قلم

سیاسی/اجتماعی/فرهنگی

قلم

سیاسی/اجتماعی/فرهنگی

مشایی در مباحث تخصصی دینی و بحث‌هایی که از آن بی‏اطلاع است،...

آیت‌الله شیخ محمد یزدی در گفت‌وگو با فارس:
مشایی در مباحث تخصصی دینی و بحث‌هایی که از آن بی‏اطلاع است، وارد نشود

خبرگزاری فارس: نائب رئیس مجلس خبرگان رهبری با انتقاد از ورود مکرر رئیس دفتر رئیس جمهور به مباحث تخصصی دینی و اظهارات اخیرش در همایش ایرانیان خارج‌ کشور تاکید کرد: نباید به‏خاطر خوشامد دیگران عزت اسلام را زیرسؤال ببریم.

آیت‌الله شیخ محمد یزدی نائب رئیس مجلس خبرگان رهبری که در واکنش به سخنان اخیر اسفندیار رحیم‌مشائی در خصوص معرفی مکتب ایران با خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس گفت‌وگو می‌کرد، اظهار داشت: بار دیگر آقای مشایی در بحث‌هایی که در شأن وی نیست، وارده شده و اظهارنظرهای غلط و نابه‌جا کرده است.
وی افزود: هر کس اظهارات ایشان را در اختتامیه‌ مراسمی که برای ایرانیان ساکن خارج از کشور برگزار شده ملاحظه کند؛ مطمئن می‌شود ایشان نباید درباره‌ اسلام و ایران صحبت کنند و یا آنکه حداقل باید کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام شهید مطهری را می‌خواندند و بعدا حرف می‌زدند.
رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفت: هر فرد عادی که در جریان انقلاب اسلامی ایران قرار داشته باشد، عزت کنونی ایران را از اسلام و حاکمیت کشور و مقاومت جوانان ایران می‌داند؛ مبارزات اول انقلاب به رهبری امام راحل (ره)، مقاومت مردم در جنگ تحمیلی 8 ساله و تقدیم این همه شهید و جانباز و تحمل همه شدائد و سختی‌ها توسط مردم ایران، همه و همه برای اسلام و حاکمیت دین بوده است.
وی افزود: هیچ‌کس منکر نیست که اعتقادات اسلامی مردم که هرگاه احساس خطر کردند، با حضور میلیونی خود از نظام و اسلام دفاع کرده‌اند و عزت امروز ایران، از اسلام است؛ نه از ایران و ایرانی بودن.
آیت‌الله یزدی اضافه کرد: ایران شاهنشاهی در طول تاریخ، جز ظلم و ستم و وابستگی به شرق و غرب کار چشم‌گیری نداشته و در جریان انقلاب، کسانی که دنبال ثروت، زندگی و مال و دنیا بودند، یا فرار کرده و از کشور خارج شدند و یا در گوشه و کنار دنبال خوشگذرانی‌های خود بودند اما مردم عزیز به خصوص نسل جوان ما، جان خود را در دست گرفته به میدان آمدند.
وی خاطر نشان کرد: امروز نادیده گرفتن حقایق و زیرسؤال بردن عزت اسلام و مسلمین به خاطر خوش‏آمد این و آن و حرف‌هایی که سلطنت‌طلبان و ملی - مذهبی‌ها زده و می‌زنند را به زبان آوردن بسیار تأسف‌انگیز است؛ به خصوص با داشتن مسئولیتی خطیر در ریاست جمهوری.
نائب رئیس مجلس خبرگان رهبری با بیان اینکه نمی‌تواند در این گفت‌وگوی اجمالی همه نقاط لغزش و انحراف رئیس دفتر رئیس جمهور به خصوص در مطالبی که اگر گفته باشد، خطرناک است، برشمرد، به ذکر برخی جملات از رحیم‌مشائی پرداخت که آنها را نمونه‌هایی از انحرافات فکری نامبرده دانسته است.
آیت‌الله یزدی با اشاره به جملات رحیم‌مشائی که گفته بود "اگر یافتید جایی را که خدا تکریم شده اما انسان تکریم نشده، بدانید آن خدا همان خدا نیست "، "اگر دیدید جایی انسان تکریم شده است و خداوند پیدا نیست، یقین بدانید آنچه تکریم شده، انسان نیست "، به طرح این سؤال پرداخت که پس آن همه آیات قرآنی که درباره‌ خداوند متعال و آیات الهی است، چه معنی دارد؟
وی بر همین اساس تاکید کرد که به هر حال صلاح نظام، تشکیلات ریاست جمهوری و شخص رئیس جمهور که همواره در خط رهبری و حامی مبانی دینی بوده‌ است، نیست که رئیس دفتر وی در بحث‌های تخصصی که نسبت به آنها بی‌اطلاع است، وارد شود و بیش از این به حیثیت خود و مرتبطین آسیب برساند.
آیت‌الله یزدی تصریح کرد: ایران امروز که در سایه‌ انقلاب اسلامی پیشرفت و رشد قابل توجهی داشته و رهبر معظم انقلاب که با تدبیرهای دقیق و حساب شده، توانستند آتش فتنه را خاموش کنند، آماده همکاری با کسانی است که دشمنی ندارد، اما میدان برای دشمنان اسلام و انقلاب بسته است.
رئیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در خاتمه با دعا برای هدایت همگان و ایمن شدن از شر نفس، خدا را سپاس گفت که حقایق روشن و آشکار است و مردم کشورمان بیدار و متوجه هستند و اقشار مختلف جامعه از دانشگاهیان، نخبگان، فرهیختگان تا اعاظم و روحانیت و مراجع عظام، همواره مترصد و نگهبان اسلام و انقلاب و نظام هستند.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8905160548

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالروز فرمان مشروطه ؛

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به مناسبت سالروز فرمان مشروطه ؛
امروز عده‌ای در تلاشند برنامه روحانیت‌ستیزی خویش را کامل کنند


باید همگان هوشیار باشیم خواسته یا ناخواسته در راستای اهداف کسانی قدم برداریم که اولاً مکتب اهل بیت(ع) را مانع اصلی خوی استکباری خویش می‌دانند و ثانیاً نمی‌توانند از موقعیت جغرافیایی ایران در جهت مطامع خویش صرف‌نظر کنند.


