خبرگزاری فارس: مهاجرانی به مرکز گفتوگوی تمدنها رفت اما چندی نگذشت که رسوایی هتک حیثیت چند زن توسط او موجب خروجش از کشور شد.
به گزارش خبرنگار "سرویس فضای مجازی " خبرگزاری فارس، جوان نوشت؛ "آقایان و خانمها! این چیزی که در دستان من میبینید، یک ساعت است. من براساس حرکت ثانیهشمارهای این ساعت پنج دقیقه زمان میگیرم و در این پنج دقیقه از خدا میخواهم که جان مرا بگیرد... "
نفسهای حاضران در سینه زندانی شد! چشمهای نگران مؤمنان به وجود خدا منتظر پاسخ قاطع خداوند بود.
- "آقایان و خانمها! پنج دقیقه تمام شد و من هنوز زندهام. پس خدایی... "
این دیالوگ در سکانس آغازین فیلم "برد " و از زبان نقش اول این فیلم که شخصیت "موسولینی " را بازی میکند بیان میشود.
در این سکانس، موسولینی هنوز به قدرت نرسیده و یک فعال سیاسی است که رهبری یک حزب کمونیستی را بر عهده دارد.
"بنیتو موسولینی " رهبر فاشیست و دیکتاتور بزرگ ایتالیا را کمتر کسی است که نشناسد. این فیلم سینمایی، زندگی واقعی و مستند او را به تصویر میکشد.در ادامه فیلم، دختر جوانی به نام "آیدا دالسر " شیفته روحیات و شخصیت موسولینی میشود، موسولینی هم طی برخوردی اتفاقی که با این دختر جوان دارد، خودش را شیفته و دلداده او نشان میدهد.
به مرور ارتباطات بسیار نزدیکی بین آنها شکل میگیرد. در این گیرودار، موسولینی تصمیم به انتشار یک روزنامه میگیرد، اما به دلیل مشکلات مالی نمیتواند کاری انجام دهد.
آیدا در حرکتی فداکارانه وسایل منزلش را میفروشد و پول آن را به موسولینی میدهد تا روزنامهاش جان بگیرد. موسولینی از او خواستگاری میکند و با قاطعیت میگوید که تا لحظه آخر کنار آیدا میماند.
در این گیرودار، یک روز که آیدا برای ملاقات موسولینی به دفتر کارش میرود متوجه میشود که او زن و بچه دارد! موضوعی که موسولینی آن را از آیدا پنهان نگه داشته بود. اما باز با این حال،آیدا وجود همسر او را میپذیرد و اعتراضی نمیکند. آیدا از موسولینی صاحب یک فرزند میشود، اما وقتی ماجرا را به او خبر میدهد درکمال ناباوری با عدم پذیرش موسولینی روبهرو میشود.
موسولینی پلههای کسب قدرت را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد. آیدا به هر دری میزند که همسرش (موسولینی) او را طرد نکند. او که از همه جا ناامید شده دست به افشاگری میزند. موسولینی به قدرت میرسد و اولین اقدامش دستگیری آیدا و پسر اوست.
آیدا در بیمارستان روانی حبس میشود و پسرش در زیرزمین کاخ موسولینی زندانی. آیدا دالسر در همان تیمارستان جان میبازد و پسرش نیز که در 20 سالگی به دستور موسولینی به بیمارستان روانپریشها منتقل شده بود در همانجا میمیرد، این در حالی بود که موسولینی در تمام سخنرانیهایش با هیجان و حرارت خاصی از "رعایت حقوق مردم و دیگران " دم میزد!
سکانس پایانی فیلم: موسولینی که با هیتلر متحد شده بود در جنگ شکست خورد و از حکومت ساقط شد. مجسمه او را به زیر کشیدند و با یک دستگاه پرس خرد کردند. همزمان با خرد شدن مجسمه موسولینی، دیالوگ او در سکانس نخست فیلم پخش شد: "آقایان و خانمها! پنج دقیقه تمام شد، خدایی در کار نیست ". او فراموش کرده بود که پنج دقیقه خدا با پنج دقیقه ما انسانها فرق دارد!
این نوشته عبرت آموز مقدمهای بود برای ورود به یک ماجرای تلخ وطنی. ماجرایی که طی آن فردی که همواره از "رعایت حقوق شهروندی "، "احترام به حقوق بشر "، "مدارا "، " تساهل و تسامح " و "پرهیز از پایمال کردن حق دیگران " دم میزند چگونه خودش حق مسلم یک انسان را پایمال و از مسؤولیت دولتی خود سوءاستفاده کرده است. ماجرایی که در جریان آن فردی که همواره خود را یک اصلاحطلب و دموکرات معرفی میکند، چگونه اصول مسلم اخلاقی و "حق الناس " را نادیده گرفته و با سوءاستفاده از موقعیت شغلی و اجتماعی خود، یک زن مسلمان و تحصیلکرده را سرگردان و بیپناه میکند.
این ماجرا مربوط به عطاءالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی (!) و سخنگوی دولت آقای خاتمی است که در آن دوران به "زینت الوزرا " شهرت یافته بود.
مهاجرانی بعد از کنارهگیری از وزارت ارشاد به مرکز گفتوگوی تمدنها رفت تا در آنجا دموکراسی و مردمسالاری و حقوق بشر را ترویج کند اما چندی نگذشت که رسوایی هتک حیثیت چند زن مسلمان توسط او موجب خروجش از کشور شد.
نکته قابل توجه اینجاست که وقتی خبر این وقایع منتشر شد، محسن کدیور- که مدام در دفاع از حقوق بشر سخن میراند و خودرا یک اندیشمند دینی میداند- در جایگاه برادر خانم این مقام دولتی به انتشاردهندگان خبر فجایع مهاجرانی تاخت و آنان را متهم کرد که به همسر خواهرش تهمت ناروا میزنند!اکنون مهاجرانی و کدیور هر دو در خارج کشور به سر میبرند و بعد از فتنه پس از انتخابات خود را ابوذرهای میرحسین موسوی میخوانند که حرفهای او را در بیرون ایران صریحتر و شفافتر میزنند. آنچه در پی میآید رنجنامه یکی از زنان مسلمان و تحصیلکردهای است که با فریب مهاجرانی، زندگی و آبروی خانوادگیاش در معرض تهدید قرار گرفت.
