قلم

سیاسی/اجتماعی/فرهنگی

قلم

سیاسی/اجتماعی/فرهنگی

به جای فقه باید اخلاق را به عرصه حکومت آورد

سروش:

به جای فقه باید اخلاق را به عرصه حکومت آورد

 

گفتگوی بی بی سی با عبدالکریم سروش  

عنایت فانی

 

مهمان من در برنامه به عبارت دیگر، ۳۰ سال در فضای فرهنگی و سیاسی ایران مطرح بوده است؛ هم برای نوشته ها و سخنرانی ها و نظریه پردازی هایش و هم به سبب حملاتی که به او می شود.

مخالفان غیر مذهبی اش او را به دلیل همراهی او با حکومت دینی در سال های اول انقلاب اسلامی می کوبند و مخالفان مذهبی اش، به دلیل برداشت امروزی و روشنفکرانه اش از اسلام او را مرتد می خوانند. اما همه قبول دارند که افکار و نظریاتش تاثیر زیادی بر روند روشنفکری دینی ایران داشته است. ولی نقش او و روشنفکری دینی در ایران پس از انتخابات اخیر چیست؟

آقای سروش شما در اوایل انقلاب گفته بودید که دانشگاه ها باید عطر و بوی اندیشه اسلامی به خود بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد که هر کس وارد آن می شود، از همان ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین شود. شما وقتی امروز به این ذهنیت آن روز خود نگاه می کنید، چه برداشتی از آن دارید؟

البته دانشگاه های ما امروز عطر و بوی گلستان اسلامی را ندارند. منتهی این نکته احتیاج به توضیح دارد. وقتی که من آن سخنان را نزدیک به ۳۰ پیش گفتم، متوجه شدم که برداشت ما از اسلام و اصلا درک معنای کلمه اسلام نزد ما و نزد کسان که متولیان امور بودند، فقیهانی که صاحب مناصب بودند، فرق بسیار دارد.

آنها وقتی می گفتند اسلامی، منظورشان جسم اسلام و قشر اسلام و فقه اسلامی بود و وقتی که بنده و امثال ما از اسلام سخن می گفتیم، غرضمان روح اسلام بود. در یک سخنرانی دیگری که من به فاصله کمی از این سخنان گفتم، اتفاقا تصریح کردم و گفتم که یک دانشگاه اسلامی دانشگاهی است که لبریز از علم و لبریز از هنر باشد. این تعریف من از دانشگاه اسلامی بود. در حالی که بعدا و به سرعت من متوجه شدم که غرض دیگران این است که لبریز از چادر و دعای کمیل باشد. تفاوت ها این قدر زیاد بود.

"الان دیگر چند چیز فاش شده است. یکی اینکه پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود."

 

این صحبت ها مربوط می شود به زمانی که شما در ستاد انقلاب فرهنگی بودید و پروسه انقلاب فرهنگی در جریان بود. که صحبت ها و حرف ها و سوال های زیادی در این مورد هست که بخش زیادی از آنها هم متوجه خود شما است. مسئولیت این ستاد دقیقا آن طور که شما درگیرش بودید، چه بود؟

همان طور که اصل انقلاب اسلامی را باید از حکومت اسلامی جدا کرد، اصل انقلاب فرهنگی را باید از ستاد انقلاب فرهنگی جدا کرد. من بارها این را توضیح داده ام در حدی که هم برای خودم و هم برای شنوندگان ملال آور شده است. به هر حال، چیزی به نام انقلاب فرهنگی در کشور اتفاق افتاد. وقتی که من خودم در دانشگاه تربیت معلم تدریس می کردم، خبرهایش را شنیدم و حوادثش را به چشم دیدم.

کسانی در شهرهای مختلف تصمیم گرفتند که در دانشگاه ها چیزی پدید بیاورند به نام انقلاب فرهنگی و هدفشان این بود که دروس و برنامه ها را اسلامی کنند با هر معنایی که در ذهن داشتند و استادان ناباب و نا اهل و ضدانقلاب را از دانشگاه ها بیرون برانند.

