گفتگوی بی بی سی با عبدالکریم سروش
عنایت فانی
مهمان من در برنامه به عبارت دیگر، ۳۰ سال در فضای فرهنگی و سیاسی ایران مطرح بوده است؛ هم برای نوشته ها و سخنرانی ها و نظریه پردازی هایش و هم به سبب حملاتی که به او می شود.
مخالفان غیر مذهبی اش او را به دلیل همراهی او با حکومت دینی در سال های اول انقلاب اسلامی می کوبند و مخالفان مذهبی اش، به دلیل برداشت امروزی و روشنفکرانه اش از اسلام او را مرتد می خوانند. اما همه قبول دارند که افکار و نظریاتش تاثیر زیادی بر روند روشنفکری دینی ایران داشته است. ولی نقش او و روشنفکری دینی در ایران پس از انتخابات اخیر چیست؟
آقای سروش شما در اوایل انقلاب گفته بودید که دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود. شما وقتی امروز به این ذهنیت آن روز خود نگاه می کنید، چه برداشتی از آن دارید؟
البته دانشگاه های ما امروز عطر و بوی گلستان اسلامی را ندارند. منتهی این نکته احتیاج به توضیح دارد. وقتی که من آن سخنان را نزدیک به ۳۰ پیش گفتم، متوجه شدم که برداشت ما از اسلام و اصلا درک معنای کلمه اسلام نزد ما و نزد کسان که متولیان امور بودند، فقیهانی که صاحب مناصب بودند، فرق بسیار دارد.
آنها وقتی می گفتند اسلامی، منظورشان جسم اسلام و قشر اسلام و فقه اسلامی بود و وقتی که بنده و امثال ما از اسلام سخن می گفتیم، غرضمان روح اسلام بود. در یک سخنرانی دیگری که من به فاصله کمی از این سخنان گفتم، اتفاقا تصریح کردم و گفتم که یک دانشگاه اسلامی دانشگاهی است که لبریز از علم و لبریز از هنر باشد. این تعریف من از دانشگاه اسلامی بود. در حالی که بعدا و به سرعت من متوجه شدم که غرض دیگران این است که لبریز از چادر و دعای کمیل باشد. تفاوت ها این قدر زیاد بود.
"الان دیگر چند چیز فاش شده است. یکی اینکه پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود."
این صحبت ها مربوط می شود به زمانی که شما در ستاد انقلاب فرهنگی بودید و پروسه انقلاب فرهنگی در جریان بود. که صحبت ها و حرف ها و سوال های زیادی در این مورد هست که بخش زیادی از آنها هم متوجه خود شما است. مسئولیت این ستاد دقیقا آن طور که شما درگیرش بودید، چه بود؟
همان طور که اصل انقلاب اسلامی را باید از حکومت اسلامی جدا کرد، اصل انقلاب فرهنگی را باید از ستاد انقلاب فرهنگی جدا کرد. من بارها این را توضیح داده ام در حدی که هم برای خودم و هم برای شنوندگان ملال آور شده است. به هر حال، چیزی به نام انقلاب فرهنگی در کشور اتفاق افتاد. وقتی که من خودم در دانشگاه تربیت معلم تدریس می کردم، خبرهایش را شنیدم و حوادثش را به چشم دیدم.
کسانی در شهرهای مختلف تصمیم گرفتند که در دانشگاه ها چیزی پدید بیاورند به نام انقلاب فرهنگی و هدفشان این بود که دروس و برنامه ها را اسلامی کنند با هر معنایی که در ذهن داشتند و استادان ناباب و نا اهل و ضدانقلاب را از دانشگاه ها بیرون برانند.
الان دیگر چند چیز فاش شده است. یکی اینکه این برنامه، یعنی پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود. در نوارهایی که از او به دست آمد و منتشر شد، گفته بود که ما برنامه هایی در دانشگاه ها خواهیم داشت که پدر آقای بنی صدر هم نمی تواند جلو آن را بگیرد.
این برنامه اجرا شد، بدون آنکه ما مطلع باشیم. هر چه که بود، دانشگاه ها بسته شد. آیت الله خمینی، رهبر انقلاب آن برنامه را تایید کرد و ستادی را گماشت تا دانشگاه ها را بازگشایی کند. حقیقتش از زمانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی نشستیم، کارمان و عزممان و فعالیتمان معطوف به بازگشایی و بهگشایی دانشگاه ها بود.
کسانی که دانشگاه ها را بسته بودند، می خواستند دانشگاه ها تا ۲۰ سال بسته بماند تا تمام اصلاحات لازم و تطهیرهای لازم صورت بگیرد و آنگاه بازگشایی شود. ما نزد آیت الله خمینی رفتیم و از ایشان خواهش کردیم که اجازه دهند دانشگاه ها را هرچه زودتر باز کنیم و پس از یک سال تا یک سال و نیم، ما دانشگاه ها را باز کردیم.
بله این سخنان را من وقتی گفتم که عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی بودم و اتفاقا وقتی گفتم که غوغایی علیه علوم انسانی برآورده بودند. همان غوغایی که اکنون هم شاهد آن هستیم. از همان ابتدا، علوم انسانی مورد طعن و مورد تردید و شبهه بودند و در مورد آنها سخنان بسیاری می رفت.
یکی از حرف هایی که باز آن موقع مطرح شد و همان انقلاب کنندگان فرهنگی آن را بر سر زبان ها افکندند و در روزنامه ها آوردند این بود که دانشگاه ها باید اسلامی شوند؛ بدون اینکه هیچ تعریف مشخصی از آن وجود داشته باشد. وقتی هم که من از ستاد انقلاب فرهنگی آمدم بیرون و گفت و گوهای داخل ستاد را تعقیب می کردم، تا مدتی بر سر اسلامی کردن و اسلامی نکردن و تعریف اسلامی کردن دانشگاه ها در شورای انقلاب فرهنگی بحث بود. بعد هم به نتیجه نرسید و پرونده آن را مختومه اعلام کردند.
ولی به هر حال مسئولیت ستاد چه بود در این میان؟ چون ستاد انقلاب فرهنگی در چارچوب پروسه اسلامی کردن دانشگاه ها تشکیل شده بود. یعنی هدف شما در واقع این بود که دانشگاه ها را اسلامی کنید.
بله. هدف این بود که دانشگاه ها را اسلامی بکنیم. به این معنا که اگر چیزی هست که ضد اسلام است از آنجا بزداییم. البته حقیقتش چیز ضد اسلامی چندان وجود نداشت.
ولی عملا آن چیزی که ضد اسلام شد عده ای از استادان بودند، عده ای از دانشجویان بودند و مقداری مطالب درسی.
استادان دانشگاه ها بودند که تعدادی از آنها پیشاپیش رفته بودند؛ یعنی متوجه شده بودند که جایشان نیست. یک تعداد دیگری هم بود که یک کمیته پاکسازی وجود داشت که آنها را پاکسازی کرد. این کمیته های پاکسازی، قبل از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی وجود داشت و بعدش هم وجود داشت و کارشان هم مستقل بود و هیچ گزارشی هم به ما نمی دادند. برای خودشان این کار را در عمل می کردند.
یعنی برای بیرون کردن استادان و تصفیه و تطهیر دانشگاه ها، حاجتی به ستاد انقلاب فرهنگی نبود. کمیته های پاکسازی در همه جا بودند، در اداره ها و دانشگاه ها.
می دانم که این موضوع به گفته شما تا حدی و به ویژه برای خود شما ملال آور شده. اما شاید هنوز بسیاری که دنبال این موضوع هستند، جواب این سوال را نگرفته اند که نقش خود شما چه بوده است. آنها نقش شما را بیشتر در این می بینند که شما در ستاد انقلاب فرهنگی مدافع اسلامی کردن دانشگاه ها بودید و در پروسه پاکسازی ها هم سهیم بوده اید.
اگر من بخواهم به صراحت در اینجا سخن بگویم، باید بگویم کسانی که این مساله را مطرح می کنند، خیلی هم به دنبال جوابش نیستند. ببینید ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و بعد هم که بزرگ تر شد و ۳۰ عضو داشت. شما هیچ وقت از خودتان پرسیدید که چرا فقط یک نفر به نام سروش این وسط متهم است و باید به این سوال پاسخ دهد؟
"حکومت ایران، همیشه نگران از ظهور یک آلترناتیو بود. هر کسی که آلترناتیو بالقوه بود سرش را می زدند. من گمان می کنم از جایی که گمان نمی بردند، این آلترناتیو سبز شد، اسمش هم 'جنبش سبز' شد"
من الان به صراحت به شما عرض می کنم. یکی از پروژه هایی که وزارت اطلاعات برای بدنام کردن من که جزو مخالفان و ناراضیان حکومت بودم اجرا کرد همین بود که تمام گناهان نکرده ستاد انقلاب فرهنگی را به گردن من بیندازد و این سوال را مطرح کند و بعد هم هیچ گاه از جواب های من قانع نشود و دوباره در این شیپور بدمد. به نظر من سر این مساله همین است. هیچ کس تا کنون گریبان آقای جلال الدین فارسی را نگرفته است.
شاید علتش این باشد که از شما به عنوان یک روشنفکر دینی که بسیار بر جامعه ایران بخصوص بر محافل جوانان دیندار تاثیر گذاشته اید، انتظار بیشتری می رفته است.
بله من پاسخم را داده ام در این باب. من گفته ام که ما چه کار می کردیم. من گفته ام که من بزرگ ترین خدمت را به دانشگاه ها کرده ام.
چرا؟
برای اینکه ما دانشگاه ها را بازگشایی کردیم. من به همین کسانی که سوال می کنند گفته ام که شما خیلی وامدار من هستید. اگر فرزندانتان الان در دانشگاه تحصیل می کنند، ما باعث شدیم که این دانشگاه به لحاظ علمی غنی تر شود، از نظر خشونت خیلی پیراسته تر شود در حد تواناییمان و دانشگاه را بازگشایی کنیم و هر چه زودتر آن را راه بیندازیم و نگذاریم که به آن خواب 20 ساله برود یا اینکه بعضی خواب هایی که کسانی برای دانشگاه ها دیده بودند، تعبیر شود. این کاری است که ما کردیم و زحماتی است که ما کشیدیم بدون اینکه ذره ای هم چشمداشت پاداش داشته باشیم.