ایلنا : رئیس‌مجمع تشخیص مصلحت نظام ضمن هشدار نسبت به تلاش عده‌ای برای جدا‌کردن مردم از روحانیت و اختلاف بین روحانیون تاکید کرد : در این سالها عده‌ای دست به کار شده‌اند تا با سوءاستفاده از اختلافات سلیقه‌ای داخلی و ادبیات به ظاهر ارزشی برنامه روحانیت‌ستیزی خویش را کامل کنند.
به گزارش ایلنا ، آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی به مناسبت 14 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت در نوشتاری به بیان دیدگاه خود پرداخت.
متن این دیگاه در ادامه می‌آید :
«مشروطه» اگرچه در لفظ فقط یک کلمه است، اما در پس و پیش خویش جریانی دارد که یک سوی آن نقطه پایان یک قطعه طولانی مأیوس‌کننده و در سوی دیگر آن نقطه آغاز یک قطعه امیدوارکننده است.
مشروطه با همه فراز و فرودها و همه دستاوردهای مثبت و منفی، در یک کلام پایان تصمیم سازی یک فرد در مورد سرنوشت جامعه و آغاز تصمیم گیری نمایندگان مردم در جایی به عنوان مجلس شواری ملی در مورد سرنوشت همان جامعه است.
مشروطه اگرچه در پایان خویش دیکتاتوری از نوع رضاخانی را بر مصادر امور نشاند، اما با آغاز خویش، بذر مردم‌سالاری را در ذهن و زبان اقشار مختلف ایران افشاند.
مشروطه اگرچه در دوره کودکی خویش شیخ فضل‌الله نوری را بالای دار دید، اما در طرف دیگری ستارخان و باقرخان را با شیخ محمد خیابانی و آیت‌الله مدرس پیوند داد، پیوندی که ماحصل آن در سالهای بعد، درخت تناور انقلاب اسلامی را با شاخه‌های ملی و مذهبی در باغ تاریخ ایران کاشت تا سایه بان مردمی باشد که در گراماگرم منافع مشترک استبداد و استعمار بی پناه شده بودند.
مشروطه اگرچه مجلس را به توپ بست، اما با تأسیس مجلس، توصیه مغفول مانده «وامرهم شورا بینهم» قرآن را پس از هزار و سیصد سال به میدان آورد.
مشروطه اگرچه در انحراف خویش سعی در جاودانگی حکومت مورثی سلطنتی حتی برای کودکی چون احمدشاه قاجار داشت، اما وقتی «مشروعه» را پسوند خویش دید، این امید را- هرچند برای مدتی کوتاه- در دل جامعه استبداد زده زنده کرد که علمای طراز بر متمم قانون اساسی نظارت دارند و نمی‌گذارند قانونی برخلاف مصرحات اسلام برای اجرا در سرزمین اسلامی به تصویب برسد.
مشروطه خط سیر یک نور در دل آسمان شب زده ایران بود، اگرچه خیلی زود معلوم شد که نورانیت آن از شهاب سنگی بود که پس از افول، تاریکی مضاعف دارد. چرا که کشور را در مخالفت با دخالت بیگانگان و فرمانبری شاه از دستورات دیکته شده و هرج و مرج منافع خودداری مردم، از چاله درآورد و به چاه انداخت.
مشروطه تمرین مردم‌سالاری در ایران از روی کتاب های غربی‌ها بود که چون سرمشق‌هایش بدون توجه به تفاوت فرهنگ‌ها بود، روحانیت دین‌مدار را به انزوا کشاند و هزار فامیلی و فرنگ‌رفتگان دنیامدار را به قدرت رساند.
دست‌های پیدا و پنهان استعمار، شرّ اشرار قاجار را از سر این سرزمین کند و شرور پهلوی را که یک قزلباش بی سواد بود، بر اریکه قدرت نشاند و یک تفکر فقهی شیعی را معکوس جلوه داد که دفع فاسد به افسد باشد!!
صدور فرمان مشروطه در 14 مرداد اگرچه پس از شکست، باعث ناامیدی مردم در حرکت‌های اجتماعی بود تبدیل به انقلابی شد که در 22 بهمن 1357 رقم خورد.
اگرچه دستاورد اولیه مشروطه برای مردم ایران یوغ مشترک استبداد و استعمار بود، اما دندانه‌های نا‌به هنجار همان یوغ، سرزمین بایر اندیشه‌های ایران و ایرانی را به شخم واداشت تا زمینه برای کاشت نهال واقعی دمکراسی، مخصوصاً از نوع اسلامی آن، یعنی مردم سالاری دینی فراهم شود که نمونه بارز آن را در رأی 98 درصدی مردم به جمهوری اسلامی دیده‌ایم.
حوادث تلخ و شیرین مشروطه آموزه‌های فراوانی برای احتمال تکرار دارد که رگه‌‌های آن را امروزه در برنامه پیچیده روحانیت‌ستیزی و کانون‌گریزی و مردم‌فریبی می‌بینیم. برنامه‌ای که حتی متصلبین اصول‌گرا و اصلاح‌طلب را به اعتراف و هشدار واداشته که مبادا مشروطه تکرار شود.
مگر غیر از این است که دشمنان ایران از نردبان محبوبیت روحانیت و دانشگاهیان در نزد مردم بالا رفته‌اند و در مشروطه مصادر قدرت را فتح کرده‌اند و آنگاه پرچم حاکمیت را به دست شاگردان غرب‌زده مکتب خویش داده‌اند؟ و مگر نه این است که امروزه نیز در انقلاب اسلامی که با پیشتازی روحانیت و رهبری بی‌نظیر یک مرجع عام به پیروزی رسیده‌ایم، بی‌مهابا و بدون انصاف ناکارآمدی روحانیت را فریاد می‌زنند؟
باید همگان هوشیار باشیم و نگذاریم خواسته یا ناخواسته در راستای اهداف کسانی قدم برداریم که اولاً مکتب اهل بیت(ع) را مانع اصلی خوی استکباری خویش می‌دانند و ثانیاً نمی‌توانند از منابع خدادادی و موقعیت جغرافیایی ایران در جهت مطامع خویش صرف‌نظر کنند.
آنان که همه توطئه‌ها، حتی جنگ 8 ساله و اخیراً تحریک افکار عمومی جهان را علیه ایران به کار برده‌اند، با سیاست مکارانه «فرّق تسد» به جنگ انقلاب آمده‌اند و با فریب گروهی که شاید در ابتدا حسن‌نیت هم داشته‌اند، تلاش می‌کنند مردم را از روحانیت جدا کنند و خیرخواهان و حتی در میان روحانیون نیز چنان اختلافی بیندازند که متأسفانه این روزها شاهد آنیم.
مگر فراموش کرده‌ایم که برای به دست آوردن اوضاع از دست رفته در زمان ملی کردن صنعت نفت، چگونه بین آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق اختلاف انداخته بودند؟
طراحان آن نقشه‌های شوم که شواهد بسیاری از خون دل‌خوردن‌های آیت‌الله بهبهانی، آیت‌الله مدرس، آیت‌الله طباطبایی، شیخ محمد خیابانی و دیگر علما و روحانیون بزرگ را در تاریخ مشروطه داریم، در این سالها دست به کار شده‌اند تا با سوءاستفاده از اختلافات سلیقه‌ای داخلی و ادبیات به ظاهر ارزشی بعضی‌ها، برنامه روحانیت‌ستیزی خویش را کامل کنند. چرا که آنان بهتر از همه می‌دانند، در طول تاریخ هر جا که یک ظالم داخلی یا خارجی تسمه از گرده جامعه کشید، روحانیت ملجأ و مأمن مردم بوده است.
http://ilna.ir/newsText.aspx?ID=139491