البته هدف از انتشار این رنجنامه به هیچ وجه سرک کشیدن در زندگی خصوصی این افراد نیست، بلکه هدف روشن کردن این واقعیت است که در پس چهره ظاهر الصلاح برخی مدعیان دموکراسی و حقوق بشر، چه دیکتاتورهایی قرار دارد که برای هوسرانی خود، حاضر به پایمال کردن زندگی و حیثیت دیگران میشوند.این دادنامه را مرور میکنیم و داوری را به عهده وجدان بیدار شما میگذاریم:
________________________________________
به نام پروردگار متعال و داور کائنات
حضرت آیتالله شاهرودی مقام معظم قوه قضائیه
احتراماً با اهداء سلام و تحیت
اینجانب ... همسر آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی هستم که متأسفانه مورد ظلم و ستم از جانب ایشان قرار گرفتهام. لذا مشروح خواسته بحقم به پیوست این عریضه تقدیم میگردد. از آن مقام معظم و عالیقدر که از بزرگان حوزههای علمی و اسلامی هستند، استدعا دارم دستور بفرمایید ضمن جلوگیری از نفوذ اشخاص در تغییر روند قضایی پروندههای مطروحه نسبت به تسریع در کار و احقاق حقوق حقم اقدام نماید. مضافاً نیز استدعا دارم از آنجایی که نامبرده از مسوولان ردهبالای نظام جمهوری اسلامی بوده ترتیبی اتخاذ فرمایید با رعایت کلیه جوانبی که صلاح میدانید توسط حضرتعالی یا به واسطه به وی تذکر داده شود رفع این مشکل را قبل از مطرح شدن در اذهان عمومی به شکل خداپسندانه و عادلانه دور از جنجالهای مختلف حل و فصل و اینجانب را که هنوز هم قاطعانه قصد و تصمیم به ادامه زندگی شرافتمندانه و بیآلایش با ایشان را دارم از بلاتکلیفی خارج نماید.
قبلاً از عنایاتی که نسبت به این دخترتان مبذول میفرمایید کمال امتنان و تشکر را دارم.
با احترام و سپاس فراوان
امضا...
شرح ماوقع از ابتدا تاکنون:
اینجانب ... در سال 1379 طرح پیشنهادی پروژه دانشگاهم را برای حمایت مرکز گفتوگوی تمدنها به آن مرکز ارائه کردم و در سمیناری شفاهاً برای آقای دکتر مهاجرانی طرحم را مطرح کردم و ایشان من را به مرکز گفتوگوی تمدنها دعوت نمودند تا حضوراً با اینجانب در رابطه با پروژهام صحبت نمایند.
بعد از مراجعه به دفتر ایشان با تأکید فراوان پیشنهاد کردند عنوان مشاوره پروژهام را شخصاً به عهده بگیرند و با همکاری کانون پرورش فکری کودکان و آموزش و پرورش و ارشاد اسلامی و خود مرکز گفتوگوی تمدنها طرحم اجرا شود. در جلسه دوم ایشان با اصرار از اینجانب پیشنهاد همکاری نزدیک در مرکز به عنوان کارشناس گروه هنر مطرح نمودند که پس از آن در گروه هنر مرکز مشغول به کار شدم. در مدت اشتغال در آن مرکز مورد توجه ایشان بودم که این را دلیل بر پشتکار خودم در کار میدیدم. بعد از مدتی عنوان دبیری گروه هنر را به من دادند. بعدها متوجه شدم که توجه ایشان توجه پدری و در حالت همکاری اداری نمیباشد.
پروندههایی که وی شخصاً به اینجانب برای رسیدگی میدادند و تأکید داشتند خودم بررسی کنم، در لابهلای پروندهها شعرهایی بود که با تاریخ و دست خط خودشان نوشته شده بود. من فکر میکردم آنها همه در رابطه با کار میباشد. بعدها متوجه شدم شعرها هیچ ارتباطی با کار ندارند. زیرا پس از مدتی ایشان با حالت زیرکانه و مظلومانهای به من گفتند که از روز اول که شما را دیدم، دیگر دلم مال خودم نیست و به شما علاقمند و شیفته شدهام و تحت تأثیر متانت و نجابت شما قرار گرفتهام. من جا خوردم. هرگز چنین چیزی را تصور نمیکردم.
به وی گفتم آقای مهاجرانی من یک زن شوهردار هستم. ثانیاً شما مرد متأهلی هستید و با وجود موقعیت خاص اجتماعی که دارید، اصلاً فکر نمیکردم چنین افکاری و تصوراتی در ذهن شما که فردی با مسؤولیت اجتماعی و سیاسی بالا هستید، باشد. ایشان در جواب گفتند من به شما علاقهمندم و نمیدانستم شما شوهر دارید. مطرح کردم مگر شما در جریان پرونده اینجانب در مرکز نمیباشید!؟ (قابل ذکر است اینجانب با همسر سابقم مدت طولانی اختلاف داشتم که بر این اساس، پرونده تقاضای طلاق در دادگاه تبریز مطرح بود، لیکن مراتب پرونده طلاق را به کسی نگفته بودم و آن وقت هم نگفتم).
با توجه به شرایط زندگی و اختلاف با همسر سابقم سعی کردم حتی از اشتغال در آن مرکز کنارهگیری کنم. [ اما] با مخالفت شدید ایشان مواجه شدم لیکن به هر بهانه رفت و آمد به دفتر ایشان را برای امور اداری به حداقل رساندم. ولی ایشان در موضع مدیریت من را به دفتر احضار میکردند. بعد ازمدتی که سیر موفقیت اینجانب در پرونده مطروحه طلاق پیش آمده بود، مزاحمتهای همسر سابقم در محل کارم باعث شد ایشان کاملاً در جریان زندگی و مشکلات زندگی من قرار گرفتند و با همکاری حراست مرکز، سعی در رفع مزاحمتها و اذیت و آزار همسر سابقم درمحل کار شدند.
وقتی متوجه شدند که من مدتی است در شرف طلاق هستم، من را به دفتر شان میخواستند و دل من را گرم به تصمیم میکردند. در صورتی که من از سالها قبل تصمیم به طلاق داشتم، ولی ایشان دل من را گرم به تصمیمگیری جدیتری میکردند. حتی زندگی پسر بزرگ خودشان را که قبلاً طلاق گرفته بود را برای من مثال میزدند.
بهرغم ظلم فراوانی که شوهر سابقم همواره برایم ایجاد و اجرا کرده بود از ابتدا نگرانی از آینده، بعد از طلاق و تشدید مزاحمتهای همسر سابقم را داشتم. ایشان به من قول دادند که من شخصاً تو را حمایت میکنم که بتوانی بر مشکلات فائق گردی. در صورتی که تمام تشریفات قانونی طلاق به نفع اینجانب قبلاً فراهم شده و پس از مدتی رأی طلاق صادر گردید.
بعد از طلاق ایشان بلادرنگ از من خواستگاری کردند. من که شکسته شده بودم خیلی ناراحت شدم و جواب رد دادم. اصرار و پافشاری و ابراز علاقه از جانب ایشان همچنان ادامه داشت. این ابراز علاقه و توجه به حدی رسید که همکاران متوجه توجه بیش از حد ایشان به اینجانب شدند. شرایط موجود در جو اداره، من را آزار میداد. وقتی به ایشان انتقال دادم، ایشان پیشنهاد دادند که بهتر است روی پیشنهاد من جدی فکر کنی تا مشکلات دیگر پیش نیاید. میگفتند اصلاً با همه مطرح میکنم که به تو علاقه دارم و قصد دارم با تو ازدواج کنم!