"یکی از پروژه هایی که وزارت اطلاعات برای بدنام کردن من که جزو مخالفان و ناراضیان حکومت بودم اجرا کرد، همین بود که تمام گناهان نکرده ستاد انقلاب فرهنگی را به گردن من بیندازد"
ولی عرض کردم که عده ای جور دیگری می خواهند ببینند. البته من انکار نمی کنم در دوران بسته بودن دانشگاه ها، کارهای خلاف زیاد انجام گرفت. نکته ای هست که خیلی ها نمی دانند. ستاد انقلاب فرهنگی رئیس نداشت. خیلی هیئتی عمل می کرد. ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و همه ما مساوی بودیم. ممکن بود کسی تصمیمی بگیرد و امضایی بکند و دیگران اطلاعی نداشته باشند. حتی در دو سالی که من در ستاد انقلاب فرهنگی بودم، ما صورتجلسه نداشتیم. اصلا معلوم نبود که در این جلسات چه تصمیماتی گرفته می شود. لذا یک وقت آقای فارسی برای خودش یک چیزی را امضا می کرد، می داد اجرا هم می شد بدون اینکه بنده یا اعضای دیگر مطلع باشند. لذا من هیچ وقت انکار نمی کنم در دورانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی بودیم، کارهایی به اسم ستاد یا به دست پاره ای از اعضای ستاد نشده باشد.
ولی من این را به طور کلی عرض می کنم که کار ستاد اساسا ربطی به تصفیه و این جور چیزها نداشت. این را هم عرض می کنم که استادانی بودند که واقعا با فضای انقلابی آن روز نمی خواندند و خودشان متوجه بودند و سرشان را پایین انداختند و از دانشگاه ها رفتند.
شما فکر می کنید که اسلامی کردن دانشگاه ها بعد از انقلاب ایران اصولا اجتناب ناپذیر بود؟
من اتفاقا در نوشته های خودم هم آورده ام که هروقت در کشور ما بزرگان مملکت می گویند اسلامی، یعنی فقهی و چیزی بیشتر از این مراد ندارند. یک نفر از فقهای ما نگفته است که مثلا فیزیک یا شیمی خوب تدریس نمی شود، هنر سطحش نازل است. هیچ وقت چنین چیزی را نمی گویند. همیشه گلایه شان از این است که در دانشگاه ها دختر و پسر با هم می آمیزند، یا مثلا فرض کنید در پاره ای از علوم انسانی فی المثل اسم مارکس می آید، یا یک وقتی می گفتند کوپر و حالا می گویند وبر. گلایه هایشان از این حرف ها است.
"نکته ای هست که خیلی ها نمی دانند: ستاد انقلاب فرهنگی رئیس نداشت، خیلی هیئتی عمل می کرد. ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و همه ما مساوی بودیم. ممکن بود کسی تصمیمی بگیرد و امضایی بکند و دیگران اطلاعی نداشته باشند"
لذا، قصه اسلامی کردن دانشگاه ها به نظر من از همان ابتدا هم مفهوم بسیار مبهمی داشت. من درکم این بود که ما باید سطح علم را خیلی بالا ببریم. چون پیامبر اسلام به علم خیلی علاقه مند بود و خیلی هم تاکید کرده که علم هر کجاست بروید و آن را کسب کنید و همچنین هنر که بالذات یک امر الهی است، یک امر متعالی است. تعریف من از اسلامی کردن دانشگاه ها این بود و مایل بودم و الان هم مایلم که چنین باشد و دانشگاه هایی پر هنر و پر علم داشته باشیم.
دیگران البته درک دیگری داشتند و این ابهام خیلی کار دست ما داد و داده است. می دانید یک مدتی آمدند گفتند دیوار بکشید بین دختران و پسران در دانشگاه ها. این قدر درک های نازل و قشری در باب اسلامی کردن دانشگاه ها وجود داشت. درواقع، ما جلو بعضی از اینها را گرفتیم و نگذاشتیم که به این سمت بروند.
دکتر سروش، شما و علی شریعتی، دو تن از روشنفکران دینی هستید که بسیار تاثیر گذاشته اید با سخنرانی ها و کتاب ها و نوارهایی که بیرون داده اید. شما امروز روشنفکر دینی را چگونه تعریف می کنید؟
تعریفش آسان است. من همیشه می گویم اگر روشنفکر غیردینی معنی دارد، روشنفکر دینی هم معنی دارد. اگر استبداد دینی معنی دارد، دمکراسی دینی هم معنی دارد. اینها همه معنی دارند، معانیشان هم روشن است. به اصطلاح می گویند هر چیزی را از روی ضدش می توان شناخت. اگر ضد اینها وجود دارد یا متصور است، آنگاه خود اینها هم موجودند یا متصورند.
روشنفکر دینی، کسی است که محوریت در کارش با نقد است. روشنفکر دینی با یک مبلغ دینی یا روحانی فرق دارد. روحانی کارش نقد نیست. کارش تبلیغ و ترویج اندیشه دینی است که در جای خودش محترم است. ولی روشنفکر دینی آن نقش را بازی نمی کند. نقش روشنفکر دینی، نقد اجتماعی دین و نقد معرفتی دین است و به این کار اهتمام می ورزد و از این طریق اندیشه دینی را شست و شو می کند.
روحانیون معمولا به خرافاتی که دین دچار آنها می شود، چندان نمی پردازند و حتی گاهی به نام دین، آن خرافات را ترویج می کنند. روحانیون به دلیل ارتزاقی که از دین می کنند، خیلی از بدی ها و نقصان هایی را که در دین موجود وجود دارد نمی بینند یا از آن سخن نمی گویند، در حالی که یکی از ستون های وجود روشنفکر این است که از دین و دیانت ارتزاق و تغذیه نمی کند و منبع ارتزاق او چیز دیگر است، لذا از حریت بیشتری برخوردار است و آزادتر و آسوده تر می تواند زبان به نقد بگشاید. این روشنفکری دینی است. روشنفکر دینی، علاوه بر آنکه یک نقاد است، یک روشنگر هم هست. یعنی اندیشه های نقادانه خود را پخش می کند.
"روشنفکر دینی، کسی است که محوریت در کارش با نقد است... نقش روشنفکر دینی، نقد اجتماعی دین و نقد معرفتی دین است"
هر نقادی برای نقد پایگاهی می خواهد. یعنی شما نمی توانید در هیچ جا بایستید و در دین نظر کنید و نقد کنید؛ پایگاه نقد دینی روشنفکران عبارت است از مدرنیته. لذا ما در موضع مدرن می ایستیم، نظر به دیانت می کنیم چه در وجه اجتماعی آن و چه در وجه کلامی و معرفتی آن و از این طریق می توانیم آن را نقد کنیم.
لذا اگر شما به روشنفکری دینی نگاه کنید می بینید که دین را هم نقد اخلاقی می کند، هم نقد سیاسی می کند و هم نقد اجتماعی و معرفتی می کند. اینها عمده کارهایی است که روشنفکر دینی می کند.
مرحوم شریعتی که شما اشاره کردید، بیشتر نقد سیاسی و نقد اجتماعی می کند. نقد کلامی و اخلاقی در کار او نبود. این بعدا افزوده شد.
آیا این هم اجتناب ناپذیر است که در جوامعی مثل ایران که روشنفکری دینی و غیردینی بکشد به مسایل سیاسی و شیوه حکومتداری در مملکت به دلیل نفوذ عقاید دینی؟
به دلیل اینکه خود متولیان دین می گویند دیانت ما عین سیاست ما است. لذا وقتی که شما به دیانت می پردازید خود به خود وارد حوزه سیاست هم می شوید.
در همین راستا است که به این نکته می رسیم که بسیاری از روشنفکران دینی و احتمالا خود شما که خیلی به صراحت در گذشته از جدایی دین و دولت و حکومتداری صحبت نمی کردید، الان دارید این بحث را مطرح می کنید و به این نتیجه رسیده اید. روشنفکران غیر دینی این انتقاد را مطرح می کنند که روشنفکران دینی تازه دارند بحث هایی را مطرح می کنند که آنها یک صد سال است دارند آن بحث ها را مطرح می کنند. از نگاه آنها روشنفکران دینی تازه به مرحله ای رسیده اند که آنها می گفتند آن هم پس از تجربه -به زعم روشنفکران غیردینی- 'دردناک' حکومت دینی. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
البته در اینکه آدمیان هر کدام در دوره ای به چیزی می رسند، جای شبهه ای نیست. اما اینکه آیا واقعا این اتفاق دارد در کشور ما می افتد یا اینکه ظاهر این اتفاق چنین است و باطنش فرق دارد. من فکر می کنم در مورد اسلام و نسبتش با حکومت، هیچ وقت این بحث هایی که اکنون در کشور ما مطرح است، هیچ وقت مطرح نبوده است. و این بحث ها خوشبختانه خیلی هم از پختگی برخوردار است که باید آنها را خیلی هم مغتنم شمرد.
اینکه یک روزی روزگاری در جایی دیگری و در تاریخ دیگری سکولاریسم رخ داده است، به هیچ وجه معنی اش این نیست که اگر در کشور ما، ما از حکومت و دیانت و سیاست و جدایی آنها و ارتباط آنها سخن می گوییم صد در صد داریم به همان راه می رویم.
استفاده کردن از تجربه های دیگران البته شرط است و انسان نمی تواند چشمش را ببندد ولی قصه اسلام و نسبتش با حکومت و سیاست و تعیین این نسبت بسیار پیچیده کار خیلی دشواری است که بارش را الان روشنفکری دینی به دوش می کشد.