امیر احمدی تهدید به افشاگری کرد

امیر احمدی تهدید به افشاگری کرد
هوشنگ امیر احمدی گفت: اگر تا فردا موضوع حضور من در ایران روشن نشود، متن و کارت دعوتنامه برای شرکت در همایش ایرانیان خارج از کشور را منتشر می‌کنم.

به گزارش آتی نیوز، روز گذشته حضور هوشنگ امیر احمدی از سوی مشایی رئیس دفتر رئیس جمهور تکذیب شد.

جانشین رییس جمهور در شورایعالی امور ایرانیان خارج از کشور و رییس دفتر رییس جمهوری دعوت شدن هوشنگ امیر احمدی به همایش ایرانیان مقیم خارج را تکذیب کرد.

اسفندیار رحیم مشایی افزود: کسی که نسبت به آرمان های انقلاب موضع منفی دارد، در این همایش شرکت نمی کند.

این در حالی است که روز گذشته هنگامی که میهمانان با اتوبوس از هتل استقلال به محل همایش ایرانیان خارج از کشور منتقل می‌شدند، وی از سوی میزبانان به سمت یک خودروی زانتیای مشکی هدایت شده است.

همچنین به وی گفته شده که به دلیل حساسیت های موجود در خصوص امیراحمدی بهتر است در مناظر عمومی و همایش حضور پیدا نکند، با این وجود لحظاتی در همایش حضور یافت.

امیراحمدی روز گذشته پس از اینکه متوجه این اتفاقات شده و مقامات دولتی و برگزار کنندگان همایش یاد شده حضورش را در ایران کتمان می کنند این امر را توهین به شخصیت خود عنوان کرد.

وی افزود اگر تا فردا موضوع حضور من در ایران روشن نشود، متن و کارت دعوتنامه برای شرکت در همایش ایرانیان خارج از کشور را منتشر می‌کنم.
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=112005

سخت‌ترین لحظات زندگی سیاسی هاشمی از زبان خودش؛

سخت‌ترین لحظات زندگی سیاسی هاشمی از زبان خودش؛
افراطی‌گری برخی که انقلاب را در مهلکه سخت قرار می‌دهند، نگران کننده است


باید با وحدت و همدلی در داخل بهانه‌های دشمنان بیرونی را از دست آنان خارج و کشتی انقلاب و نظام را به ساحل امن و سلامت برسانیم/همواره از دعوای سیاسی پرهیز داشته‌ام.