الان دیگر چند چیز فاش شده است. یکی اینکه این برنامه، یعنی پروژه انقلاب فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی برنامه ریزی شد و شخص آقای آیت از کسانی بود که پشت آن بود. در نوارهایی که از او به دست آمد و منتشر شد، گفته بود که ما برنامه هایی در دانشگاه ها خواهیم داشت که پدر آقای بنی صدر هم نمی تواند جلو آن را بگیرد.

این برنامه اجرا شد، بدون آنکه ما مطلع باشیم. هر چه که بود، دانشگاه ها بسته شد. آیت الله خمینی، رهبر انقلاب آن برنامه را تایید کرد و ستادی را گماشت تا دانشگاه ها را بازگشایی کند. حقیقتش از زمانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی نشستیم، کارمان و عزممان و فعالیتمان معطوف به بازگشایی و بهگشایی دانشگاه ها بود.

کسانی که دانشگاه ها را بسته بودند، می خواستند دانشگاه ها تا ۲۰ سال بسته بماند تا تمام اصلاحات لازم و تطهیرهای لازم صورت بگیرد و آنگاه بازگشایی شود. ما نزد آیت الله خمینی رفتیم و از ایشان خواهش کردیم که اجازه دهند دانشگاه ها را هرچه زودتر باز کنیم و پس از یک سال تا یک سال و نیم، ما دانشگاه ها را باز کردیم.

بله این سخنان را من وقتی گفتم که عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی بودم و اتفاقا وقتی گفتم که غوغایی علیه علوم انسانی برآورده بودند. همان غوغایی که اکنون هم شاهد آن هستیم. از همان ابتدا، علوم انسانی مورد طعن و مورد تردید و شبهه بودند و در مورد آنها سخنان بسیاری می رفت.

یکی از حرف هایی که باز آن موقع مطرح شد و همان انقلاب کنندگان فرهنگی آن را بر سر زبان ها افکندند و در روزنامه ها آوردند این بود که دانشگاه ها باید اسلامی شوند؛ بدون اینکه هیچ تعریف مشخصی از آن وجود داشته باشد. وقتی هم که من از ستاد انقلاب فرهنگی آمدم بیرون و گفت و گوهای داخل ستاد را تعقیب می کردم، تا مدتی بر سر اسلامی کردن و اسلامی نکردن و تعریف اسلامی کردن دانشگاه ها در شورای انقلاب فرهنگی بحث بود. بعد هم به نتیجه نرسید و پرونده آن را مختومه اعلام کردند.

ولی به هر حال مسئولیت ستاد چه بود در این میان؟ چون ستاد انقلاب فرهنگی در چارچوب پروسه اسلامی کردن دانشگاه ها تشکیل شده بود. یعنی هدف شما در واقع این بود که دانشگاه ها را اسلامی کنید.

بله. هدف این بود که دانشگاه ها را اسلامی بکنیم. به این معنا که اگر چیزی هست که ضد اسلام است از آنجا بزداییم. البته حقیقتش چیز ضد اسلامی چندان وجود نداشت.

ولی عملا آن چیزی که ضد اسلام شد عده ای از استادان بودند، عده ای از دانشجویان بودند و مقداری مطالب درسی.

استادان دانشگاه ها بودند که تعدادی از آنها پیشاپیش رفته بودند؛ یعنی متوجه شده بودند که جایشان نیست. یک تعداد دیگری هم بود که یک کمیته پاکسازی وجود داشت که آنها را پاکسازی کرد. این کمیته های پاکسازی، قبل از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی وجود داشت و بعدش هم وجود داشت و کارشان هم مستقل بود و هیچ گزارشی هم به ما نمی دادند. برای خودشان این کار را در عمل می کردند.

یعنی برای بیرون کردن استادان و تصفیه و تطهیر دانشگاه ها، حاجتی به ستاد انقلاب فرهنگی نبود. کمیته های پاکسازی در همه جا بودند، در اداره ها و دانشگاه ها.