"من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دمکراسی را بیرون آورد، یعنی نظمی که نظم دمکراتیک خوانده می شود با همه اجزا و ارکانش قابل استخراج از متون دینی نیست، اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دمکراتیک داشته باشند"
چه احتیاجی هست؟ سوال بعضی ها این است که وقتی راه و روش حکومتداری دمکراتیک الان در دنیا موجود است و خیلی راحت می توان قوانین مدنی را در جامعه حاکم کرد و دین موضوعی باشد کاملا خصوصی. پس چه احتیاجی هست که روشنفکران دینی بخواهند وارد این مراحل پیچیده و غامض و طولانی شوند که بخواهند این دو را با هم آشتی دهند؟
ببینید این را کسی می گوید که یا چندان اعتقادی به دین ندارد یا آن را مهم نمی شمارد. اما کسی که هم به دین اعتقاد دارد و هم مهم می شمارد و هم نقش مهم اجتماعی آن را می بیند، هیچ وقت این طوری سخن نمی گوید. در جامعه ما موجودی به نام اسلام بسیار پرتوان و پرقوت ایستاده است. این را نادیده گرفتن یا تقلیل دادن اسلام به نماز و روزه و احوال خصوصی اشخاص و دعوت کردن مردم به کنار گذاشتن اسلام از صحنه اجتماع، اصلا موضوع را حل نمی کند؛ صورت مساله را روی کاغذ پاک می کند حتی در جامعه هم پاک نمی کند. این طوری اصلا نمی توان به سراغ دیانت در جامعه ما نمی شود رفت.
من معتقدم که روشنفکر دینی به ناگزیر معتقد است که در دین خوبی هایی هست که بر بدی هایش می چربد و به همین سبب هنوز به دین می چسبد و متوسل است و نمی خواهد آن را از دست فرو بگذارد. این یک جنبه کار که به اعتقاد برمی گردد. جنبه دیگر هم حضور اجتماعی و سیاسی قوی دین است.
دوم هم اصلا این قصه که در میان خیلی از روشنفکران و غیر روشنفکران ما مطرح شده که دین یک امر خصوصی است، من فکر می کنم که یک خطای خیلی بزرگ است. دین هیچ وقت امر خصوصی نبوده است. امروز هم نیست. در دمکراسی ها هم نیست، در لیبرال دمکراسی هم نیست. چطور می شود دین یک امر خصوصی باشد. شما وقتی اعتقادی دارید، این اعتقاد در تمام رفتارهای شما دیده می شود. در همین آمریکا، مردمی که به مسیحیت اعتقاد دارند هیچ وقت به رئیس جمهوری که معتقد به مسیحیت نیست، رای نمی دهند. یعنی دین اصلا امری خصوصی نیست و همه جا خودش را نشان می دهد.
آنچه که در سکولاریسم یا به تعبیر من در حکومت فرادینی گفته می شود این است که ما به لحاظ حقوقی، بیاییم و حساب دین را از حساب دولت و حکومت جدا بکنیم یا به تعبیر دیگر، بیاییم و یک نگاه تکثرگرا به حکومت بدهیم به طوری که به همه فرقه های دینی به یک چشم نگاه کند و به هیچ کدام مزیتی نسبت به دیگری بدهد. همین. اما اینکه دین به عرصه خصوصی برود، نمی رود.
"در جامعه ما موجودی به نام اسلام بسیار پرتوان و پرقوت ایستاده است. این را نادیده گرفتن یا تقلیل دادن اسلام به نماز و روزه و احوال خصوصی اشخاص و دعوت کردن مردم به کنار گذاشتن اسلام از صحنه اجتماع، اصلا موضوع را حل نمی کند؛ صورت مساله را روی کاغذ پاک می کند"
بعدش هم، اسلام نشان داده که خیلی سخت جانی می کند و در بسیاری از مسایلی که امروز سیاست حرف دارد، آن هم حرف دارد. آشتی دادن اینها و به میان آوردنشان مهم است.
نکته دیگر این است که اساسا ادیان و خصوصا اسلام یک منبع مهم الهام گیری در مسایل اخلاقی و رفتاری آدمیان است. اینها را کنار گذاشتن ونادیده گرفتن و از مردم خواستن که آنها را نادیده بگیرند یا فقط به درون خانه هایشان ببرند، به نظر من بی مهری است به یک میراث بزرگ فرهنگی. به این دلایل است که بنده یا دوستان ما می کوشیم که این منبع بزرگ را فرو نگذاریم، در حقش جفا نکنیم، در جایگاه راستینش بگذاریم و از آن استفاده کنیم.
یکی از اهداف جوامعی مثل ایِران، که یکی از نمونه هایش را در همین انتخابات اخیر دیدیم، رسیدن به دمکراسی است و شما به صراحت گفته اید که از دل دین و اسلام نمی توان دمکراسی را بیرون کشید. به نظر می رسد که اینجا تضاد وجود دارد بین حرف های شما.
نخیر. چه تضادی وجود دارد؟ من از ملایم شدن دمکراسی و دین سخن می گویم و این غیر از بیرون کشیدن دمکراسی از دل دین است. بله من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دمکراسی را بیرون آورد یعنی نظمی را که نظم دمکراتیک خوانده می شود با همه اجزا و ارکانش قابل استخراج از متون دینی نیست. اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دمکراتیک داشته باشند. مسلمانان می توانند چنان با هم زندگی کنند که نظم سیاسی آنها مبتنی بر استبداد و خشونت نباشد، از حقوق مساوی برخوردار باشند و بسی از تعلیمات دینی را که در اخلاق گفته اند به سیاست بیاورند.
یکی از مهم ترین چیزهایی را که ما کم داریم و بسیار مورد تاکید روشنفکران دینی است همین است که به جای اینکه فقه را به عرصه حکومت بیاوریم، اخلاق دینی را به عرصه حکومت بیاوریم. اخلاق دینی خیلی نکته های مهم و سنجیده دارد.
در همین انتخابات اخیر، یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری از من خواست یک شعار به او معرفی کنم. گفتم همین نیم بیت حافظ را به کار گیرید: با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
احتمالا این کاندیدا باید آقای کروبی بوده باشد چون شما از او حمایت کرده بودید. ولی جالب است که شما اسلام منهای روحانیت را مطرح می کنید اما در عین حال، در انتخابات جانب یک روحانی را گرفتید. چرا؟
روحانیت غیر از یک روحانی خاص است. روحانیت یک صنف و یک قشر است. یک منافعی دارد و ارتباطات درونی خودش را دارد. به تعبیر من از دین ارتزاق می کند. در درونش مدارجی هست. وقتی که شما واردش می شوید واقعا شخصیت دیگری پیدا می کنید و جهان بینی شما عوض می شود. این در جای خودش.
"این قصه که در میان خیلی از روشنفکران و غیر روشنفکران ما مطرح شده که دین یک امر خصوصی است، من فکر می کنم که یک خطای خیلی بزرگ است. دین هیچ وقت امر خصوصی نبوده است. امروز هم نیست. در دمکراسی ها هم نیست، در لیبرال دمکراسی هم نیست"
اما اگر کسی از من بپرسد، مرحوم آیت الله طالقانی و یا جناب آقای کروبی، بله اینها روحانی اند. خدا رحمت کند مرحوم آقای بازرگان را. وقتی که مرحوم آیت الله طالقانی وفات کرد، آقای بازرگان در مجلس ترحیم ایشان جمله ای گفت که بیشتر افراد در آن زمان نپسندیدند. ایشان گفت یکی از مزایای آقای طالقانی این بود که روحانی نبود. به این معنا است.
آقای کروبی، بله تحصیلکرده حوزه علمیه قم هستند. تحصیلکرده دانشگاه هم هستند و به هر حال در شئون و مشاغل روحانی و غیر روحانی هم بوده اند، البته نه در مدارج بسیار عالی. من حق هر ایرانی می دانم که در سیاست دخالت کند چه در کسوت روحانی باشد و چه در کسوت غیرروحانی.
شما به عنوان فرد می بینید؟
بله.
چقدر خوشبین هستید که وقایع اخیر ایران به زودی به نتایج دلخواه خود برسد؟
نه، به زودی نه. ولی من بسیار خوشبین هستم. حکومت ایران می کوشید که هر آلترناتیوی را بزند. در دست به دست شدن قدرت، شما همیشه یک زوال مشروعیت دارید به علاوه یک آلترناتیو. زوال مشروعیت در مورد حکومت ایران به نظر من به طور کامل صورت گرفته است. حکومت ایران، همیشه نگران از ظهور یک آلترناتیو بود. هر کسی که آلترناتیو بالقوه بود سرش را می زدند. من گمان می کنم از جایی که گمان نمی بردند، این آلترناتیو سبز شد، اسمش هم جنبش سبز شد و امیدهای ما را هم سبز کرد و لذا امیدواریم که آینده ما هم سبز باشد.
اذر ۸۸ سایت عبدالکریم سروش
خلاصه : مسعود روشن/ دکتر عماد افروغ نماینده اصولگرای مجلس هفتم بود که نقدهای زیادی را به دولت نهم داشت. موضوع گفت و گوی ما با او درباره نقد دولت دهم نیست اما افروغ آنچه را که مربوط به این پرونده میشود، در این گفتوگو به نقد کشانده است و البته نظرات وی بهعنوان یک استاد جامعهشناس و یک اصولگرا حتماً قابل بحث و نقد است. دکتر افروغ عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگاه مطالعات فرهنگی بوده که بازنشسته شده و این روزها مشغول پژوهشی درباره اخلاق و سیاست است. کتاب «احیاگری و مردم سالاری دینی» وی نیز در دست چاپ است.
دکتر عماد افروغ نماینده اصولگرای مجلس هفتم بود که نقدهای زیادی را به دولت نهم داشت. موضوع گفت و گوی ما با او درباره نقد دولت دهم نیست اما افروغ آنچه را که مربوط به این پرونده میشود، در این گفتوگو به نقد کشانده است و البته نظرات وی بهعنوان یک استاد جامعهشناس و یک اصولگرا حتماً قابل بحث و نقد است. دکتر افروغ عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگاه مطالعات فرهنگی بوده که بازنشسته شده و این روزها مشغول پژوهشی درباره اخلاق و سیاست است. کتاب «احیاگری و مردم سالاری دینی» وی نیز در دست چاپ است.