ایلنا: رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، انفجار حزب جمهوری و ترورهای ابتدای انقلاب، برخی عقب نشینی‌ها در دوران جنگ، بمباران شیمیایی حلبچه، رحلت حضرت امام(ره) و حوادث تلخ انتخابات و پس از انتخابات دهم را از اتفاقات ناگوار زندگی سیاسی خود عنوان کرد.
به گزارش ایلنا، آیت الله اکبر هاشمی‌رفسنجانی در دیدار با اعضای انجمن فرهنگ و سیاست دانشجویان دانشگاه شیراز به سؤالات مطرح شده حاضرین در جلسه پاسخ داد.
وی در پاسخ به سؤال یکی از دانشجویان پیرامون سخت‌ترین لحظات زندگی سیاسی خود، انفجار حزب جمهوری و ترورهای ابتدای انقلاب را جزو بدترین لحظات زندگیش خواند و گفت: در دوران جنگ نیز زمانی که مجبور به عقب‌نشینی از برخی مناطق می‌شدیم لحظات دردآوری بر من می‌گذشت.
رئیس مجلس خبرگان، بمباران شیمیایی حلبچه را بسیار دلخراش و نشان از ددمنشی صدام خواند و اظهار داشت: توصیف لحظاتی که پس از چند روز هنوز اجساد تلمبار شده مردم مظلوم حلبچه را می‌دیدم قابل توصیف نیست.
هاشمی‌رفسنجانی رحلت حضرت امام(ره) و حوادث تلخ انتخابات و پس از انتخابات دهم را از دیگر اتفاقات ناگوار زندگی سیاسی خود عنوان کرد و افزود: در حال حاضر تندروی‌ها و افراطی‌گری‌های برخی که با تصمیمات و اقدامات غیرعاقلانه خود انقلاب و نظام را در مهلکه‌های سخت که دشمن در پی آن است قرار می‌دهند از نگرانی‌های اساسی است که باید با اتفاق و وحدت و همدلی در داخل، بهانه‌های دشمنان بیرونی را از دست آنان خارج و کشتی انقلاب و نظام را به ساحل امن و سلامت برسانیم.
رئیس مجلس خبرگان رهبری در پاسخ به سؤالی دیگر پیرامون میزان تحقق اهداف انقلاب اسلامی، «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» را اصلی‌ترین شعار مردم و مبارزان انقلاب اسلامی معرفی کرد و گفت: در طول سه دهه گذشته با وجود کاستی‌هایی که وجود داشته به میزان قابل قبولی به اهداف این شعار نزدیک شده‌ایم. اما این‌ها کافی نیست و ما تا تحقق کامل این اهداف راه درازی در پیش داریم.
وی با تأکید بر اینکه در زمینه استقلال سیاسی کشور، تا حدود زیادی این امر محقق شده است، تصریح کرد: در زمینه استقلال اقتصادی با پایان جنگ و شروع دوران سازندگی بسیاری از وابستگی‌ها پشت سر گذاشته شد. در حال حاضر وظیفه مسئولین، ادامه خودکفایی و استقلال در بخش‌های مختلف جامعه است.
به گفته آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، جمهوریت و اسلامیت نظام دو رکن خلل‌ناپذیر مردم‌سالاری دینی در کشور است و افراط و تفریط در هر کدام از این دو بخش ضربه جبران‌ناپذیری به نظام، انقلاب و آینده کشور خواهد زد.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در پاسخ به پرسشی در خصوص چگونگی حضور ایشان در تحولات سیاسی کشور تصریح کرد: بنده همواره در طول سالیان دراز انقلاب، مواضع و نظرات خود را بیان کرده‌ام و در حال حاضر هم همین‌گونه عمل می‌کنم. اما همواره از دعوای سیاسی پرهیز داشته‌ام. نمی‌خواهم دشمن از اختلافات داخلی ما فرصت ضربه زدن به نظام و انقلاب را به دست آورد. این همواره اصلی اساسی برای من در دوران پس از انقلاب بوده است.
در ابتدای این دیدار، انصاری دبیر انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز به همراه چند تن دیگر از اعضای این انجمن سؤالات و دغدغه‌های خود را پیرامون تحولات جاری کشور در مقطع کنونی و به‌خصوص پس از انتخابات گذشته بیان داشتند. 

دیدگاه شریعتی درباره ولایت فقیه و انتظار

باشگاه جوانی برنا/ آنچه در پی می آید، بخشی از سخنرانی دکتر علی شریعتی در تاریخ هشتم آبان سال 1350 است که در حسینه ارشاد ایراد و در کتاب «انتظار؛ مذهب اعتراض» که در پیرامون موضوع مهدودیت و تاثیرات معنوی و اجتماعی آن است منتشر شده است.

در این بخش، شریعتی موضوعی را که سال ها بعد در انقلاب اسلامی ایرانی تحت عنوان «ولایت فقیه» مطرح شد با همان شیوه و ساز و کاری که در قانون اساسی آمده یعنی تشکیل «مجلس خبرگان رهبری» و با همان ظرافت های سیاسی – اجتماعی آن مطرح کرده است.