می دانم که این موضوع به گفته شما تا حدی و به ویژه برای خود شما ملال آور شده. اما شاید هنوز بسیاری که دنبال این موضوع هستند، جواب این سوال را نگرفته اند که نقش خود شما چه بوده است. آنها نقش شما را بیشتر در این می بینند که شما در ستاد انقلاب فرهنگی مدافع اسلامی کردن دانشگاه ها بودید و در پروسه پاکسازی ها هم سهیم بوده اید.

اگر من بخواهم به صراحت در اینجا سخن بگویم، باید بگویم کسانی که این مساله را مطرح می کنند، خیلی هم به دنبال جوابش نیستند. ببینید ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و بعد هم که بزرگ تر شد و ۳۰ عضو داشت. شما هیچ وقت از خودتان پرسیدید که چرا فقط یک نفر به نام سروش این وسط متهم است و باید به این سوال پاسخ دهد؟

"حکومت ایران، همیشه نگران از ظهور یک آلترناتیو بود. هر کسی که آلترناتیو بالقوه بود سرش را می زدند. من گمان می کنم از جایی که گمان نمی بردند، این آلترناتیو سبز شد، اسمش هم 'جنبش سبز' شد"

 

من الان به صراحت به شما عرض می کنم. یکی از پروژه هایی که وزارت اطلاعات برای بدنام کردن من که جزو مخالفان و ناراضیان حکومت بودم اجرا کرد همین بود که تمام گناهان نکرده ستاد انقلاب فرهنگی را به گردن من بیندازد و این سوال را مطرح کند و بعد هم هیچ گاه از جواب های من قانع نشود و دوباره در این شیپور بدمد. به نظر من سر این مساله همین است. هیچ کس تا کنون گریبان آقای جلال الدین فارسی را نگرفته است.

شاید علتش این باشد که از شما به عنوان یک روشنفکر دینی که بسیار بر جامعه ایران بخصوص بر محافل جوانان دیندار تاثیر گذاشته اید، انتظار بیشتری می رفته است.

بله من پاسخم را داده ام در این باب. من گفته ام که ما چه کار می کردیم. من گفته ام که من بزرگ ترین خدمت را به دانشگاه ها کرده ام.

چرا؟

برای اینکه ما دانشگاه ها را بازگشایی کردیم. من به همین کسانی که سوال می کنند گفته ام که شما خیلی وامدار من هستید. اگر فرزندانتان الان در دانشگاه تحصیل می کنند، ما باعث شدیم که این دانشگاه به لحاظ علمی غنی تر شود، از نظر خشونت خیلی پیراسته تر شود در حد تواناییمان و دانشگاه را بازگشایی کنیم و هر چه زودتر آن را راه بیندازیم و نگذاریم که به آن خواب 20 ساله برود یا اینکه بعضی خواب هایی که کسانی برای دانشگاه ها دیده بودند، تعبیر شود. این کاری است که ما کردیم و زحماتی است که ما کشیدیم بدون اینکه ذره ای هم چشمداشت پاداش داشته باشیم.

"یکی از پروژه هایی که وزارت اطلاعات برای بدنام کردن من که جزو مخالفان و ناراضیان حکومت بودم اجرا کرد، همین بود که تمام گناهان نکرده ستاد انقلاب فرهنگی را به گردن من بیندازد"

 

ولی عرض کردم که عده ای جور دیگری می خواهند ببینند. البته من انکار نمی کنم در دوران بسته بودن دانشگاه ها، کارهای خلاف زیاد انجام گرفت. نکته ای هست که خیلی ها نمی دانند. ستاد انقلاب فرهنگی رئیس نداشت. خیلی هیئتی عمل می کرد. ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و همه ما مساوی بودیم. ممکن بود کسی تصمیمی بگیرد و امضایی بکند و دیگران اطلاعی نداشته باشند. حتی در دو سالی که من در ستاد انقلاب فرهنگی بودم، ما صورتجلسه نداشتیم. اصلا معلوم نبود که در این جلسات چه تصمیماتی گرفته می شود. لذا یک وقت آقای فارسی برای خودش یک چیزی را امضا می کرد، می داد اجرا هم می شد بدون اینکه بنده یا اعضای دیگر مطلع باشند. لذا من هیچ وقت انکار نمی کنم در دورانی که ما در ستاد انقلاب فرهنگی بودیم، کارهایی به اسم ستاد یا به دست پاره ای از اعضای ستاد نشده باشد.