وقتی 25 میلیون نفر جمع شدیم به آقای احمدینژاد رأی دادیم و خواستیم این چرخش قدرت اتفاق بیفتد، قرار نبود بسیاری از تصمیمات دولت را آقای مشایی بگیرد. به نظر شما آیا اصلا این تغییرات یک تغییرات عادی است یا خطرساز و مهم است و باید به آن پرداخت؟
ببینید من اصلا ورود مصداقی پیدا نمیکنم و الان هم بنا ندارم به آن بپردازم مگر اینکه شما یک سئوال مفهومی داشته باشید. فقط جهت اطلاعتان من اصولگرایی را نه با افراد ختم میکنم نه با دولت یعنی الزاما تمام جامعیت اصولگرایی را تقلیل نمیدهم به یک سطح محدودی از اصولگرایان آن هم کسانی که در دولت مستقر هستند و یک منش و روش و بینش خاصی را هم دنبال میکنند که من هم با بینشش هم روشش زاویه و نقدهای جدی دارم. خب اگر سئوالتان مفهومی باشد، وارد این نقدها میشوم. اما وارد بحث اشخاص نمیشوم چون چنین قصدی ندارم.
من سئوالم را اینطور میپرسم که آیا این دولت الان خواسته مردمی که به اصولگرایی رأی دادهاند را تأمین میکند یا نه؟
آیا وجدان شما به عنوان یک نسل جوان اقناع میشود که بگویید همه این حوادثی که در زمان قبل، بعد و حین انتخابات اتفاق افتاد، صرفا به خاطر تحریک احساسات و نفوذ چند عنصر وابسته به بیگانه بود؟ آیا فکر نمیکنید بخشی از این ماجرا برمیگردد به نوع رفتار و سیاستی که در گذشته مردم با آنها مواجه بودند. حالا باید پرسید که آیا این رفتارها اصولگرایانه بود؟ آیا به حسب تعریفی که ما از موازین اصولگرایی بهدست میآوریم، هر ادعای بهاصطلاح و در ظاهر اصولگرایانه را باید اصولگرایی بدانیم؟ بنابراین بحث این است که واقعا باید بهدور از هرگونه دغدغه جناحی و با تکیه بر معیارهای قابلقبولی که اصولگرایی بر اساس آن میتواند تعریف شود و با استفاده از تجربههای سی سال گذشته و الهام گرفتن از قابلیتها و ظرفیتهای جامع انقلاب اسلامی به داوری بنشینیم و ببینیم که اولا نیازها و حقوق مردم چه بوده است؟ آیا به این نیازها توجه عمیقی شده یا توجه سطحی شده؟ من احساس میکنم که از دل توسعه سیاسی یک عدالتخواهی بیرون آمد اما این سیاستها و نگرشها به عدالت جامع نبود. اگر قرار بود جامع باشد، ما نباید فضا را مصلحتی میکردیم. بنابراین بحثم این است که من نمیخواهم بگویم در واقع یک تغییراتی صورت نگرفت؛ بله جابهجایی صورت گرفت جابهجایی همیشه در انقلاب صورت گرفته اما تحول ساختاری صورت نگرفته است.
یعنی چرخش قدرت نبوده اصلا؟
عرض کردم؛ چرخش قدرت، جابهجایی افراد بوده.
فقط جابهجایی بوده یا اینکه جهت قدرت عوض شده است؟
ببینید، جهت اقتصادش که عوض نشده؛ جهت سیاسیاش هم عوض نشده. عرض کردم ساخت باید متحول بشود. فقط آن نیروها جابهجا شدهاند. ما یک رابطه موجری و مستأجری داریم و یک موجر و مستأجر. شما در بستری از یک رابطه ساختیافته موجری و مستأجری مدام موجر و مستأجر را عوض کنید. اما دست به تغییر رابطه موجری و مستأجری نزدهاید. اگر واقعا بخواهد یک تحول مبنایی باشد، فقط نباید به جابهجایی افراد بسنده کرد. اگر واقعا قصد تحول ساختاری دارید، باید این بستر را عوض کنید. متأسفانه ما در بستری شاهد جابهجایی افراد هستیم که نوعی تملق و عوامفریبی هردو دست به دست هم میدهد و بسیاری از این جابهجاییها را تعین میبخشد. تجربه من نشان داد هرکه بیشتر اهل لابی بود، اهل تملقتر بود به دستگاه دولت نزدیکتر بود که من به طنز و به کنایه میگفتم که هر که در این بزم متملقتر است، مقربتر است. من واقعا اینها را میدیدم که هرکسی کوچکترین نقدی میکرد، بلافاصله مورد بیمهری قرار میگرفت.
شما قبول دارید که این اتفاق شخصی نبود بلکه یک جریانی بود در انقلاب. آیا این اتفاق در کل جامعه ما افتاده یا فقط سوار بر روی یک موج دیگر بود؟
من شخصا معتقدم که این جریانی که به هر حال امروز حاکم بر منابع رسمی ماست، این جریان یک عقبهای در تاریخ ما داشته است. اما اینکه در انقلاب نقش داشته است آن یک بحث دیگر است. اما عدهای که در انقلاب نقش داشتند، در مقاطع حساس در ظهور و پیدایی این جریان جدید ذینقش بودند. افرادی کمک کردند به این جریان که آنها سابقه انقلابی هم دارند، عقبه قابلقبولی هم دارند، اما بنا به دلایلی و حسب مصلحتها و ضرورتها یا تشخیصهای غلطی که ممکن است خیلی از نیروهای انقلابی را هم در بر بگیرد، دست به دست هم دادند و در برخی از مواقع خیلی از معیارهای اصولگرایی را هم خواسته یا ناخواسته فراموش کردند یا مصلحتگرایانه به آن نگاه کردند و کوشیدند به هر قیمتی شده یک تغییر بهاصطلاح جهتی صورت بگیرد. یک جابهجایی و گردش قدرتی صورت بگیرد اما بهمرور برای همه دارد روشن میشود که وجه فکری و معرفتی و سیاسی این جریان چه نسبتی با انقلاب دارد. من امروز با یک تحجر روبهرو هستم من امروز با یک جمودگرایی روبهرو هستم.
این ادعای بزرگی است. نشانههای اینها چیست؟
نشانه آنها همین تفکر تکلیفگرایانه صرف به انسان و تفکر متحجرانه است. یعنی وقعی به نگرشی که برای حق انسان بود، چه در قالب جمهوریت و چه در قالب اسلامیت، گذاشته نمیشود. نگرشی که یک تصور خاصی از ولایت فقیه دارد. اما این نگرش خاصی که به ولی فقیه است من ردی از آن را در آثار امام نمیبینم. حضرت امام به هیچوجه قائل به این نبودند که ما یک نگاه شهودی و عرفانی و باطنی به ولی فقیه داشته باشیم. ولی فقیه، ولایت فقه است. ما خوشحالیم که ولایت عارف نیست، ولایت فیلسوف نیست، ولایت فقه است. وقتی شد ولایت فقه، فقه از جنس قانون است چون بیانگر ارتباط انسان با موضوعات مختلف است. خب ویژگی عمده دموکراسی به قانونمدار بودنش است. ما این وجه دموکراسی را هم داریم چون قانونمداریم، چون فقه در واقع مبنای حکومت ماست و نکته جالب اینجاست که تنها مسیری که در زمان غیبت بین عقل و وحی ارتباط برقرار میکند، اجتهاد و فقه است. من از شما سئوال میکنم در همین دولت مستقر آیا کسانی نیستند که بهجای اینکه از این مسیر شناخته شده و تعریف شده، مستحکم طی طریق کنند، یک بحثهای رمل و اسطرلابی مطرح میکنند که بهگونهای میخواهد پای ارتباط با عالم معنا را بکشد وسط و هیچ اثر شرعی هم ندارد. اینها چه نسبتی با انقلاب اسلامی دارد؟ چه نسبتی با آن اصولگرایان سنتی دارد که همواره از نگاه فقه به مسئله نگاه میکردند؟ اما کسانی هستند که به قدرت دولتی رسیدهاند و بر این پندار شدند که سرمایه دینی و سرمایه فرهنگی هم هستند. دفعتا بدون اینکه هیچ کار فرهنگی کرده باشند و هیچ اثر قابلقبول فرهنگی از خودشان منتشر کرده باشند، دچار توهم میشوند که نکند منبع ایدئولوژی هم هستند. بلافاصله میآیند بدون هیچ عقبهای در مورد پیامبران و مقولات مذهبی نظر میدهند. خب برادر من، تو امروز اگر در قدرت نبودی آیا این قابلیت را داشتی که اظهار نظر بکنی؟
آقای دکتر افروغ! مصلحت یعنی چه؟
مصلحت معانی مختلف دارد. اولا اگر مصلحت به معنای لغوی آن باشد، یعنی اینکه بههر حال خیر و سعادتی در پیشرو باشد. هر حقیقتی مبتنی بر یک مصلحت است. برخی از این مصالح را ما میفهمیم، برخی از آن را فهم نمیکنیم. اما در دنیای سیاست وقتی به امام علی (ع) میگفتند بگذار معاویه باشد کاری با تو ندارد. چه اشکالی دارد. این مصلحتاندیشیها یعنی فاصلهگیری از آن آرمانهای حقیقی؛ در حالیکه در نظام فکری علی جایی برای معاویه نیست و اگر علی اهل مصانعه و اهل مصلحت بود که صفین تحقق پیدا نمیکرد؛ ایشان چون اهل حقیقت بود، جنگ راه افتاد و آنگاه که شرایط بهگونهای دیگر رقم خورد یاران یاری نکردند و فریب خوردند؛ ایشان مجبور شد تن به مصلحت بدهد این همان مصلحت کاذب بود. در پس هر مصلحتی یک تصمیم دیگری نهفته است که اگر ما آن تصمیم دیگر را میگرفتیم، نوبت به مصلحت نمیرسید. یعنی تصمیم اولا و بالذات امام حسن(ع) نابودی معاویه بود ولی وقتی که معاویه سران سپاه امام حسن(ع) را فریب داد و یاران یاری نکردند امام حسن تن به صلح داد.