مذهبی های عادی هیچ لزومی نمی بینند که اعتقاد به عمر طولانی امام زمان را با اصول و قوانین زیست شناسی جدید توجیه کنند، آنها معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او عطا کرده و این اراده خداوند است و خدا بر هر کار تواناست و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک آن لازم نیست. اعتقاد به امام زمان در این گروه آخری یعنی مذهبی هایی که نمی خواهند معتقداتشان را با اصول علمی جدید توجیه کنند، خیلی روشن است و آن اینکه امام زمان از ذریه پیغمبر اسلام و به طور دقیق فرزند امام حسن عسگری و یکی از اوصیای به حق پیغمبر است که او را پس از خودش در فهرست اسامی 12تن نام برده که به دنیا آمده و بعد غایب شده است، غیبت کرده است، نه از دنیای مادی و از بین چشم ها، او را "نمی شناسند" اما "می بینند" شاید بسیاری دیده اند و هم اکنون در کوچه و بازار می بینند. اما بازش نمی شناسند. این غیبت از چشم هاست، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است که برخلاف عیسی که بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشیانت که به عقیده پیروانش در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوی مخفی است، مهدی - موعود - در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را می بینند؛ اما نمی شناسند.

اما دو دوره غیبت داشته است: اول، غیبت صغرا (کوچک) که در این دوره چهار "باب" یا "نایب خاص" – که اختصاصاً خودش تعیین کرده- واسطه میان او و شیعیان بوده اند.

دوم پس از این دوره و پس از مرگ چهار نایب خاص، دوره " غیبت صغرا" (که مدتش عمر یک نسل است) تمام شده و " غیبت کبرا" (بزرگ) فرا رسیده است که اکنون، در این دوره هستیم. در این دوره دیگر "باب" یعنی واسطه ورود و تماس، یا "نایب خاص" – یعنی نماینده ویژه یا کسی که به جای امام کار می کند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شده – وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر "نایب عام" است.

این نایب عام را چه کسی انتخاب می کند؟ بر خلاف آن چهار تن که امام آنها را شخصاً نصب کرده، اینان را مردم با کمک «اهل خُبره» انتخاب می کنند؟ چگونه انتخاب می کنند؟

در اینجا یک مسأله بسیار اساسی و حساس مطرح می شود. مسأله ای که از نظر تاریخی و به ویژه از نظر اجتماعی و سیاسی و هم از نظر فکری و مرامی سخت عمیق و شگفت آور است و در عین حال، مثال بسیار روشنی است که تشیع را تا چه حد وارونه کرده اند و این پوستین را از رویه دیگری -که بد منظره و ترس آور و زشت و بیزار کننده است (و این رویه دیگری خودشان است) – بر اندام روح و اندیشه و شعور و احساس و جهان و زندگی ما پوشانده اند!

در عصر غیبت کبرا یعنی دوران نامحدود تاریخی که از قرن سوم هجری آغاز می شود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شیعه یک فلسفه سیاسی و مکتب اجتماعی ویژه ای پیدا می کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، اهانت آمیز و نفی کننده مسوولیت های اجتماعی و یاس آور و تسلیم بار نشان داده می شود و جز برای توده سر به زیری که عمل می کنند اما فکر نمی کنند و می پذیرند ولی نمی فهمند، اساساً قابل دفاع نیست. آری، درست به همین اندازه، مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی حرمت آمیز و تثبیت کننده مسوولیت های اجتماعی و بخشنده خوشبینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است:

با آغاز دوران غیبت بزرگ و خاتمه کار نواب انتصابی -که امام به وسیله آنها، در نهان، بر مردم خویش حکم می ران، مردم، از طریق این باب های تعیین شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظیفه اجتماعی خود را از او کسب می کردند و حقیقت اعتقادی مذهب خویش را از او می پرسیدند - رابطه قطع می شود و مسوولیت امام به مردم واگذار می شود و دوران انتصاب پایان می گیرد و عصر "انتخاب" فرا می رسد.

" توقیع، (فرمان) مشهور امام –که پیش از ورود به دوران "غیبت بزرگ" صادر شده است- نظام ویژه ای را که
  

تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در این جا خود را نفی کند و عقل آگاه را جانشین خود کند. شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی دانند، فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته های زندگی جاری است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است.

جانشین نظام "امامت" می شود به این گونه اعلام می دارد: اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا، فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم. ( اما درباره پدیده ها و رویدادهایی که در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات اجتماعی، وقوع می یابد، به روایان سخن ما -دانشمندان ومتفکرانی که به سخنان ما هم ، دانایند و هم آشنا- رجوع کنید که آنان حجت منند بر شما و من جحت خدایم بر ایشان).

اما اینها چه کسانی اند؟ و چگونه و چرا انتخاب می شوند؟

ضوابط و شرایط انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: امّا، من کان من الفقها صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامرمولاه، فللعوام ان یقلدوه.(اما از دین شناسان، آنکه نگه دار خویشتنش بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، برتوده مردم است که تقلیدش کنند.) و این هم طبیعی است و هم منطقی و هم ضروری.

تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در اینجا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. بیمار خردمند کسی است که در برابر طبیب متخصص خردمندی نکند، چه، خردمندی کردن در این جا بی خردی است و اقتضای تعقل، تعبد است و تقلید. مهندس، طبیب، حقوقدان و رهبر یک تشکیلات انقلاب یا حزبی، همیشه تربیت شده ترین و فهمیده ترین افراد را در میان مراجعان و اعضای خود مطیع تر و مجری تر از همه یافته اند . زیرا شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی دانند فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته های زندگی جاری است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است.

بنابراین می بینیم که در این دوره غیبت کبرا، یک نظام انتخاباتی خاص به وجود می آید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر، اما یک دموکراسی آزاد نیست، گرچه این انتخاب شونده به وسیله "مردم" انتخاب می شود، اما در برابر "امام" مسوول است و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله "مردم"، فقط در برابر "خود مردم" که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند، مسوول است.