ولی من این را به طور کلی عرض می کنم که کار ستاد اساسا ربطی به تصفیه و این جور چیزها نداشت. این را هم عرض می کنم که استادانی بودند که واقعا با فضای انقلابی آن روز نمی خواندند و خودشان متوجه بودند و سرشان را پایین انداختند و از دانشگاه ها رفتند.

شما فکر می کنید که اسلامی کردن دانشگاه ها بعد از انقلاب ایران اصولا اجتناب ناپذیر بود؟

من اتفاقا در نوشته های خودم هم آورده ام که هروقت در کشور ما بزرگان مملکت می گویند اسلامی، یعنی فقهی و چیزی بیشتر از این مراد ندارند. یک نفر از فقهای ما نگفته است که مثلا فیزیک یا شیمی خوب تدریس نمی شود، هنر سطحش نازل است. هیچ وقت چنین چیزی را نمی گویند. همیشه گلایه شان از این است که در دانشگاه ها دختر و پسر با هم می آمیزند، یا مثلا فرض کنید در پاره ای از علوم انسانی فی المثل اسم مارکس می آید، یا یک وقتی می گفتند کوپر و حالا می گویند وبر. گلایه هایشان از این حرف ها است.

"نکته ای هست که خیلی ها نمی دانند: ستاد انقلاب فرهنگی رئیس نداشت، خیلی هیئتی عمل می کرد. ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت و همه ما مساوی بودیم. ممکن بود کسی تصمیمی بگیرد و امضایی بکند و دیگران اطلاعی نداشته باشند"

 

لذا، قصه اسلامی کردن دانشگاه ها به نظر من از همان ابتدا هم مفهوم بسیار مبهمی داشت. من درکم این بود که ما باید سطح علم را خیلی بالا ببریم. چون پیامبر اسلام به علم خیلی علاقه مند بود و خیلی هم تاکید کرده که علم هر کجاست بروید و آن را کسب کنید و همچنین هنر که بالذات یک امر الهی است، یک امر متعالی است. تعریف من از اسلامی کردن دانشگاه ها این بود و مایل بودم و الان هم مایلم که چنین باشد و دانشگاه هایی پر هنر و پر علم داشته باشیم.

دیگران البته درک دیگری داشتند و این ابهام خیلی کار دست ما داد و داده است. می دانید یک مدتی آمدند گفتند دیوار بکشید بین دختران و پسران در دانشگاه ها. این قدر درک های نازل و قشری در باب اسلامی کردن دانشگاه ها وجود داشت. درواقع، ما جلو بعضی از اینها را گرفتیم و نگذاشتیم که به این سمت بروند.

دکتر سروش، شما و علی شریعتی، دو تن از روشنفکران دینی هستید که بسیار تاثیر گذاشته اید با سخنرانی ها و کتاب ها و نوارهایی که بیرون داده اید. شما امروز روشنفکر دینی را چگونه تعریف می کنید؟

تعریفش آسان است. من همیشه می گویم اگر روشنفکر غیردینی معنی دارد، روشنفکر دینی هم معنی دارد. اگر استبداد دینی معنی دارد، دمکراسی دینی هم معنی دارد. اینها همه معنی دارند، معانیشان هم روشن است. به اصطلاح می گویند هر چیزی را از روی ضدش می توان شناخت. اگر ضد اینها وجود دارد یا متصور است، آنگاه خود اینها هم موجودند یا متصورند.

روشنفکر دینی، کسی است که محوریت در کارش با نقد است. روشنفکر دینی با یک مبلغ دینی یا روحانی فرق دارد. روحانی کارش نقد نیست. کارش تبلیغ و ترویج اندیشه دینی است که در جای خودش محترم است. ولی روشنفکر دینی آن نقش را بازی نمی کند. نقش روشنفکر دینی، نقد اجتماعی دین و نقد معرفتی دین است و به این کار اهتمام می ورزد و از این طریق اندیشه دینی را شست و شو می کند.