شما قطعا از ابتدای انقلاب جریانات سیاسی - اجتماعی را یادتان هست. از چه زمانی در کشور ما از کلمه مصلحت و مصلحتگرایی سوءاستفاده شد ؟
این سئوال ابعاد مختلف دارد؛ منظرهای سوءاستفاده متفاوت است دلایل سوءاستفاده متفاوت است. منشأ سوءاستفاده هم متفاوت است. خب، شاید برخی از سوءاستفادهها به این برگردد که خود امام مسئله مصلحت را مطرح کردند و بعد گفتند که حفظ حکومت از اوجب واجبات است و آن زمانیکه امام مسئله مصلحت را مطرح کردند، پیوندی داشت با حکومت و بعضیها اینجوری فکر کردند که اگر حفظ حکومت از اوجب واجبات است خب پس ما میتوانیم برای رسیدن به قدرت و حفظ قدرت دست به هر کاری بزنیم و این اجازه را هم امام به ما داده است. در حالیکه این نگاه واقعا در حق امام جفاست. امام به مصلحت توجه دارند، چون تلقی خاصی از جامعه و نیازهای متحول جامعه دارند و به انبساط حقوق شهروندی توجه دارند، به انبساط حقوق انسانها توجه دارند و نمیخواهند در واقع یک تلقی یکسویه به جامعه داشته باشند. امام میگویند این جامعه هم برای خودش یک حیات و شرایطی دارد و باید به این نیازها و به این تحولات توجه کرد و بخشی از توجیه و مصلحتاندیشی امام برمیگردد به تعامل بین دین و جامعه که از همینجاست که مفهومی به نام حق زاده میشود. از اینجاست که مفهومی به نام جمهوریت ساخته میشود یعنی امام وقتی که مفهوم جمهوریت را مطرح میکنند، ریشه در یک فلسفه اجتماعی دارد، ریشه در اصالت بخشیدن به مفهوم جامعه دارد. امام برای پرهیز از شبهه شخصی بودن مصلحت، مجمع تشخیص مصلحت را تشکیل میدهند و قواعدی را برایش ذکر میکنند. اینکه این مصلحت بایستی در واقع در ذیل احکام شرعی باشد، یعنی در عرض شرع نباشد. نکته دوم قاعده عقلی اهم و مهم در آن رعایت شده باشد و مسئله سوم که اشاره میکنند این است که با حضور کارشناسان دانا باشد. بله امام میفرمایند که حفظ حکومت از اوجب واجبات است. چرا؟ برای اینکه اگر حکومت اسلامی نباشد تمام احکام اجتماعی اسلام تعطیل میشود. دقت کنید بازهم ارزش ابزاری دارد، ارزش غایی ندارد. اما آنچیزی که اصالت دارد، حکومت نیست بلکه ارزشهای حکومت است. بعضیها میاندیشند که این روح را باید به هر قیمتی حفظ کنند حتی اگر آن ارزشهای غایی نادیده گرفته شود و یا فدای این حفظ شود. اگر این شد که ارزشهای غایی فراموش شد و یا ابزار حفظ قدرت شد، این میشود ماکیاولیزم و بدانید که این مخربتر از ماکیاولیزم سکولار است؛ چون دارد دین را خرج میکند و ابزار قرار می دهد. بعضی وقتها فراموش میشود که اینها نقش ابزار دارد. امام میگویند که اینها نقش ابزاری دارند. بله ابزار ضروریاند اصطلاحا ما به آن میگوییم که تقدم رتبی دارند یعنی تا این نباشد ما نمیتوانیم به ارزشهای نهاییمان برسیم؛ پس تقدم در رتبه دارند یعنی اول حکومت باید تشکیل شود دوم باید برویم سراغ ارزشها که محقق شود. البته حالا بعضیها میآیند با تمسک به این مسئله مصالح شخصی و جناحی و سیاسی خودشان را بهعنوان مصلحت نظام تلقی میکنند. اینها مسائل بسیار مهمی است اما یکجاهایی که واقعا پای مصلحت میآید وسط و ما هم قبول داریم، این باید مراتب خودش را داشته باشد. برخی از سوءاستفادهها هم اینچنین است. برخی از مصلحتاندیشیها هم ناخواسته ظهور میکند. بنده شخصا معتقدم که آنچه بعد از جنگ اتفاق افتاد، باعث تحکیم و تقویت یکسری مصلحتاندیشیهای ناموجه شد. سکوت، توجیه، تطهیر، تقدیس، تصورات غلط از جمهوری اسلامی، خلط جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی، یادمان برود نقادی، یادمان برود نظارت، یادمان برود نظریهپردازی و هر چیزی را ما توجیه بکنیم این درکها و تصورات غلط نهایتا به سکوت و یک فضای سنگین مصلحتاندیشی میانجامد. ما همیشه میگوییم در جمهوری اسلامی باید با یک نقد دولایه روبهرو شویم، هم نقد بر حقانیت آن و هم نقد بر معقولیت آن، هیچ ملاحظه جناحی هم نباید بکنیم. اگر این جمهوری اسلامی میخواهد سربلند شود، اگر میخواهد به اهداف انقلاب اسلامی تحقق بخشد، ما حتما باید یک نهاد مدنی و اجتماعی باظرفیتی داشته باشیم که نقادی باثمر بکنی. اما من امروز میبینم که برخی از نقد میترسند. ترس جوهره حکومت استبدادی است، حکومت اسلامی روی ترس نیست روی عشق است ولی من احساس میکنم عطف به آن ملاکهایی که واقعا برخاسته از انقلاب و اسلام و برخاسته از تاریخ اسلام است ما از آنها واقعا فاصله گرفتیم و امروز این فاصلهگیریمان بیشتر شده. چرا هیچگاه در دورههای گذشتهای که در این انقلاب ما شاهدش بودیم، هیچگاه رکن رکین ما سیبل و هدف نشد.
اما در شرایط فعلی هدف شد. هیچگاه ولایت فقیه هدف نشد. امروز هدف شده و این خطرناک است. چرا این اتفاق افتاد؟ این سئوال جدیترین سئوال است و وقتی ما از رهبر هزینه میکنیم همهجا او را خرج خودمان میکنیم، ضعفهای خودمان را پشت ولایت فقیه پنهان میکنیم و فرافکنانه آن را به سمت ولایت پرت میکنیم. یکی از تبعات آن این است و امروز ما شاهد این ماجرا هستیم و امروز باید این را درست کرد و حل کرد و این سنگر را باید از آنها گرفت. اگر صادقانه بود که نیاز به خرج کردن نبود ما باید خرج ارزشها بشویم نه ارزشها خرج ما.
خب، الان توی این شرایط آقای دکتر من یکمقدار سئوالاتم را مصداقی میپرسم. وقتی که آقای مشایی میآید و مستقیما اینگونه تغییرات را در بدنه مدیران میدهد و بسیاری از بچهمذهبیها را ناامید میکند. برخی می گویند که سکوت در برابر این مصلحت است. این از کدام دسته از مصلحتهاست؟
من احساس میکنم یک تدبیری در پس این ماجراست. او باید هر روز یک ماجرایی ایجاد کند، باید یک داستانی در یک جای دیگری خلق بشود که توجهات از یک جایی برود جای دیگری. این هم بخشی از همان ماجرای فرافکنی است. یک ماجراجویی جدید؛ مثل اینکه حیات سیاسی یک عدهای در گرو این ماجراجوییهاست که البته ذهنها را به خودش مشغول میکند ضمن اینکه این ماجراجوییها و این فرافکنیها و این رمل و اسطرلابگراییها پاسخ داده و افراد جواب گرفتند. بهخاطر همان لایه در واقع سطحینگری که در دینداری بخشی از مردم ما وجود دارد و ما آنها را آموزش ندادیم که با عقلشان وارد دین بشوند نه با احساسشان. اینها روی یک موجی از احساسات دینی هم سوار شدند. موجی از رفتارگرایی و شکلگرایی که بیش از آنکه معجزه معنوی قرآن را ببیند، میخواهد معجزه مادی و عینی ببیند. حالا چرا ایشان کماکان وجود دارد؟ برای ایشان مهره مار همان تصورات خرافی و متحجرانه است، همان تصوراتی که واقعا باید ریشهکن بشود و ریشهکن کردن آن هم در وهله اول بر عهده علمای ماست که هشدار دهند و وقتی که میخواهند هشدار بدهند، دیگر ملاحظه را بگذارند کنار.