چندین بار به صورت اتفاقی حتی به منزل آمدند. مانده بودم چه عکسالعملی داشته باشم. در مقابل تعجب من اظهار میداشت که برای جلوگیری از جو اداره بهتر است صحبتهایی خارج از مرکز با تو داشته باشم. ایشان هر باره با مخالفت من با ازدواج مواجه میشد و تأکید میکرد که پیشنهاد من را جدی بگیر. برای پافشاری درخواست خود به تبریز منزل پدرم آمدند (توضیحات مفصل حضور ایشان در تبریز در پرونده مطروحه اینجانب در دادسرای ... و نزد آقای ... موجود میباشد).
آقای مهاجرانی در جواب رد خواستگاری از من اصرار و پافشاری بیشتر مینمودند. تا زمانی که در تیرماه 1380 من به مدت یک شب بازداشت شدم. در آن زمان حتی فکر میکردم که این بازداشت شاید به علت مخالفتم از جانب خود ایشان یا با توجه به جو اداره از طرف خانمشان اقدام شده باشد. من وقتی موضوع بازداشتم را با وی مطرح کردم. ایشان کاغذی را تحت عنوان صیغهنامه که در آن مطالب از پیش نوشته شده و در رابطه با محرمیت طرفین بود به من ارائه کردند.
بعد از رد شدید من به پذیرفتن آن نوشته، ایشان گفتند که نوشته همراهت باشد برای مصلحت که اگر مجدداً چنین شرایطی پیش آمد آن را ارائه کن. تأکید داشت در قبال آن، تو هیچ تعهد زوجیت نسبت به من نداری و فقط ورق کاغذی است که بنابر مصلحت به همراه داری، چون نه صیغهای خوانده شد و نه رابطه غیر شرعی داشتیم. من آن را امضا نکردم. او مطرح کرد که این مشکل به خاطر من برای شما ایجاد شده صلاح است برای رفع مشکل ورق را امضاء کنی. من نپذیرفتم و امضا نکردم. جو اداره بسیار بد و سنگین شده بود و از گوشه و کنار، مطالبی در رابطه با تهدید همسر ایشان به گوشم میرسید.
ایشان همچنان اصرار به ازدواج داشت و قرار بود مجدد در نیمه شعبان سال 81 به طور جدیتر با خانواده من با عزیمت به تبریز موضوع را تمام کند. ایشان میگفت بیتو نمیتوانم زندگی کنم. مراسم ازدواجمان را در میدان آزادی میگیریم و صندلی مدارس را جمع میکنم. همه را دعوت میکنم و با افتخار اعلام میکنم که تو همسر من هستی. شعرها همچنان در فضای بسیار عاشقانه و به قول خودمان آسمانی ادامه داشت و تعدادش به 200 غزل رسیده بود. همه در وصف من یا مخاطب به من بود. در مقابل علاقه و عشق زیاد او نسبت به من، و چشماندازی از زندگی عالی مشترکی که برایم ترسیم کرده بود و در شرایطی که ایشان را فردی مومن و مورد تأیید نظام میدیدم، تردیدی در گفتههایش نداشتم. این خصوصیات باعث باور و اعتمادم نسبت به او شده بود.
رفته رفته پس از مدتها احساس علاقه و تمایل نسبت به ازدواج در من ایجاد شد و به ایشان در جواب چندین بار خواستگاریش جواب مثبت دادم و گفتم باید با خانوادهام مشورت کنم. چون من یکبار در زندگی شکست خوردهام. موضوع را به طور مشروح با خانوادهام مطرح کردم. خانوادهام به شدت با این وصلت مخالفت کردند که چندین مرتبه دکتر مهاجرانی تماس تلفنی با خانوادهام داشتند. نهایتاً رضایت آنها را جلب کردند که حضوراً و به طور مفصل با پدر و مادرم صحبت کنند.
چندین بار طی جلساتی در مرکز با پدرم و مادرم صحبت شد ولی خانوادهام همچنان مخالف بودند. ولی اصرار و پافشاری وی بر این شد که ایشان به تبریز بیایند و جدیتر و قطعاً صحبت را برای ازدواج تمام کنند. ولی من تصمیمم را گرفته بودم و قرار بر این شده بود که نیمه شعبان با حضور در تبریز و جلب رضایت خانواده، عقد برای ازدواج رسمی و دائمی انجام شود. در روز قبل از موعد مقرر، به مدت 36 روز بازداشت شدم و در فشار بازداشت موقت که به عنوان رابطه نامشروع در معرض اتهام بودم، متأسفانه پیشنهاد با سوء نیت ایشان در رابطه با ارائه کاغذ عادی صیغه واهی را بنابر آن شرایط پذیرفتم.
دلایل سوء نیت ایشان این است که اولاً حد صیغهای جاری نشده بود. ثانیاً تاریخ درج شده در صیغه از تاریخ اسفند 80 به مدت یک سال ذکر شده بود. در صورتی که برگه کاغذ در تاریخ مرداد سال 81 بعد از بازداشت اول من نوشته شده بود که بنده نپذیرفته بودم. قابل ذکر است نامه عادی تنظیم شده توسط وی دقیقاً گویای تصور صیغه واهی در زمان عده اینجانب با همسر قبلم بوده است که حین بازجویی در بازداشتگاه متوجه شدم. اکنون این سؤال برایم مطرح است که چرا و با چه قصد سوئی اصرار به پذیرفتن و امضای آن کاغذ داشت؟!... بعد از آزادیام از زندان که دلیل بازداشتم مبهم بود ایشان در ملاقاتی که با من داشتند مطرح کردند برای اینکه این جریانات ادامه پیدا نکند و برای شما دیگر مشکلی به وجود نیاید شما باید در رابطه با پیشنهادم که مدتهاست بر آن اصرار دارم جدیتر فکر کنی و تصمیم بگیری.
در پی تأکید و پیشنهاد مجدد ایشان خانوادهام را در جریان گذاشتم و در ملاقاتی که در تهران پدر ومادرم با او داشتند، پدرم مؤکداً بعد از صحبتهای دکتر که موضوع ازدواج را مطرح کرده بود، گفتند: آقای دکتر مهاجرانی اگر بهخاطر مشکل پیش آمده قصد ازدواج با ... را داری من هرگز قبول نمیکنم. تاوان مشکل پیش آمده را خودم با تمام مشکلاتش به دوش میگیرم. ولی حاضر نیستم دخترم را از چاله به چاه بیندازم. اگر جدی قصد زندگی با دختر من را داری پا پیشبگذار. دل دختر من هنوز زخمی واقعه نافرجام زندگی قبلیاش است. تو هنوز زندگی دیگری هم داری به جوانب این قضیه فکر کردی؟ اگر توان ایجاد عدالت و مساوات و امنیت برای دخترم را داری و میتوانی زندگی عالی برای او بسازی و رضایت همسرت (همسر اولت) را جلب کنی پا پیش بگذار. اگر درست فکر نکردی منصرف شو.