این است که مردم "نایب عام" را خودشان ، با تشخیص و آرای خودشان، براساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می کنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسوول است یعنی بر خلاف نماینده ای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده ، مسوول این نیست که ایده ها و ایده آل ها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده اند بر آورده کند، بلکه مسوول است که مردم را براساس قانون و مکتبی که امام رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کند و آنها را براساس این مکتب تغییر و پرورش دهد.

البته این انتخاب که یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود به خود با فضلا و وروحانیان و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی می کنند، طبعاً رای آنها را برای انتخاب نایب امام می پذیرند و این یک انتخاب طبیعی است، همان طور که درباره متخصصان دیگر این کار را می کنیم، مثلاً من که بیماری قلب دارم و شخصاً هیچ گونه آگاهی طبی ندارم، بزرگ ترین متخصص قلب را خودم انتخاب نمی کنم و معمولاً از دانشجویان پزشکی ، اطبا داروسازان و یا کسانی که آگاهی به این مسایل دارند استخبار می نمایم که بهترین متخصص قلب کیست و بنابر اعتقادی که به ایشان دارم، رای ایشان را به عنوان رای خودم می پذیرم، یک نوع انتخابات دو درجه ای طبیعی.

این امام، در دوره غیبت، مسوولیت هدایت خلق و پیروانش را برعهده علمای روشن و پاک و آگاهان برمذهب خود می گذارد تاظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیم های حاکم و نظام های اجتماعی در سراسر زندگی انسان ها به خصیض فساد رسیده باشد.

او در کنار کعبه ندا در می دهد و انقلابش را از آنجا آغاز می کند، و بعد دو نیروی عاصی بر نهضت او در زمین به وجود می آیند: یکی دجّال، مرد مسخ شده افسونگری که در دل ها و اندیشه ها، اختلال و انحراف ایجاد می کند و یک چشم است، با چشم چپ، که در میانه پیشانی دارد و شراره از آن می تابد و دیگر مردی است که سفیانی که نیروی جمع و فلسطین و اردن را اشغال می کند و از آنجا مقاومتش را در برابر این نهضت آغاز می نماید ولی نیروی او میان مکه و مدینه نابود می شود.

امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید و آنجا را مرکز قدرت خویش قرار می دهد و در پشت کوفه به قدری از علمای فاسد می کشد که جوی های خون روان می شود و مبارزه با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را "در سطح جهانی" استقرار می دهد و از همه ستمکاران تاریخ انتقام می گیرد، شکست کربلا را جبران می کند و تمام رهبران و پیشوایان به حق ، انبیا، ائمه شیعی را که نتوانستند هدف خودشان را تخقیق بخشند، و پایمال و شکست خورده ظلم و زور شدند به حکومت حقه خویش می رساند و نظام عدالت به جای زور، و تقوا به جای فساد،و  برادری به جای نفاق و خصومت ، چنان در دنیا مستتر و

انتخاب ولی فقیه یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد. بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند.

استوار می شود که گرگ و میش از یک آبشخور آب می خورند.

پرچمی که به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشیرش، شمشیر علی ( ذوالفقار) است، زرهی که بر تن دارد زره رسول خدا پیغمبر اسلام، و پایتخت قدرتش کوفه و آغاز ظهورش کعبه است، و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود. این تمام کلیات طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است.

من شخصاً به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصول فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند معتقدم.

یکی از دانشجویان اخیراً از من پرسیده بود که آیا "به دلیل اینکه علوم طبیعی عمر محدودی برای انسان قایل نیستند و یا آن چنان که بعضی ازنویسندگان دانشمند -که من شخصاً به آنها احترام می گذارم- اخیراً می خواهند اثبات کنندکه: چون عمر انسان محدود نیست، پس می توان یک عمر چند هزار ساله را پذیرفت، برای امام زمان می شود چنین استدلالی را به کار برد؟"

در جوابش عرض کردم من کار ندارم که می شود یا نمی شود. بیاییم به جای حل این مسأله و به جای اینکه اذهان و افکار را به این مطالب ذهنی و کلامی -به صورت قدیم و یا جدیدش– متوجه کنیم به یک مسأله بزرگ تر توجه کنیم و آن اینکه "اعتقاد به این اصل چه فایده ای دارد؟ مهم این است که دریاییم اعتقاد و یا عدم اعتقاد به این اصل چه نقش مثبت و یا منفی می تواند در رسالت، مسوولیت، سرنوشت و وظیفه فردی و اجتماعی ما داشته باشد؟  یا در زندگی امروز ما چه تاثیری می تواند به جای گذارد؟

من در تحقیقات اسلامی به یک اصل معتقدم و این اصل را در تمام بحث هایی که راجع به مذهب و اسلام می شود، صادق می دانم و آن این است که به جای اینکه -مثل علمای قدیم یا جدید– اعتقاد به یک اصل را از راه های علمی و منطقی و یا تئوری های فیزیک و شیمی و کلام و فلسفه اثبات، و حق باطل آن را به این شکل ها و با این وسایل تحلیل کنیم، بیاییم یک ملاک مطمئن تر از نظر حقیقت یابی و مفید تر از نظر زندگی اجتماعی بیابیم و بکار ببریم.