خب من هم همین را میگویم؛ سئوال من همین است: اینجا مصلحت چه میشود؟
اینکه میگویند اگر امروز این دولت تضعیف بشود در واقع انقلاب تضعیف شده است، این همان چیزی است که من از روز اول هشدار دادم که مبادا بین انقلاب و جمهوری اسلامی خلط شود. انقلاب محک و معیار نقد سیاستها و رفتارهای جمهوری اسلامی است. شما اگر میخواهید سفت و سخت انقلاب بازتولید شود، عطف به معیارها و ملاکهای بهدست آمده از انقلاب اسلامی، هر سیاست و رفتاری که ناسازگار باشد را نقد کنید. جمله آخر من همین است: آنقدر ملاحظهکاری کردیم که امروز آن رکن اصلی انقلاب هدف شد
منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definition&UID=226836
جرج جرداق، نویسنده شهیر مسیحی، حرمتشکنی روز عاشورا و توهین به ساحت سالار شهیدان و مقدسات مذهبی را محکوم کرده و گفته این اقدامات فقط از سوی افراد بیارزش و سستبنیان صورت میگیرد. وی اضافه کرده البته این نوع رفتار در تاریخ سابقه داشته و بعضا افرادی بیهویت بهارزشهای دینی و اخلاقی اهانت کردهاند، ولی هیچگاه جایگاهی نزد مردم نداشتهاند. این اظهارات یک فرد مسیحی است که البته ارادت ویژه بهساحت امام علی و اهل بیت(ع) دارد. مسیحیان و برخی اقلیتهای مذهبی در ایران نیز بهنوعی همین ارادت و ادب خود را همواره بهپیشگاه امام حسین (ع) و ابوالفضل العباس (س) نشان دادهاند، اما دریغ که برخی با وجود ادعای مسلمانی از چنین ادب و معرفتی محرومند و در روز حرمتها و ارزشها چنان رفتار کردند که دل هر انسان آزادهای را بهدرد آورد و از آن دردناک تر صحه گذاردن افرادی همچون آقای موسوی و کروبی است بر این رفتارها. بعد از «خداجو» خواندن هتاکان روز عاشورا از سوی آقای موسوی، آقای کروبی هم بیانیهای در وارونه جلوه دادن اتفاقات تلخ روز عاشورا صادر کرده، بهگمان اینکه نعل وارونه بزند، مردم خطاهای فاحش و پردهدریهای رنجآور او را بهفراموشی میسپارند. بیعلت نیست که حالا جناب شیخ هرکجا میرود، مردم ظرف چند ساعت او را با گوجهفرنگی و تخممرغ و... بدرقه میکنند!
به سبک جناب شیخ باید گفت: «خدایا تو شاهد باش که اینها برای رسیدن چند صباحی بهقدرت چه آبرویی از اسلام و انقلاب بردند و چه ارزان موجبات تنفر مردم از خودشان را فراهم کردند.»
تصمیمی که باید از آن خشنود بود
مکانیسم دریافت نامههای مردمی در سفرهای استانی رییس جمهوری از قرار معلوم متوقف شده و آنگونه که رییس کمیته امداد امام خمینی اعلام کرده است، دولت دیگر اعتباری برای پیگیری این نامهها اختصاص نمیدهد. رییس کمیته امداد گفته: «تعداد زیادی از نامههای مردمی در دوره اول و دوم سفرهای استانی غیر واقعی بوده و پیشبینی میشد این نوع نامهها در دور سوم سفرهای استانی افزایش یابد بهاین نتیجه رسیدیم که با توزیع پول نقد مشکلی حل نمیشود و باید نظارت بر عملکرد دستگاههای اجرایی را تقویت کرد.»
خب، چرا حالا بعد از چهار سال که میلیاردها تومان در این مسیر اشتباه هزینه شده است، بهچنین نتیجهای رسیدهاید؟ مگر از همان سفرهای اول استانی عقلا و دلسوزان نسبت به این رویه غلط نامهنگاری هشدار و تذکر ندادند، ولی متأسفانه گوش شنوایی نبود و این ماجرا بهانهای شد برای رسانههای مخالف که از این حرکت بهعنوان نهضت نامهرسانی! و حرکت پوپولیستی نام ببرند و از این طریق اصل حرکت ارزشمند و مخلصانه دولت را در سفرهای استانی و رسیدگی دقیق و نزدیک امور و مشکلات مردم زیر سئوال ببرند. در عین حال، این تصمیم باز هم مغتنم است و باید از منطقی شدن حرکت دولت محترم در این باره ابراز خشنودی کرد. البته در این ماجرا روی سخن با دولت است؛ چراکه میدانیم کمیته امداد حضرت امام تنها عهدهدار زحمات پیگیری و رسیدگی بهنامهها بوده است.
«شستا» مهمتر از
رأی اعتماد مردم؟!
حلقه یاران و نزدیکان آقای احمدینژاد چند دستهاند، یک دسته آنهایند که هرچه کنند برای رییسجمهور شیرین است – مصداق اینکه هرچه آن خسرو کند، شیرین بود. دامنه اختیاراتشان همان دامنه اختیارات رییس جمهور است و شاید کمی بیشتر! میتوانند بیمحابا درباره همهچیز اظهارنظر کنند و گردی هم بر دامن کبریاییشان ننشیند! اما برخی از دوستان دیگر آقای رییسجمهور همچون آقای محصولی هستند که اگرچه در یک چارچوب منطقی حرکت کنند و هر نوع همراهی و فداکاری داشته باشند، محکومند بهاینکه بهپای خواستههای گروه اول فدا شوند. بهنظر میرسد ماجرای سازمان تأمین اجتماعی و حوادث پدیدآمده برای وزارت و وزیر رفاه و تأمین اجتماعی را باید در همین چارچوب تحلیل کرد. اجازه بفرمایید مسئله را قدری باز کنم. اساسنامه جدید سازمان تأمین اجتماعی در قالب قانون جامع رفاه و تأمین اجتماعی تهیه و بهتصویب شورایعالی تأمین اجتماعی رسید و سپس هیئت دولت نهم هم طبق روال همان مصوبه، شورای عالی را تأیید و تصویب کرد.
براساس این مصوبه رییس شورایعالی تأمین اجتماعی وزیر رفاه تعیین شده است، اما حسب شنیدهها، این مصوبه هنگام ابلاغ تغییر کرده و با نظر یکی، دو معاون رییسجمهور با ایجاد تغییر در مصوبه و ابلاغ آن، ریاست شورایعالی تأمین اجتماعی به رییسجمهوری، واگذار شده است – همان چیزی که آقای ذبیحی، مدیرعامل تأمین اجتماعی بهآن استناد میکند - اما این ابلاغیه خلاف قانون جامع و قانون اساسی است. چرا که اولا قانون جامع تأمین اجتماعی و رفاه را از اساس زیر سئوال برده و خدشهدار میکند و ثانیا وزیر مربوطه در برابر قانون موظف و پاسخگوست و اینگونه سلب اختیارات وزیر شده است. مجلس هم شاکی است، چراکه مصوبه مجلس و تذکرات قانونی رییس مجلس ابلاغ نشده و در ثانی قول رییسجمهور هنگام معرفی وزیر پیشنهادی اولیه رفاه بهمجلس - خانم فاطمه آجرلو – و هم وزیری که از مجلس رأی اعتماد گرفت - آقای صادق محصولی - مبنی بر عمل بهمصوبه قانونی و ابلاغ آن زمین مانده و وعده بهکارگیری فرد توانمندی همچون آقای فتاح در ریاست تأمین اجتماعی محقق نشده است. نتیجه اینکه بیاعتمادی جایگزین اعتمادهای اولیه شده و مجلس برای اجرای قانون سخن از پیگیری حقوقی و شکایت میگوید.
«سواد رسانهای» نداریم
نمیدانم دو جلسه گفتوگوی برنامه تلویزیونی «این شبها» با جناب دکتر حسامالدین آشنا از تحصیلکردهها و صاحبنظران علوم ارتباطات را دیدهاید یا خیر؟ موضوع بحث «سواد رسانهای» بود و ضرورت آشنا کردن یا بهتر بگویم باسواد کردن مردم بهویژه خانوادهها با رسانه و کارکردهای آن. حقیقت مطلب این است که وقتی رسانهها در دنیای امروز چنان تأثیرگذار میشوند که عملا بخش قابل توجهی از افکار عمومی را آنها میسازند و مثلا در همین حوادث بعد از انتخابات رسانههای بیگانه بخش زیادی از موجآفرینیها و جوسازیها را علیه منافع و امنیت ملی کشور بهعهده داشتند و یا حتی با همه عداوت و دشمنی که با دین و انقلاب و.... دارند جریان اللهاکبر گفتن را ساماندهی کردند و... آیا نباید افکار عمومی را نسبت به کارکردهای این ابزار مدرن و بهشدت تأثیرگذار آماده و تجهیز کرد. خاطرم هست شبکه بیبیسی فارسی در ابتدای راهاندازی، برای اینکه همان ابتدای کار اذهان مخاطبانش را از برخی باورها پاک بکند و برای القای منویات و برنامههای دیگر آماده سازد سعی میکرد در گزارش مفصلی زیراب این باور قدیمی مردم را بزند که «همه چیز کار انگلیسهاست.» خب وقتی رسانهها با چنین برنامهها و اهداف دقیق و مشخصی جلو میآیند، پس چرا ما نباید افکار عمومی خودمان را نسبت بهحرکت آنها مجهز کنیم. اگر معتقدیم که جنگ دنیای کنونی و نبرد پیش رو، جنگ رسانهای است پس در کنار مجهز شدن بهابزار جدید و مدرن برای حضور مقتدرانه در این جنگ، باید افکار عمومی را هم برای مقابله و مواجهه با این دنیای جدید و نبرد پیچیدهای که اینک جریان دارد، آماده و مجهز کرد.گذشته از اینها، نسل جدید نیز بیشترین وقتش در شبانهروز در ارتباط با وسایل ارتباط جمعی و بالطبع تأثیرپذیری از آنهاست. یا پای اینترنت و درگیر اجزای آن است یا از بازیهای کامپیوتری و... استفاده میکند یا سرگرم موبایل و ابزارهای جانبی آن است و یا از تلویزیون و ماهواره و شبکههای متعدد و بیشمار آن استفاده میکند.
گذشته از اینکه او را در این اقیانوس بیانتها، بدون آمادگی فکری و زیرساختهای فرهنگی و اعتقادی رها کردهایم، خانوادهها هم عموما بهدلیل نو به نو شدن وسایل ارتباطی و سرعت زیاد تحولات در این حوزه، و از طرفی، وجود گرفتاریها و مشغلههای متعدد روزمره بهناچار در اینباره اطلاعات و تسلط محدود و اندکی دارند و خواسته یا نخواسته از این گردونه حذف شدهاند.