دکتر در جواب، میزان علاقهاش نسبت به من را گفت و مؤکداً گفت واقعه نافرجام نبوده، در زندگی هر کس پیش میآید و من کاملاً در جریان زندگیاش هستم و قصد دارم که تلخی زندگی قبلی ... را که لطمه زیادی به او وارد کرده، جبران کنم. درباره برقراری مساوات و عدالت به تمام جوانب کار فکر کردم که کاملاً در زندگی پیاده خواهم کرد. او قسم خورد و به پدرم قول داد و گفت رضایت ... (همسر اول مهاجرانی) را میگیرم او در جریان تصمیم ازدواج من است و کمی زمان لازم دارم. من هرگز بدون ... نمیتوانم زندگی کنم. زندگی بدون ... برایم مفهوم ندارد و دلیلش به تصمیم مجدد بر این ازدواج را علاقه زیاد دانست به من و دیگر اینکه گفت من با ...(همسر اول) زیست میکردم ولی با ... معنای زندگی را میفهمم و زندگی میکنم.
ایشان خواست عاقدی به طور خصوصی عقد را جاری کند و ثبت با مراسمی در تبریز انجام شود. عقد دائم 3 دی 1381 با حضور والده اینجانب و عاقد با مهریه و شرایط مندرج در عقد نامه جاری شد. قابل ذکر است خانواده من مهریه و شرایط سخت قرار دادند که اگر تردید دارد و جدی نیست منحرف شود ایشان تمام موارد را پذیرفتند و صیغه عقد دائم انجام شد و تعدادی نیز عکس در مراسم گرفته شد که ضمیمه میباشد. قرار بود بلافاصله عاقد مراحل لازم برای ثبت را انجام دهد تا در اسرع وقت ثبت شود. ولی 2 روز بعد از عقد ایشان از ثبت عقد منصرف شدند. شخصاً با عاقد تماس گرفتند و خواستند هیچ اقدام دیگری تا اطلاع بعدی ایشان انجام ندهند.
از ما 2 ماه فرصت جهت ثبت خواسته بودند. 2 ماه 4 ماه شد و روابط زناشویی ما به صورت طبیعی ولی پنهان بود. در این مدت عدم اقدام ایشان برای ثبت ما را واداشت تا با حضور در اراک خانواده پدری او را مطلع کرده و واسطه کنیم که او را اخلاقاً ملزم به ثبت کنند که متأسفانه در اراک با انکار شدید از جانب ایشان و تهدید به مرگ و زندان انداختن من و حتی خانوادهام و هتک حرمت از طرف خانم ... مواجه شدیم. ایشان ادعا میکرد که حتی بازداشتهای انجام شده کلاً توسط وی ایجاد شده و به همان سادگی خانواده من را نیز بازداشت میکند و این گفتهها از جانب ایشان با تجربه تلخ 36 روز بازداشت من، وحشت تکرار شرایط آن دوران، عدم اطمینان از امنیت جانی، روحی، فکری من و خانوادهام شده که حتی ما از خرید روز مره و عادی عاجز کرده است. آقای دکتر هم که کاملاً منکر بودند که اصلاً من به عنوان همسرش وجود دارم و میگفتند که هیچ نسبتی با ایشان ندارم و ما را متهم کرده بودند که از جانب جایی برای خراب کردن موقعیت او و همسرش این ادعا را داریم.
آنها عکسهای عقد را ترفندی کامپیوتری و سند عادی ازدواج را ساختگی اعلام میکردند. حتی میگفتند که من مقطعی در شرایط روحی و احساسی خاص بودم و حالا منصرف شدم. او بدون در نظر گرفتن شرایط آبرویی من و خانوادهام نه تنها با احساس من بلکه با آبروی من مثل عروسکی که مقطعی برایش جالب و دوست داشتنی بودم برخورد میکرد. آن هم با زندگی واقعی و جدی من و امثال من... ایشان قاطعانه منکر زوجیت ما هستند.ما اردیبهشت سال جاری به دادگاه خانواده مراجعه کرده و دادخواست ثبت واقعه ازدواج را تحت شماره پرونده ... مطرح است به دادگاه تقدیم نمودیم.
بعد از اطلاع آنها از این دادخواست، موانعی در روند پرونده ایجاد کردند از جمله: انصراف و استعفاء وکیل سابقم از پیگیری و تعقیب پرونده که مجبور شدم مجدداً وکلای جدیدی انتخاب کنم. و همچنین با تأخیر افتادن پاسخ نامهای که به عنوان نیابت قضایی احضار عاقد به عنوان شهود به دادگستری تبریز ارسال و وقت احتیاطی به تاریخ 26/6/82 مشخص شده بود و تاکنون نیز از قرار اطلاع پیوست پرونده نشده است. (نامه از تبریز برگشت خورده ولی...) خوشبختانه بنا به درخواست مجدد وکلای اینجانب، عاقد قبل از فرا رسیدن وقت احتیاطی شخصاً به دادگاه دعوت و نسبت به تأیید جاری شدن عقد دائم با صداق و شروط ضمن عقد اقدام نمود لیکن مجدداً 2 مرحله وقت احتیاطی مقرر شده و در جلسهای هم که با آقای دکتر ... سرپرست مجتمع قضایی ... داشتیم باز تغییری در روند پرونده ایجاد نشد و به موارد جزئی ماهها پرونده به تأخیر افتاد.
آقای ... جلساتی با خانم ... و آقای مهاجرانی داشتند. آخرین وقت اعلام شده برای 2 اسفند و قبل از پایان رسیدن وقت بعد از 10 ماه قاضی پرونده خانواده اعلام نمودند دادخواست از نظر شکلی رد است و باید به طرفیت خانم اول هم دادخواست داده میشد. با شرایط خاصی که ایشان دارند موضوع همه جا زبانزد شده و آبروی من در اجتماع تحت الشعاع قرار گرفته. و در این شرایط بسیار خاص، ثبت واقعه ازدواج و ترک انفاق شکایت کیفری نمودم. چون از جانب تهدیدهای خانم ... اصلاً احساس امنیت نمیکردم و هر لحظه گمان میکردم ممکن است تهدیدها را عملی کند و خود دکتر نیز چندین بار گفته بود با رقیب خطرناکی طرف هستی، او خیلی بیرحم است حتی به راحتی میتواند دستور قتل چندین نفر را صادر کند. مطرح کردن چندین بار این مطلب باعث شد تا نسبت به عدم امنیت از جانب خانم ... نیز شکایتی بنویسم و این پرونده تحت شماره ... در دادسرای ... توسط آقای ... و آقای ... پیگیری میشود.