ما که مسلمانیم، آدم و بهشت و نبوت و وحی از اصول اعتقادیمان است، به طور مشترک، و اختلافمان در برداشت و نوع تلقیمان از این اصول است، تو جوری برداشت می کنی، من جور دیگر و سومی جور دیگر، آیا برداشت من از این مسأله اسلامی درست است؟ یا برداشت تو؟ و یا آن طوری که دیگری می فهمد؟ و یا اصلاً هیج کدام؟

یکی استدلال فیزیک و شیمی و فیزیولوژی و بیولوژی می کند، دیگری –استدلال کلامی، و دیگری استدلال عقلی و فلسفی، دیگری عرفانی و اشراقی و.... به سادگی می توان فهمید کدام درست است. اگر دیدید که استباط من مثلاً از اصل "امامت" و اعتقاد به آن، با طرز تحلیلی که می کنم و جوری که می فهم، در زندگی شخص معتقد به این اصل، و جامعه ای که به این اصل اعتقاد دارد تاثیر مثبت و  سازنده ومترقی دارد، پس این استباط درست است، حقیقت دارد. و اگر استباطی که ما از این اصل می کنیم و برای آن پنجاه تئوری علمی هم از قول علما و حامعه شناسان و شیمی دانان و فلاسفه قدیم و جدی هم داریم دیدیم که در زندگی ما اثر سازنده ای ندارد، در بینش و تفکر اجتماعی و روشنی فکر ما تغییر نمی دهد. باید در درستی نظیه مان شک کنیم.

اگر در یک جامعه عده ای امامت را به این شکل که تو استدلال و اثبات کردی پذیرفته و معتقد شدند چه تغییری در سرنوشتشان حاصل و چه اثری در وظیفه شان خواهد داشت؟ سرتوشت کسانی که به این اصل معتقدند با آنهایی که اعتقاد ندارند چه تفاوتی دارد؟ بعد می بینیم که من و تو به امامت معتقدیم ولی ملت های دیگری هستند که اعتقادی به این اصل ندارند و وضع زندگیشان با ما چندان فرقی نداشته و حتی از ما هم بهتر است. وقتی آثار این عقیده به کیفیتی است که می بینیم ، باید دید عیب در کجاست. آیاد اعتقاد به امامت اصل درستی نیست؟ نجات نمی دهد؟ عزت نمی دهد؟ مسوولیت نمی دهد؟ آگاهی نمی دهد؟ ارزش انسانی نمی دهد و انحطاط می آورد؟

این را نمی توان گفت، به دلیل آن که همه ما مهتقد به این اصل هستیم که اسلام و تشیع، مذهب زندگی ساز و عزت بخش است، یا آن طوری که ما این اصل را می فهمیم غلط است؟ نمی شود اصل امامت یک اصل حقی باشد -چنان که واقعاً هست- و ما به این حقیقت به درستی آگاه شده باشیم و در عین حال، سرنوشتمان عبارت از بدبختی و ذلت است.

علی(ع) شخصیتی است که ملت ما به او معتقد است، معتقد بودن به او یا دلبستگی و عشق و ایمان به فرزندش حسین، یک اصل است می بینیم ما به حسین معتقدیم، اما زندگیمان از آخرت یزید هم بدتر است. آیا اعتقاد به رهبری علی و اعتقاد به نهضت حسین به درد شب اول قبر و سوال و جواب آن جا می خورد؟ و بعد که سرما را توی قبر گذاشتیم و زندگی پس از این جهان را آغاز کردیم فرق بین ما و کسانی که اساساً به این اصل معتقد نیستند پدیدار می شود؟ هرگز: من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا (هرکه اینجا کور باشد، در آخرت نیز کور است و بلکه گمراه تر است): پس امامت و ولایت باید به درد اینجا بخورد تا در آنجا هم نتیجه بدهد.

آیا می توانیم در این شک کنیم که اصولا اعتقادی به رهبری علی، انحطاط آور است؟ یا دلبستگی به نهضت و رسالت حسین خمودی و سستی و ذلت می آورد؟ نه، حتی یک روشنفکر صغیر مذهبی هم اگر آزادیخواه باشد چنین شکی نمی کند. پس هزار و یک دلیل هم اگر در اثبات عقیده و تلقی فعلی مان از تشیع علی و عشق به حسین بیاورید مسلم است که نوع تلقی ای که از این دلبستگی ، از این نهضت و این نوع تصویری که از چهره علی یا حسین در ذهن داری غلط است. این را باید تصحیح کنی، جز این امکان ندارد. پس می بینیم که یک ملاک محکم و روشن که همه می توانند به سادگی بهفمند و درک آن فلسفه و کلام و فیزیم و شیمی نمی خواهد، به اصول اسلامی یا شیعی معتقدیم

اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصه ای که در قرآن هست و هر عقیده ای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعی‌مان، در آگاهی‌مان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند.

ولی این اصول در سرنوشتمان، اثری نداشته و چنانچه منکر هم باشیم باز در وضع و مسوولیت وجبهه گیری های اجتماعی مان و زندگی فردی و جمعی مان فرقی نمی کند، معلوم می شود در نواع شناختی که از این اصول داریم باید شک کنیم . زیرا همه ما به این اصل اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد و به رهبری علی و راه او معتقد، ولی این اعتقاد هیچ فایده ای در زندگیش نداشته باشد.

بدیهی است که، به قول عیسی" هر درختی را از ثمرش باید شناختگ و ثمرات شجره اعتقادی ما این نیست، پس بیاییم به جای اینکه به حل مشکلات ذهنی و کلامی –که غالباً خودمان آنها را می تراشیم- بپردازیم، از دید دیگری مسأله را مطرح کنیم.