فرق ما و اروپا
خبرها حاکی از مشکلات زمستانی و بارش شدید برف و انسداد راهها و خیابانها در امریکا و اروپاست. شهردار یکی از مناطق لندن گفته است نمک و ماسه از کجا تهیه کنیم تا جلوی یخبندان خیابانها و معابر را بگیریم. آقایی داخل تاکسی میگفت فرق ما با اروپا همین است که آنها برف دارند و آقای قالیباف ندارند، اما اینجا ما آقای قالیباف داریم، ولی برف نداریم!
هیاهوهای سیاسی، فرصتی برای ترور
درباره ترور استاد برجسته فیزیک دانشگاه تهران چند نکته مطرح است: 1- نام دکتر مسعود علیمحمدی در فهرست ترور سازمان جاسوسی سیا وجود داشته و با توجه به همکاریهای این استاد برجسته فیزیک با پروژه هستهای و دانشگاه مالک اشتر، نقش آمریکا و اسراییل در این ترور مسجل است./ 2- بهرهبرداریهای سیاسی از ماجرای ترور این استاد دانشگاه بهبهانه اینکه وی در زمان انتخابات از میرحسین موسوی حمایت میکرده است نتیجهای جز تبرئه دشمن اصلی و در نتیجه خشنود ساختن دشمن نخواهد داشت./ 3- هوشیاری وزارت اطلاعات در چنین برههای بیش از پیش مورد انتظار است. دانشمندان کشور که با همه مشقتها ماندهاند و برای پیشرفت کشور تلاش میکنند سرمایهای غیر قابل جبرانند. نشود که در هیاهوی سیاسی، دشمن برای حذف سرمایههای بیبدیل کشور فرصت بیابد.
جنازه متعفن شارون، روی دست صهیونیستها
رسانهها خبر از مرگ قریبالوقوع آریل شارون، نخستوزیر اسبق رژیم صهیونیستی و جنایتکار معروف این رژیم در قتل عام فلسطینیان مظلوم، دادند. گرچه این چهره منحوس صهیونیستها همان چهار سال پیش پس از آنکه دچار خونریزی مغزی شد و بهکما رفت، مرده بود اما صهیونیستها بنا بهدلایلی سالهاست وی را با دستگاه زنده نگه داشتهاند. اما چرا زندگی نباتی شارون برای صهیونیستها اینقدر مهم است که با وجود گذشت چهار سال و علیرغم بهوخامت گراییدن دوباره حال او باز هم حاضر نیستند، بهاین راحتی خبر مرگ شارون را اعلام کنند؟
برخی منابع علت این امتناع را پیروزی حماس و پرهیز از تضعیف روحیه صهیونیستها در مقطع جنگ غزه عنوان کردند، ولی چرا باوجود گذشت چند سال از جنگ غزه، صهیونیستها باز هم از اعلام این خبر امتناع میکنند. چندی قبل منبعی اعلام کرده بود که این امتناع دلایل دیگری دارد. از قرار معلوم در برخی کتب تاریخی یهود آمده است که حکومت یهود در زمان فردی با مشخصاتی که بهمشخصات شارون نزدیک است بهاوج میرسد و با مرگ او دوران زوال و سقوط حکومت آنان نیز آغاز خواهد شد. بهنظر میرسد تنها کارکرد جنازه شارون که امروز روی دست صهیونیستها سنگینی میکند فقط همین باشد وگرنه این جنازه جز تعفن اثر دیگری ندارد !
منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=222911
افشای پروژه تحقیقاتی بشیریه در دولت خاتمی برای تئوریزهکردن ترورهای سیاه
چکیده نظریه وزارت کشور که به صورت رسمی در زمان وزارت عبدالواحد موسوی لاری و در 26 دی 1382 نوشته شده، نشان میدهد که اصلاحطلبان سکولار قائل به انجام ترور برای پیشبرد پروژه دموکراتیزاسیون بودهاند.
یک پژوهشگر سیاسی، در جدیدترین پژوهش خود تحت عنوان «ترور برای دموکراتیزاسیون»، سندی تاریخی متعلق به وزارت کشور دوره اصلاحات را منتشر کرد.
این سند نشان می دهد که اصلاحطلبان سکولار در دوران حاکمیتشان با محوریت حسین بشیریه برای تشکیل گروههای موسوم به گروههای چریکی، ایجاد «شورشهای شبه نظامی» و انجام «ترورهای سیاه» نظریهپردازی می کرده اند.
این درحالیست که روز گذشته خاتمی در سخنانی تاکید کرده بود که اصلاحات اصلاح طلبان برای مبارزه با "سکولاریسم" و "حفظ نظام" و نه براندازی آن انجام شده است.
پیام فضلینژاد در توضیح جزییات بیشتر این سند گفت که در 26 آبان 1382، دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور به درخواست عبدالواحد موسوی لاری (وزیر وقت کشور) پروژهای مطالعاتی با عنوان «گذار به دموکراسی» را تعریف کرد که اجرای آن طی قراردادی رسمی، از سوی غلامحسین بلندیان (معاون وقت وزیر کشور) به حسین بشیریه (محقق عضو CIA) سپرده شد.
وی در خصوص اصلیترین بخش این سند اظهار داشت: حسین بشیریه، از پدران فکری اصلاحطلبان، در این سند مینویسد که اصلاحطلبان برای فروپاشی رژیم غیردموکراتیک و در «فرآیند گذار» باید به سوی «تشکیل نیروهای نظامی رقیب درون کشور یا در کشورهای همسایه» بروند، «هستههای مقاومت چریکی و شبه نظامی بر ضد رژیم» پدید آورند، در میان نیروهای مسلح و ارتش شکاف ایجاد کنند، چنددستگی های اجتماعی را به درون نیروهای نظامی نیز گسترش دهند و حتی بخشی از ارتش را به شورش علیه رژیم غیردموکراتیک ترغیب کنند.
فضلینژاد تاکید کرد که "بازتاب دستورالعمل 2/10 «شورای امنیت ملی آمریکا» نوشته جورج کنان مبنی بر ایجاد «هسته های مقاومت چریکی» و «جوخههای مرگ جامعه مدنی» در تئوری دموکراتیزاسیون اصلاحطلبان سکولار مشهود است."
این پژوهشگر سیاسی درباره بودجه این پروژه نیز گفت: چکیده نظریه وزارت کشور که به صورت رسمی در زمان وزارت عبدالواحد موسوی لاری و در 26 دی 1382 نوشته شده، نشان میدهد که اصلاحطلبان سکولار قائل به انجام ترور برای پیشبرد پروژه دموکراتیزاسیون بودهاند.
وی افزود: برآورد حسین بشیریه از بودجه پروژه، مبلغ 19 میلیون و 170 هزار تومان بود، اما براساس قرارداد، غلامحسین بلندیان (معاون وقت برنامهریزی و پشتیبانی وزارت کشور) در 28/12/ 1382 مبلغ 25 میلیون تومان برای تهیه متن جامع این نظریه از بودجه آن وزارتخانه به بشیریه باید پرداخت میکرد.
فضلینژاد به افشای جزئیات دیگری از سایر هزینه های این پروژه پرداخت و گفت که 500 مسافرت درون شهری توسط بشیریه برای همکاران این پروژه درنظر گرفته شد که سال 82 در یک مورد مشخص که بشیریه نوشته، 500 هزار تومان فقط هزینه ایاب و ذهاب آن به وزارت کشور تحمیل گشت. 1میلیون و 920 هزار تومان فقط هزینه حق الزحمه اجرایی این طرح بوده که کل آن 100 صفحه هم نشده. در برآورد هزینه از مجموع 25 میلیون تومان، بخش مهم آن به حسین بشیریه تعلق گرفته بود.
این پژوهشگر سیاسی با بیان این که امثال حسین بشیریه و یوسف مولایی، آبروی دموکراسی و دموکراتیزاسیون را با کپیبرداریهای خود از روی دستورالعملهای مدیران CIA بردهاند، گفت که آقایان خجالت نمیکشند نظریه سال 1948 جورج کنان را در سال 2004، یعنی 58 سال بعد کپی میکنند و به عنوان تئوری «گذار به دموکراسی» به خورد دانشجویان میدهند؟
وی با طرح این سوال که "شرم نمیکنند برای جنگهای شبهنظامی تئوریبافی میکنند و اسم خود را دموکرات میگذارند؟" تصریح کرد: اینها مولدان خشونت هستند، بعد دم از خشونتپرهیزی میزنند و نقش آدمهای خوب را بازی میکنند؟ سند از این آشکارتر که میگویند باید جنگ زیرزمینی علیه جمهوری اسلامی راه انداخت؟ آقایان بروند کتاب آن را بخرند تا ببینند چه کسی توهم توطئه دارد. در روز روشن نقشه براندازی نظام را در وزارت کشور میکشند، بعد انتظار دارند ما سکوت کنیم.
فضلینژاد اظهار داشت: آن زمان سهراب رزاقی رییس دفتر مطالعات سیاسی آن وزارتخانه بود که 436 هزار یورو از موسسه صهیونیستی "هیفوس" در هلند دریافت کرد تا نیروی سازمانی براندازی نرم را زیر پوشش و عنوان "سازمانهای غیردولتی" در ایران تربیت کند و به جرم «ارتباطات غیرقانونی با بیگانگان» بازداشت هم شد. وی در تاریخ 18/12/1380 از وزیر کشور با حفظ سمت حکمی دیگر را با عنوان «مدیر پروژه حمایت از توسعه پایدار» در چارچوب «مرکز ارتباطات و منابع سازمانهای جامعه مدنی» دریافت کرد. رزاقی رابط دولت اصلاحات با «مرکز اطلاعات سازمان ملل» در تهران و رابط روشنفکران سکولار با موسسات صهیونیستی مانند هیفوس بود.
این پژوهشگر سیاسی ادامه داد: فرآیند تدوین نقشه عملیاتی "گذار به دموکراسی" در وزارت کشور دولت اصلاحات در 4 مرحله زیر نظر "حسین بشیریه" و با همکاری 4 پژوهشگر دیگر، از آبان 1382 تا آذر 1383 به طول انجامید و فقط در 1 مورد، 25 میلیون تومان برای این دستورالعمل 100 صفحهای برآورد شد. چنانکه گفتم در این دستورالعمل، بشیریه باب نظریهپردازی برای ترورهای سیاه را گشود.