بنابه درخواست دکتر مهاجرانی در جلسهای که توسط مرجع قضایی در دفتر ... برگزار شد ایشان خواسته بودند جلسه بدون حضور وکلای اینجانب برگزار شود. در آن جلسه بعد از مذاکرات فراوان و ساعتهای طولانی صرف وقت دکتر مهاجرانی مجدداً منکر زوجیت ما شد و خانم ... نیز منکر تهدیدهای مکرر خود شد. آنها ادعای صوری بودن عقد و عکسهای مجلس عقد را داشتند.بعد از بحث در این مورد دکتر مهاجرانی ادعا کردند که این عقد دائم نبوده و صیغه یکساله بوده و خانم ... نیز مدعی بودند که برای نجات خانم ... رضایت دادم جلسه عقد صوری با عکسهای صوری انجام شود تا مدارکی برای دادگاه ... ایجاد شود.
البته قابل ذکر است قبلاً نزد آقای... در دادگاه ... اعلام کرده بودند که من (اینجانب) عکسها را با کامپیوتر برای جو سازی علیه آنها ایجاد کردهام. ولی در آن جلسه در حضور آقای ... دادستان محترم و آقای ... و آقای ... اعلام کردند با رضایت من عقد انجام شده و عکس گرفته شده. در پی آن جلسه بنابر اظهارات دادستان محترم قرار وثیقه (20 میلیون تومان برای آقای مهاجرانی و 10 میلیون تومان برای خانم ...) صادر شد و آنها پذیرفتند توسط بازپرس محترم شعبه ... سریعاً عاقد احضار شد و عاقد در محضر بازپرس مشروحاً در اظهارات خود صراحتاً ضمن تأکید اجرای صیغه شرعی عقد دائم فیمابین دکتر سیدعطاءالله مهاجرانی و اینجانب و همچنین تنظیم گواهی نکاحیه با رضایت کامل طرفین امضائات آقای مهاجرانی را نیز تأیید نمودند. صحت امضاء دکتر مهاجرانی در عقد نامه توسط کارشناس منتخب بازپرس اعلام شد (گزارش کارشناس امضاء ضمیمه میباشد) نظریه کارشناس در تاریخ 22/10/82 به آقای مهاجرانی ابلاغ گردید. ایشان پس از دریافت نظریه کارشناسی، مجدداً در خواست تشکیل جلسه بدون حضور وکلای اینجانب در حضور دادستان محترم به من را نمودند.
در آن جلسه ضمن اعتراف و اقرار به صحت نکاح دائم و تأیید امضائات خود اعلام نمود من حاضرم با ایشان به طور مسالمت آمیز صلح نمایم و پیشنهاد پرداخت مبلغ 50 میلیون تومان به صورت نقدی و غیر نقدی (خرید منزل مسکونی و ایجاد شرایط مناسب و پرداخت هزینههای تحصیل تا مقطع دکتری در خارج از کشور) را نمودند. که در مقابل اظهار نمودم من ادامه زندگی مشترک و طبیعی همانطوری که برایم در طی این مدت ترسیم کرده را به هیچ وجه با منزل و یا هر موقعیت دیگری عوض نمیکنم. این پیشنهاد بیشرمانهای بود برای من که خالصانه برای زندگی جدی تن به این ازدواج دادهام.
ایشان بعد از رد جدی من نسبت به این پیشنهاد ننگین و ناراحتیم در قبال آن گفتند من ترا دوست دارم و میخواهم با تو زندگی کنم. شرایط را هموار خواهم کرد و در اسرع وقت (تا آخر همان هفته 29/10) اقدام به ثبت واقعه ازدواج خواهم کرد. تا به طور آزمایشی برای یک سال زندگی کنیم با این شرایط که تعهد دهم که بعد از آن طلاق بگیرم!!...) که شرط را نپذیرفتم. بعد از آن جلسه تا این لحظه اقدامی برای ثبت و شروع زندگی مشترک انجام نداده است. و در مقابل درخواست تغییر مهریه مندرج در عقد نامه را کرده است!...
اکنون از آن مقام معظم و عالیقدر که از بزرگان حوزههای اسلامی هستید استدعا دارم دستور فرمایید ضمن جلوگیری از نفوذ اشخاص در تغییر روند قضایی پروندههای مطروحه نسبت به تسریح درکار نیز اقدام نمایند. از طرفی نظر به اینکه آقای دکتر مهاجرانی گذشته از رابطه غیر اخلاقی که با اینجانب معمول داشته و اینجانب را ابتدا در معرض تهمتهای ناروا قرار داده همچنین حیثیت و آبرو و آسایش و آرامش خانوادگی اینجانب را به شدت به خطر انداخته است ایشان با عدم پذیرش ثبت واقعه ازدواج و امتناع از وظایف همسری (ترک انفاق و امتناع از وضایف معمول زندگی زناشویی) شرایط سخت زندگی را برایم ایجاد کرده است. بدین شرح که:
به بازی گرفتن حیثیت خانوادگی و اجتماعی اینجانب
عدم ثبت واقعه ازدواج
عدم ایفاء وظایف همسری
انکار زوجیت بعد از علنی شدن موضوع ازدواج
تهمت و بازی با آبروی اینجانب به منظور دفاع از خود
فریب در امر ازدواج در شرایط اول خواستگاری و انعکاس وضعیتی که قصد ازدواج و زندگی دائم با اینجانب دارد و ابراز وفاداری در حدیکه بیان نمودند بدون من نمیتوانند لحظهای زنده بمانند و بدون من به ادامه زندگی فکر نمیکند.
پس از تقویم دادخواست و اعلام شکایت کیفری پیشنهد طلاق با دریافت یک صد میلیون تومان که 50 میلیون به صورت آپارتمان و 50 میلیون بورس ادامه تحصیل تا مقطع دکتری و تأمین شغلی)
تهدید جانی و عدم امنیتی از طرف خانم ... و حمایت و مشارکت آقای مهاجرانی برای ایجاد فضاها و جریانات پیش آمده.
ایشان هنوز هم به عنوان یکی از مسوولان رده بالای نظام اسلامی میباشد.
اینجانب استدعا دارم:
توسط حضرتعالی یا به واسطه به وی تذکر داده شود که این مشکل را قبل از مطرح شدن در اذهان عمومی به شکل خدا پسندانه و عادلانه حل و فصل نمایند. و اینجانب را که هنوز هم قاطعانه قصد ادامه زندگی با ایشان را دارم از بلاتکلیفی خارج نماید.
ضمن رعایت انصاف و عدالت ترتیبی اتخاذ فرمایند که روند رسیدگی قضایی پرونده بر اساس موازین قانونی طی شده و از نفوذ اشخاص جلوگیری شود تا اینجانب به حقوق حقه خود برسم.
دادخواست تقدیمی ثبت و اقدام ازداج به طرفیت آقای دکتر مهاجرانی تهیه گردیده است و بر اساس قوانین موضوعه میباشد که متأسفانه ... علیرغم گذشت 10 ماه پس از احضار عاقد و اخذ اظهارات ایشان و انجام تحقیقات لازم بدون رعایت تشریفات قانونی به صرف اینکه همسر اول دکتر را طرفیت دعوی قرار ندادهام دادخواست را از نظر شکلی رد کرده است که تقاضای عاجزانه دارم نسبت به بررسی تخلفات انجام شده دستور لازم را مبذول فرمایید.