به این ترتیب که از همان اول از خودمان و از کسی که یک عقیده اسلامی را بیان می کند، بپرسیم: فایده اش چیست؟ برای چه گفته شده؟ چه تاثیری بر جامعه و سرنوشت فردای ما دارد؟ و اعتقاد یا عدم اعتقاد به ان علاوه بر آثار اخروی در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری را داراست؟

چون معتقدیم که اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصه ای که در قرآن هست و هر عقیده ای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعی‌مان، در آگاهی‌مان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند.

اگر چنین بود پس نوع برداشت مسأله درست است، والا اگر هزار دلیل هم داشته باشد غلط است، زیرا "و انتم الاعلون ان کنتم مومنین- لله العزه و لرسوله و للمومنین (وشما، اگر ایمان داشته باشید، برتر و بالار از همه اید، عزت ویژه ی خدا و رسولش و مومنان است.)

پس اگر دیدیم مومنین عزت ندارند بلکه ذلیلند و از نظر شعور و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و قدرت نظامی، کفار بر آنها برتری و بالایی دارند، باید یقین کنیم که ایمانمان عوضی است و اسلام را وارونه به ما فهمانده اند!

حال به سادگی می توان فهمید که در مورد امام زمان بهتر است به جای اینکه این مسأله را طرح کنیم و بااستدلال های ذهنی و شرح و بسط های کلامی و فسلفی و عرفانی شده و الان کجاست و چه جور زندگی می کند و چه می خورد و چه وضعی دارد و غیب چیست و غایب شدن چگونه است و... مسأله را به این شکل مطرح کنیم که اصولاً اعتقاد یک فرد، یک گروه، یک ملت به امام زمان، به انتظار و همچنین به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد؟ و مفاهیم و هدف هایی را که در این اصل اعتقادی هست استخراج کنیم، مسوولیت های خود را در برابر این عقیده و در عصر غیبت بفهیم، بفهمانیم، و بدان عمل کنیم.

این یک "پیشنهاد" نیست، "نظریه" من نیست، بینش و روح اسلام نخستین این است. این دو امام زمان، دو امامت، دوشیعه و دو اسلام است. یکی اسلام به عنوان "ایدئولوژی (یعنی، مکتب اعتقادی، اعتقاد مرامی و هدایتی، یعنی دین) که مسایل اعتقادی و مراسم علمی و حتی عبادی آن، عاملی است برای تکامل معنوی و اسنان و عزت و رشد اخلاقی و فکری و اجتماعی و "سلاحی" است برای ترقی زندگی نوع انسان و جنبه علمی دارد و برای پیش از مرگ هم مفید است. دیگری که مجموعه علوم و معارف و دانش ها و اطلاعات بسیار از قبیل فلسفه و کلام و عرفان و اصول و فقه و رجال و... است. اسلام به عنوان یک "فرهنگ".

اسلام، به عنوان ایدئولوژی، ابوذر می سازد، اسلام، به عنوان فرهنگ، ابوعلی سینا؛ اسلام به عنوان ایدئولوژی  –یعنی عقیده- روشنفکر می سازد و به عنوان فرهنگ، عالم. عقیده اسلامی است که مسوولیت و آگاهی و هدایت می دهد. علوم اسلامییک رشته خاص علمی است که یک مستشرق نیز می تواند فرا گیرد، یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم ممکن است آن را واقعاً داشته باشد. این است که یک فرد تحصیل نکرده ممکن است اسلام را درست تر فهیمده باشد اسلامی تر فکر و زندگی کند و مسوولیت اسلامی را تشخیص دهد تا یک فقیه یا عالم اصول یا فیلسوف و عارف. کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است به احکام اسلام واقف می شود و اما آنکه شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است، معنی اسلام را شناخته .

به هر حال عقیده من این است که کسی که مثلاً کتاب "اسفار" ملاصدرا" یا "شفا" ابوعلی را تحصیل کرده یک فیلسوف اسلامی است اما کسی که نهج البلاغه علی(ع) را می شناسد اسلام شناس است. اسلام به عنوان عقیده را باید در قرآن، زندگی پیغمبر، شناخت اصحاب و پروردگان نمونه مکتب اسلام شناخت ، یعنی همان منابعی که امروز حتی در میان دانشمندان اسلامی و برنامه رسمی تحصیلات اسلامی متروک مانده و در میان مردم مجعول است. اشعار شعرای جاهلیت عرب در مدارس اسلام به عنوان متن ادبی تدریس می شد و نهج البلاغه هرگز به هیچ عنوان! فلسفه یونانی ها و منطق ارسطو برنامه درسی بود و تفسیر قرآن نه، سیره پیغمبر اسلام و شرخ حال و افکار و شیوه زندگی و مبارزات ائمه مطرح نیست و اگر هم استثنائاً چند نفری به خواست فردی خود تحقیق کنند، علوم اصلی حساب نمی شود، فضل است! این است که متاسفانه طرز تفکر و بینش ما در مسایل اسلامی، با روش اسلامی و روح و اثر آن بیگانه است. قرآن و طرز فکر و شیوه ی زندگی پیغمبر و پرودگان وی همیشه می کوشند تا افکار مسلمانان را از مسایل ذهنی و طرح معماهای عیر واقعی و تفکر در مسایل غیبی و بحث از آنچه یا بی ثمر است یا غیر ممکن متوجه زمینه های عینی و عملی و مثبت کنند.

http://www.bornanews.ir/vdcjaxex.uqexvzsffu.html