روحانیون معمولا به خرافاتی که دین دچار آنها می شود، چندان نمی پردازند و حتی گاهی به نام دین، آن خرافات را ترویج می کنند. روحانیون به دلیل ارتزاقی که از دین می کنند، خیلی از بدی ها و نقصان هایی را که در دین موجود وجود دارد نمی بینند یا از آن سخن نمی گویند، در حالی که یکی از ستون های وجود روشنفکر این است که از دین و دیانت ارتزاق و تغذیه نمی کند و منبع ارتزاق او چیز دیگر است، لذا از حریت بیشتری برخوردار است و آزادتر و آسوده تر می تواند زبان به نقد بگشاید. این روشنفکری دینی است. روشنفکر دینی، علاوه بر آنکه یک نقاد است، یک روشنگر هم هست. یعنی اندیشه های نقادانه خود را پخش می کند.

"روشنفکر دینی، کسی است که محوریت در کارش با نقد است... نقش روشنفکر دینی، نقد اجتماعی دین و نقد معرفتی دین است"

 

هر نقادی برای نقد پایگاهی می خواهد. یعنی شما نمی توانید در هیچ جا بایستید و در دین نظر کنید و نقد کنید؛ پایگاه نقد دینی روشنفکران عبارت است از مدرنیته. لذا ما در موضع مدرن می ایستیم، نظر به دیانت می کنیم چه در وجه اجتماعی آن و چه در وجه کلامی و معرفتی آن و از این طریق می توانیم آن را نقد کنیم.

لذا اگر شما به روشنفکری دینی نگاه کنید می بینید که دین را هم نقد اخلاقی می کند، هم نقد سیاسی می کند و هم نقد اجتماعی و معرفتی می کند. اینها عمده کارهایی است که روشنفکر دینی می کند.

مرحوم شریعتی که شما اشاره کردید، بیشتر نقد سیاسی و نقد اجتماعی می کند. نقد کلامی و اخلاقی در کار او نبود. این بعدا افزوده شد.

آیا این هم اجتناب ناپذیر است که در جوامعی مثل ایران که روشنفکری دینی و غیردینی بکشد به مسایل سیاسی و شیوه حکومتداری در مملکت به دلیل نفوذ عقاید دینی؟

به دلیل اینکه خود متولیان دین می گویند دیانت ما عین سیاست ما است. لذا وقتی که شما به دیانت می پردازید خود به خود وارد حوزه سیاست هم می شوید.

در همین راستا است که به این نکته می رسیم که بسیاری از روشنفکران دینی و احتمالا خود شما که خیلی به صراحت در گذشته از جدایی دین و دولت و حکومتداری صحبت نمی کردید، الان دارید این بحث را مطرح می کنید و به این نتیجه رسیده اید. روشنفکران غیر دینی این انتقاد را مطرح می کنند که روشنفکران دینی تازه دارند بحث هایی را مطرح می کنند که آنها یک صد سال است دارند آن بحث ها را مطرح می کنند. از نگاه آنها روشنفکران دینی تازه به مرحله ای رسیده اند که آنها می گفتند آن هم پس از تجربه -به زعم روشنفکران غیردینی- 'دردناک' حکومت دینی. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟

البته در اینکه آدمیان هر کدام در دوره ای به چیزی می رسند، جای شبهه ای نیست. اما اینکه آیا واقعا این اتفاق دارد در کشور ما می افتد یا اینکه ظاهر این اتفاق چنین است و باطنش فرق دارد. من فکر می کنم در مورد اسلام و نسبتش با حکومت، هیچ وقت این بحث هایی که اکنون در کشور ما مطرح است، هیچ وقت مطرح نبوده است. و این بحث ها خوشبختانه خیلی هم از پختگی برخوردار است که باید آنها را خیلی هم مغتنم شمرد.

اینکه یک روزی روزگاری در جایی دیگری و در تاریخ دیگری سکولاریسم رخ داده است، به هیچ وجه معنی اش این نیست که اگر در کشور ما، ما از حکومت و دیانت و سیاست و جدایی آنها و ارتباط آنها سخن می گوییم صد در صد داریم به همان راه می رویم.