با احترام فراوان ...
بسم الله الرحمن الرحیم
همه باید بدانند که از عملیّات، آنچه که برایشان باقی می ماند، توجه به همانها داشته باشند و به آنچه که فانی می شود، توجه نداشته باشند.
اعمال صالحه، طاعات الهیّه، آنچه که مقرب به سوی خدا است، با آدم می ماند و آدم اینها را از اینجا، تا روز قیامت، تا مابعد القیامه، هر چا که هست، با خودش می برد.
اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان، فانی نمی شود. بدانند که طاعات، عبادات، مقربّات، اینها یک چیزی نیست که به واسطه اینکه [ مثلاً] این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند؛ [یا اگر] این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند؛ آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویه ای در آنجا از اینها، برای هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت کنید! آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا می داند چه تاجی به سر اینها- بالفعل- گذاشته شده؛ ولو بعضی ها نمی بینند مگر بعد از اینکه از این نشأت بروند.
بعضی ها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که «فلان» بر سرش تاج است، «فلان» بر سرش تاج نیست!!
مقصود، شهادت نزدیکان انسان، خودش یک کرامتی از خداست.
شهادت - اگر حسابش را بکنیم- موجب مسرت است، نه موجب حزن؛ این حزنی که در انسان پیدا می شود، به خاطر این است که آن (شهید) رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق، دیگر فکر این را نمی کنیم که او حالش از حال ما بهتر است؛ ما ناراحتی داریم، او راحت است. فکر این را نمی کنیم که الان چه [چیزهائی] خدا برای او قرار داده، و ما معلوم نیست چه جوری برویم؟ آیا با ایمان می رویم، یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم این جور، شهید رفت.
باید بفهمیم که شهادت، از موجبات سعادت است، هر فردی را بالا می برد، پایین نمی آورد.
و این خانه یک خانه ای است که جای ماندن نیست؛ باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی می کند. آن وقت آن چیزهایی که جمع میکند، آنجا بزرگیش معلوم می شود؛ آنجا معلوم می شود که این، کافی و وافی است، اینجا معلوم نیست.
خدا می داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد.
اگر برای خدا کسی انفاق کرد ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند.
[انسان] هر آن به آن ترقی و رشد می کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفول عنه باشد، « لا یعزب عنه مثقال ذره » ملائکه خبر دار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند.
باید ملتفت باشد! هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.
خدا می داند چقدرها « ناظر» هست و بر این وضعیّات، مطلع می شوند! خدا می داند چه پاداشی برای اعمال- چه خیر و چه شر- ثابت است و برای آدم مقرر می شود!
نباید خیال کند که مطلب، مال کمی و زیادی است، مال کیفیت است، برای خدا باشد، کم باشد؛ برای خدا نباشد زیاد باشد، و قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه می گوید و اینجا که هست، چه کاری باید بکند و چه کاری باید نکند.
ما مهمان خدا هستیم؛ در سفره او هستیم؛ می بیند ما را؛ می داند ما چکار می کنیم؛ می داند که ما خیال داریم چه بکنیم؛ بهتر از ما می داند خیالات ما را. ما یک چیزهایی را خیال می کنیم و خیال می کنیم این خیالات ما، واقعیت پیدا می کند و آن خیالات، واقعیت پیدا نمی کند، [و] خدا می داند بر عکس است؛ آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا می کند، واقعیت پیدا نمی کند و آنهایی را که ما خیال می کنیم واقعیت پیدا نمی کند واقعیت پیدا می کند، تا این مقدار مطلع است!
« خدا که مطلع است »، معلوم؛ ملائکه اش، رسلش، همه جا، در راست، چپ، این طرف، آن طرف، همه جا هستند.
نمی شود از خدا مخفی کرد؛ خوب پس [حالا] که نمی شود مخفی کرد، و خدا می بیند، می داند و قادر هم هست، یک چیزهایی را دوست دارد، یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خود ماست، والا برای او فرقی نمی کند؛ و اگر این جور است، آیا ما بیش از این حاجت داریم که همین قدر مطلع باشیم که « خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است »؟
شیطان ملعون، پیش حضرت یحیی علیه السلام مجسم شد؛ گفت: پنج نصیحت به تو می کنم.
گفت: خوب بگو.
[ شیطان] اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت؛ دوم هم بسیار خوب؛ سوم، آن هم بسیار خوب؛ چهارم، دید آن هم بسیار خوب است.
[حضرت یحیی علیه السلام] گفت: دیگر برو! در پنجم کار خودت را می کنی، برو! پنجم را دیگر نمی خواهم، لابد در پنجم، کار خودت را می کنی و الا ابلیس نیستی. ابلیس داعی به شرّ است؛ اینها همه مقدمه بود برای اینکه آخر کار، کار خودش را انجام بدهد.
همچنین ملتفت باشید! حیات فرنگی ها با جاسوس است، تا به حال بر سر ما، هر چیزی آورده اند، از جاسوسها آورده اند.
ملتفت باشید! اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی می شود به چند واسطه، به جاسوس می رسند.
اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغ گوها را نخورد، آنقدر به آدم راست می گویند، تا اینکه دروغشان را بفروشند.
می گویند یک نفر ایتالیایی، تاجر بود و اول کسی که امتیاز نفت ایران را گرفت همین (فرد شخصی) بود. چون تاجر و خیلی مهم بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلی گزافی خرید و چون نصرانی بود این را وقف کرد برای تبلیغات دینی [تا] به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح، با عواید این نفت باشد. پیرمرد- به قول خودش- وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود!
فوائد نفت، مدتها در دستش بود، [زمانی که] اول امر نفت، که ظاهراً شاید [در زمان] سلطنت « مظفر الدین شاه » بوده است.
دولت انگلیس فهمید که این [شخص] امتیاز را خریده و قباله اش پیش این است، آن وقت هم، صحبت محضر، ثبت و اسناد و این حرفها نبوده؛ قباله شخصی عادی بود که همه معامالات با او انجام می شد.
انگلیس، یک نفر از خودشان را فرستاد که « برو رفیق این پیرمرد متدین به دین مسیح، باش و انجام بده آنچه را که این [ شخص به وسیله آن] با تو انس بگیرد! »
این هم مدتها با این پیرمردی که متدین به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات و کلیسا شد، به طوری که [ پیرمرد] دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش که آدم خوب و متدینی [است]، شبانه روز مشغول عبادت است؛ شاید از این هم بیشتر عبادت می کرد. بالاخره، تا آخر کار، فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد، قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد. حالا آیا آن پیرمرد به این زودی ملتفت شد که این را به چه کسی داده است؟ بنده نمی دانم. همین قدر فهمید که رفیقش رفت و قباله هم نیست، مدتی بیچاره از غصه، زندگی را گذراند و مدتی طول نکشید که از غصه وفات کرد.