وی با افشای هویت یکی از همکاران وزارت کشور در تهیه این سند گفت که "یوسف مولایی" وکیل سابق اکبر گنجی و منصور اصانلو و نویسنده روزنامه توقیف شده اعتماد ملی، به عنوان مشاور در این پروژه حضور داشته است و با "حسین بشیریه" که مجری طرح بود، همکاری نزدیک داشت.
فضلی نژاد با یادآوری این که پروژه مذکور نقشه عملیاتی براندازی جمهوری اسلامی است، اضافه کرد: این پروژه 3 همکار دیگر هم داشت؛ 2 نفر آنها که با عنوان «همکار اجرایی» و با مدرک لیسانس علوم سیاسی در طرح حضور داشتند، زن بودند که در انجام مصاحبه و تهیه پرسشنامهها کمک کردند. نفر دیگر که «همکار علمی» با درجه دانشگاهی فوق لیسانس رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران بود، جنسیت مرد دارد.
این پژوهشگر سیاسی گفت که "بر اساس تجربه تاریخی مثلث جاسوسی CIA، موساد و MI6 از «روشنفکران سکولار» (شهروندان مورد اعتماد خود) به عنوان اعضای «جوخههای مرگ جامعه مدنی» برای اجرای «ترورهای آکادمیک» استفاده کردهاند. از این رو، میبینیم این استراتژیها را کپیبرداری کردهاند و به عنوان نظریه منتشر کردند."
وی با اشاره به وابستگی فکری سید محمد خاتمی به حسین بشیریه تاکید کرد: بشیریه در سال 1982 دکترای تئوری سیاسی را از دانشگاه لیوریون انگلستان گرفته که یکی از محافل ماسونهاست. میبینیم ادامه همان خط را هم پی میگیرد. محمد خاتمی، یکی از شاگردان بشیریه محسوب میشود و اگر به کتاب او (سیر اندیشه سیاسی در غرب) نگاه کنید، رد پای بسیاری از آرای کلیدی بشیریه را میبینید؛ گرچه خود بشیریه کپیکننده تئوریهای پدران لیبرالیسم سیاسی در قرن بیستم بوده است و خاتمی هم یک مصرفکننده بیش نبوده است. اساسا بشیریه نظریهپرداز ماهنامه وی به نام «آئین» از دهه 1370 و قبل از ریاست جمهوری خاتمی بود و ارتباطات آنان بعدها هم ادامه یافت.
فضلی نژاد افزود: همینطور، بشیریه نظریههای لیبرالیستی خود را از سال 1370 در ماهنامه «اطلاعات سیاسی- اقتصادی» طرح کرد و آقای سیدمحمود دعایی برای او این فرصت را فراهم کرد، همین آقای جواد اطاعت هم از شاگردان بشیریه بوده است. «سعید حجاریان» هم همینطور. محمدعلی کدیور هم شاگرد او بوده است. شما میبینید شاگردان بشیریه در نهادهای حساس کشور حضور داشتهاند و وقتی به کارنامه فکری آنان نگاه میکنید، ادامه راه استادشان را رفتهاند.
حسین بشیریه استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و از نظریه پردازان دولت اصلاحات بود.
وی که مدارک کارشناسی ارشد و دکترای خود را از دانشگاه های انگلیس دریافت کرده است چندی پیش به بهانه ممنوع التدریس شدن در دانشگاه تهران به آمریکا مهاجرت کرد و به دانشگاه سیراکیوز در نیویورک رفت.
منبع:http://jahannews.com/vdcfcjd1.w6dyjagiiw.html
در 23 خرداد 1327 مجلس شورای ملی در یک جلسه خصوصی به عبدالحسین هژیر رأی اعتماد داد که رأی 66 نفر از 120 نماینده مجلس به نخستوزیری هژیر، مثبت بود. هژیر از سالها قبل ارتباط نزدیکی با انگلیسیها داشت و از قضا پس از بازگشت از مأموریت چند ساله در انگلیس، پستهای مهمی را در کشور به عهده گرفت. هژیر از کسانی بود که با خانم لیمبتون (وابسته سفارت انگلیس در ایران که نفوذ زیادی در سیاست ایران داشت) رابطه برقرار کرده و همین ارتباط، او را بهسوی پستها و مقامهای بالاتر در کشور سوق میداد. زمینههای سفر شاه به انگلیس را هژیر با تکیه بر همین رابطه فراهم کرد.
فداییان اسلام بهشدت با نخستوزیری هژیر مخالف بودند، چند ساعت پس از رأی اعتماد مجلس به هژیر، راهپیمایی بزرگی در اطراف مسجد شاه سر و سامان دادند.
آیتا... کاشانی هم هژیر را آدمی خطرناک میدانست. او اعلامیه بسیار تندی علیه نخستوزیری هژیر منتشر کرد و پس از گفتوگو با نواب، تصمیم گرفتند تظاهرات گستردهای در تهران برپا کنند.
نواب صفوی با سه سخنرانی پیاپی در بازار تهران، بازاریان را به تعطیلی بازار تشویق کرد. بازار سه روز تعطیل شد و مردم در مسجد سلطانی اجتماع کردند و با شعار «مردهباد هژیر» خواستار برکناری او شدند. موج تظاهرات مردمی به شهرهای قم، مشهد، اصفهان و قزوین هم رسید. 27 خرداد تظاهراتی با حضور هزاران نفر از روحانیان و مردم به رهبری نواب صفوی، علیه هژیر برپا شد. رژیم با گلوله به استقبال معترضان رفت و 27 مجروح از این استقبال گرم برجای ماند. آیتا... بروجردی هم با صدور اعلامیهای حمایت قاطع خود را از مبارزههای آیتا... کاشانی در برابر هژیر اعلام کرد. در جریان این اعتراضها تعدادی از شخصیتهای برجسته از جمله نواب صفوی توسط شهربانی بازداشت شدند.
پس از دستگیری نواب صفوی، قشرهای مختلف مردم برای آزادی او تلاش کردند. بازاریان و مردم به درخواست آزادی نواب در منزل آیتا... کاشانی تجمع کردند، رژیم ناگزیر نواب را آزاد کرد و هژیر و وزیرانش نیز با فشار مردم ناچار شدند استعفای خود را به شاه تسلیم کنند.
در روزهایی که مقدمات انتخابات شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی بهتدریج فراهم میشد، آیتا... کاشانی در نامهای به نواب صفوی، با معرفی چند نامزد، از فداییان اسلام خواست با جلب حمایت مردم این نمایندگان را بهعنوان وکیل به مجلس بفرستند. اسامی نمایندگان پیشنهادی آیتا... کاشانی به نواب به این شرح بود: مصدق، مظفر بقایی، سید علی شایگان، سید ابوالحسن حائریزاده، سید محمود نریمان، سید حسین مکی، عبدالقدیر آزاد و... نواب صفوی دست بهکار شد و با همکاری فداییان اسلام، مسئولیت حفاظت از صندوقهای انتخابات را بر عهده گرفتند. آنها در شبهای سرد پاییز تا صبح از صندوقها حفاظت کردند. در فهرست 12 نفری تهران نام وکیلان مورد نظر آیتا... کاشانی از یک تا هشت قرار گرفته بود. در آخرین ساعتهای انتخابات به بهانه برنامههای عزاداری محرم، صندوقها را به زور از مسجدها به فرهنگستان منتقل کردند و در نتیجه نام آیتا... کاشانی، مصدق، مکی و دیگر وکیلان ملی – مذهبی عقب رفت و نام وکیلان موردنظر دولت جای آنها را گرفت. ظاهرا کار تمام شده بود و مردم چارهای نداشتند. در آن زمان عبدالحسین هژیر که وزیر دربار بود بهطور مستقیم در انتخابات دخالت کرد. با دخالت مستقیم هژیر در انتخابات، بر نگرانی جبهه ملی، آیتا... کاشانی و فداییان اسلام افزوده شد. به همین دلیل، روز 22 مهر 1328 جمعی از سیاستمداران، دانشجویان و تاجران بازار همراه با دکتر مصدق و جبهه ملی، در اعتراض به نتیجه انتخابات به محوطه کاخ رفتند، تا با هژیر (وزیر دربار) گفتوگو کنند. این گروه چند روز در آن محل تحصن کردند. دکتر مصدق عریضهای دست هژیر داد و پاسخ شاه را به این مضمون دریافت کرد،« انتخابات آزاد است و به شکایتها رسیدگی میشود.» اما چهار روز بعد، تحصن بینتیجه پایان یافت و بار دیگر گروههای سیاسی مأیوس شدند. اما فداییان اسلام تصمیمی گرفته بودند که نتیجه قضیه را به نفع مردم تغییر داد.
سید حسین امامی، جوان 25 ساله فداییان اسلام هنگام تحصن در دربار، به هژیر اعلام کرد در صورتیکه دست از تقلب برندارد، او را میکشد. فداییان اسلام زمانیکه همه راههای تحقق یک انتخابات آزاد را بسته دیدند، سید حسین امامی را مأمور قتل هژیر کردند.
روز 13 آبان 1328 که هژیر برای شرکت در مجلس عزاداری به مسجد سپهسالار رفته بود، سید حسین امامی او را ترور کرد. این ترور، بزرگترین ترور سیاسی بود که تا آن روز در کشور انجام شده بود.
پس از این حادثه، انجمن نظارت بر انتخابات تهران، با استناد به مدارک تقلب و سوءاستفاده در انتخابات نتیجه انتخابات تهران را باطل کرد و زمینه ورود ملی – مذهبیها و آیتا... کاشانی به مجلس فراهم شد. ترور هژیر و ابطال انتخابات تهران را خیلیها، اولین قدم در مسیر ملیشدن صنعت نفت میدانند، چون نقطه آغاز این مبارزه در مجلس شانزدهم شورای ملی رقم خورد
منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=223036