ملتفت باشید! ملتفت ما هستند؛ کما اینکه ملائکه، ملتفت خیالات ما هستند!! این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد، راهش را پیدا می کنند، جاسوس می گذارند، تمام خیالات و افکار انسان را به توسط او می فهمند!
باید ملتفت باشید! دیگر چاره ای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید و متوسل شوید؛ یک دست شما قرآن و دست دیگر عترت باشد. عترت، معارفش در مثل « نهج البلاغه » است؛ اعمالش در مثل « صحیفه سجادیه » است؛ اعمال تکلیفی اش در مثل همین رساله های عملیه است.
از اینها شما را خارج نکنند، بلکه امتیاز ما- در مسلمین و غیر مسلمین- همین است که دو اصلی داریم، که برای دنیا و آخرتمان نافع است. برای دنیای ما، هم اگر مریض شدیم؛ اگر بلائی بر سر ما آمد، به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج می رسد.
این امتیاز در خصوص شیعه است؛ در اهل سنت، این مطلب نیست، بلکه به علمای فقه اجازه نمی دهد که در عقلیات دخالت بکنند. در عقلیات باید ابوالحسن اشعری یا معتزلی، مرجع باشد. در شرعیات باید- مثلاً - ابوحنیفه، شافعی و اینها مرجع باشد، تعجب می کنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیات و هم رئیس شرعیات، قائل است.
ائمه ما هم در معارف و علوم عقلیه، مرجعند و هم در امور شرعیه و تکلیفیه، مرجعند. دیگر نمی دانند که این دو تا که سهل است، ائمه، غیر اینها را هم دارند: توسلات، تحصنات، تحفظات؛ از اینها راه مناجات با خدا را، از اینها راه عبودیت خدا را و اعمال را [می توانیم یاد بگیریم]؛ بلکه می توانیم به تبعیت اینها، اوقات ما در طاعت خدا، مستغرق بشود [و] هر چه بکنیم از طاعت خارج نشویم.
مقصود، شما ملتفت باشید: در این عصر، گرگ فراوان است، شما را می خرند، اما بعد هم می توانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند، بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند، و هر چند ماهیانه [مبالغی] که انسان خوابش را هم ندیده است، به او بدهند.
ملتفت باشید! شما را گمراه نکنند، از جاده، شما را بیرون نکنند که از دنیا و آخرت، شما را محروم می کنند. اگر دیدند بنده صادق قانع آنها هستید، که هستید؛ اما به شرطی که در راه اینها کشته شوید.
همین دیروز مگر نبود که از بغداد، قشون گرفت برای لبنان، که برود به نفع نصاری و بر علیه مسلمین بجنگد؟ « عبدالکریم قاسم » برای همین کودتا کرد؛ گفت: ما می رویم با مسلمانها می جنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانی نمی دهند؟ همین سبب شد کودتا کرد، دولت را به هم زد و یک دولت دیگری تشکیل داد. علی ایّ حالٍ، تا این حد اینها از شما طلب دارند که شما فدایی اینها شوید.
در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش چند هزار کشته داد، بقیه[را] همه از مستعمرات و هند و از جاهای دیگر به جبهه آورد؛ اما روس بی عقل، (شوروی)، گفتند: « سی میلیون تلف داد. » این، سی میلیون از خودش کشته داد و او چند هزار از خودش کشته داد، باز هم این احمق (شوروی) با آنها در تقسیم شریک شد؛ تثلیث قائل شدند؛ گفتند: منافع جنگ، یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس و یک ثلثش مال روس. این، سی میلیون کشته داده است، آمریکا اسلحه و پول داده، انگلیس هم با حیله بازی و رشوه، فقط چند هزار کشته داده است؛ شیطنت اینها با بی عقلی او، با هم می سازد! نتیجه این جور شد.
بالاخره، حاضر هستند برای هوای نفس آنها تلف بشویم. آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بر دارید؟ آنها حاضر نیستند از اینها دست بر ندارید.
« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »
http://bahjat.org/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=121&Itemid=41
نهج البلاغه اشاره به شخص خاصی(!!) ندارد:
پاسخ به بیانیه میرحسین موسوی!
نامه ای از تو به دست من رسیده که در سخن پردازی از هر جهت آراسته، اما از صلح و دوستی نشانه ای نداشت،و آکنده از افسانه هایی بود که هیچ نشانی از دانش و بردباری در آن به چشم نمی خورد
در نوشتن این نامه کسی را مانی که پای در گل فرو رفته و در بیغوله ها سرگردان است. مقامی را می طلبی که از قدر و ارزش تو والاتر است
و هیچ عقابی را توان پرواز بر فراز آن نیست و چون ستاره دور دست "عیّوق" از تو دور است.
پناه بر خدا که...برای تو با یکی از مسلمانان پیمانی یا قراردای را امضا کنم.
از هم اکنون خود را دریاب و چاره ای بیندیش،که اگر کوتاهی کنی و برای در هم کوبیدنت بندگان خدا برخیزند،درهای نجات به روی تو بسته خواهد شد، وآنچه که امروز از تو می پذیرند فردا نخواهند پذیرفت.
بادرود(نامه 65 نهج البلاغه)
میرحسین موسوی باید چه کند؟
پس از یاد خدا و درود! معاویه!
وقت آن رسیده که از حقایق آشکار پند گیری.تو ادعاهای باطل همان گذشتگانت را می پیمایی،خود را در دروغ و فریب افکندی،
و خود را به آنچه برتر از شان توست نسبت می دهی،و به چیزی دست دراز می کنی که از تو بازداشته اند،و به تو نخواهد رسید.
این همه را برای فرار کردن از حق و انکار آنچه را که از گوشت و خون تو لازم تر است،انجام می دهی،حقایقی که گوش تو آنها را شنیده و از آنها آگاهی داری.
آیا پس از روشن شدن راه حق،جز گمراهی آشکار چیز دیگری یافت خواهد شد؟و آیا پس از بیان حق،جز اشتباه کاری وجود خواهد داشت؟از شبهه و حق پوشی بپرهیز.
فتنه ها دیر زمانی است که پرده های سیاه خود را گسترانده و دیده هایی را کور کرده است.
(نامه ۶۵نهج البلاغه)
مردم در این فتنه چه کنند؟
ای مردم!امواج فتنه را با کشتی های* نجات در هم بشکنید،و از راه اختلاف و پراکندگی بپرهیزید،
و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید.رستگار شد آن که با یاران به پا خاست،یا کنارگی نمود و مردم را آسوده گذاشت.
این گونه زمامداری*، چون آبی بد مزه و لقمه ای گلوگیر است،و آن کس که میوه را کال و نارس بچیند،مانند کشاورزی است که در زمین شخص دیگری بکارد.
(خطبه5)
*اشاره به حدیث معروف رسول الله(ص):مثل اهل بیت من همانند کشتی نجات است.
*زمامداری پیشنهادی ابوسفیان!!
منبع:http://www.edalatkhahi.ir/006075.shtml
وقتی عکس مشایی و هدیه تهرانی را دیدم، یاد عکس معروف محمدعلی ابطحی و فاطمه معتمدآریا (عکس پایین) افتادم. چه شباهت جالبی! ابطحی یک زمانی رییس دفتر خاتمی بود، اسفندیار هم الان رییس دفتر احمدینژاد است و هر دو اهل ذوق و هنر و طرفدار هنرپیشههای سینما! البته این فقط ظاهر قضیه است. باطنش این است که برحسب اتفاق، این دو نفر تا حدودی تشابه دیدگاه و نوع نگاه فرهنگی دو دولت اصلاحطلب و اصولگرا را به ما نشان میدهند، مخصوصا در حوزه سینما.
البته این دو، تفاوتهایی هم با هم دارند. مهمترین فرق آنها این است که مشایی امروز مسئول کل برنامههای فرهنگی دولت میشود، اما ابطحی هرگز به این مقام نرسید! این دو عکس هم تفاوتهایی با هم دارند. مثلا وقتی عکس ابطحی منتشر شد، بعضیها ایراد گرفتند که این چه آخوندی است که شأن لباس روحانیت را رعایت نمیکند؟ اما وقتی عکس اسفندیار منتشر شد، همانها ایراد گرفتند که چرا با انتشار آن، بهانه به دست اصلاحطلبان میدهید؟ وقتی عکس ابطحی منتشر شد، داد زدند که آبروی اسلام رفت؛ اما وقتی عکس اسفندیار منتشر شد، گفتند اسلام دارد پیشرفت میکند! چون ناسلامتی آقای اسفندیار، نماینده امام زمان است و دارد مقدمات ظهور را فراهم میکند! وقتی عکس ابطحی منتشر شد، فریاد زدند که اصلاحات باید خجالت بکشد؛ اما وقتی عکس اسفدیار منتشر شد، گفتند شماها خجالت نمیکشید که با یاران امام زمان مخالفت میکنید؟ مخالفت با شعیب صالح؟!
البته به نظر من هیچ کدام این تصاویر اشکالی ندارند. نه عکس ابطحی و نه عکس اسفندیار. چون اولا مشکل ما اصلا این حرفها نیست. ثانیا فاصلهی شرعی در این عکسها کاملا رعایت شده! از همه مهمتر اینکه هر دو برای پیشرفت فرهنگ و سینمای این مملکت زحمت میکشند! چه کاری از این بهتر؟ بالاخره دنیا، ما را با همین خانمهای هنرپیشه میشناسد. قبول ندارید؟ ضمن اینکه اسفندیار پیشبینی کرده تا چند سال دیگر سینمای هالیوود سرنگون میشود و ما جای خالی آنرا پر میکنیم. خوب باید از همین الان برای آن روزها برنامهریزی کنیم و دقیقا به خاطر فتح آن قلههای افتخار است که امروز، مسئول اول فرهنگ مملکت، خود آقای مشایی است. حتی وزیر فرهنگ هم نگاهش به مشایی است. چون مشایی خیلی بزرگ است.
فقط میماند جواب بعضی مخالفان که آنها هم زیاد مهم نیستند. چون نمیدانند که وضعیت سینما را یک شبه نمیتوان سروسامان داد، چه رسد به پنج سال! به خاطر همین هم اگر در دولت اصولگرا، همچنان شاهد ادامه همان روند تولید فیلمهای مبتذل و دور از فرهنگ مردم و جامعه هستیم، زیاد تعجب نکنید. مثلا هروقت سوار اتوبوس شدید و آقای راننده فیلمی برای سرگرمی شما گذاشت و ناگهان شنیدید که محمدرضا شریفینیا به امین حیایی میگوید: «گه بخور!» خیلی راحت بخندید و کف بزنید! البته آدمهای قشری همیشه و همه جا هستند، زیاد نباید آنها را جدی گرفت. آن مخملباف فلان فلان شده هم هرچه میخواهد به ما و جمهوری اسلامی فحش بدهد. ما فیلمنامهاش را به فیلم تبدیل میکنیم، فیلمش را هم پخش میکنیم، او هم هیچ غلطی نمیتواند بکند!
ما هم از مشایی حمایت میکنیم و صد در صد برنامههای فرهنگی مشایی را تایید میکنیم. مشایی باید با قوت و قدرت و «همت» فرهنگ این مملکت را بسازد و اصلا به مخالفت دیگران کاری نداشته باشد. البته او هم ثابت کرده که هرگز خسته نمیشود. مشایی خستگیناپذیر است. من همیشه به تلاش و «همت»ِ او غبطه میخورم!
ما مشایی را دوست داریم. مشایی خیلی خوب است. مشایی خیلی بزرگ است. حتی بزرگتر از احمدینژاد و به همین علت، فقط احمدینژاد، مشایی را میشناسد. بیسبب نیست که احمدینژاد قول داده یک روز بیاید و ابعاد وجودی مشایی را برای ما تبیین کند! از آن طرف هم فقط مشایی، احمدینژاد را میشناسد و فقط او میتواند ابعاد وجودی احمدینژاد را برای ما تبیین کند!
ما مشایی را دوست داریم. چون مشایی اهل ذوق است. اهل عرفان است. او محب العرفا است. مشایی میگوید باید اهل عرفان مملکت را بچرخانند. با خشکه مقدس بازی و اخم کردن که نمیشود کشور را اداره کرد. باید اهل طریقت بود. دقیقا مثل آقای سروش که او هم میگوید ولایت عرفا را قبول دارم نه ولایت فقها را؛ و چه جالب که وقتی عرفان به میدان بیاید، همه دشمنیها به دوستی تبدیل میشود. یک دفعه میبینید که مشایی و سروش با هم عکس یادگاری گرفتند. پس تعجب نکنید!
حالا بعضیها فورا سروصدا میکنند و به مشایی ایراد میگیرند که مثلا چرا به ملت اسرائیل میگوید برادر و دوست؟ مشکل این آدمها این است که زبان عرفان را بلد نیستند و اهل ذوق نیستند. به قول حافظ :
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نئی جان من، خطا اینجاست
منبع:سایت الف
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز در دیدار بهارات جاگدئو رئیس جمهور گویان و هیأت همراه با اشاره به سیاست خارجی مستقل گویان خاطرنشان کردند: بزرگترین ستم به جامعه جهانی، سلطه قدرتمندان و استیلای نظام سلطه و تقسیم کشورهای جهان به سلطه گر و سلطه پذیر است به همین دلیل سیاست جمهوری اسلامی ایران از ابتدا بر مخالفت با نظام سلطه استوار شده است. |