استفاده کردن از تجربه های دیگران البته شرط است و انسان نمی تواند چشمش را ببندد ولی قصه اسلام و نسبتش با حکومت و سیاست و تعیین این نسبت بسیار پیچیده کار خیلی دشواری است که بارش را الان روشنفکری دینی به دوش می کشد.

"من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دمکراسی را بیرون آورد، یعنی نظمی که نظم دمکراتیک خوانده می شود با همه اجزا و ارکانش قابل استخراج از متون دینی نیست، اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دمکراتیک داشته باشند"

 

چه احتیاجی هست؟ سوال بعضی ها این است که وقتی راه و روش حکومتداری دمکراتیک الان در دنیا موجود است و خیلی راحت می توان قوانین مدنی را در جامعه حاکم کرد و دین موضوعی باشد کاملا خصوصی. پس چه احتیاجی هست که روشنفکران دینی بخواهند وارد این مراحل پیچیده و غامض و طولانی شوند که بخواهند این دو را با هم آشتی دهند؟

ببینید این را کسی می گوید که یا چندان اعتقادی به دین ندارد یا آن را مهم نمی شمارد. اما کسی که هم به دین اعتقاد دارد و هم مهم می شمارد و هم نقش مهم اجتماعی آن را می بیند، هیچ وقت این طوری سخن نمی گوید. در جامعه ما موجودی به نام اسلام بسیار پرتوان و پرقوت ایستاده است. این را نادیده گرفتن یا تقلیل دادن اسلام به نماز و روزه و احوال خصوصی اشخاص و دعوت کردن مردم به کنار گذاشتن اسلام از صحنه اجتماع، اصلا موضوع را حل نمی کند؛ صورت مساله را روی کاغذ پاک می کند حتی در جامعه هم پاک نمی کند. این طوری اصلا نمی توان به سراغ دیانت در جامعه ما نمی شود رفت.

من معتقدم که روشنفکر دینی به ناگزیر معتقد است که در دین خوبی هایی هست که بر بدی هایش می چربد و به همین سبب هنوز به دین می چسبد و متوسل است و نمی خواهد آن را از دست فرو بگذارد. این یک جنبه کار که به اعتقاد برمی گردد. جنبه دیگر هم حضور اجتماعی و سیاسی قوی دین است.

دوم هم اصلا این قصه که در میان خیلی از روشنفکران و غیر روشنفکران ما مطرح شده که دین یک امر خصوصی است، من فکر می کنم که یک خطای خیلی بزرگ است. دین هیچ وقت امر خصوصی نبوده است. امروز هم نیست. در دمکراسی ها هم نیست، در لیبرال دمکراسی هم نیست. چطور می شود دین یک امر خصوصی باشد. شما وقتی اعتقادی دارید، این اعتقاد در تمام رفتارهای شما دیده می شود. در همین آمریکا، مردمی که به مسیحیت اعتقاد دارند هیچ وقت به رئیس جمهوری که معتقد به مسیحیت نیست، رای نمی دهند. یعنی دین اصلا امری خصوصی نیست و همه جا خودش را نشان می دهد.

آنچه که در سکولاریسم یا به تعبیر من در حکومت فرادینی گفته می شود این است که ما به لحاظ حقوقی، بیاییم و حساب دین را از حساب دولت و حکومت جدا بکنیم یا به تعبیر دیگر، بیاییم و یک نگاه تکثرگرا به حکومت بدهیم به طوری که به همه فرقه های دینی به یک چشم نگاه کند و به هیچ کدام مزیتی نسبت به دیگری بدهد. همین. اما اینکه دین به عرصه خصوصی برود، نمی رود.

"در جامعه ما موجودی به نام اسلام بسیار پرتوان و پرقوت ایستاده است. این را نادیده گرفتن یا تقلیل دادن اسلام به نماز و روزه و احوال خصوصی اشخاص و دعوت کردن مردم به کنار گذاشتن اسلام از صحنه اجتماع، اصلا موضوع را حل نمی کند؛ صورت مساله را روی کاغذ پاک می کند"

 

بعدش هم، اسلام نشان داده که خیلی سخت جانی می کند و در بسیاری از مسایلی که امروز سیاست حرف دارد، آن هم حرف دارد. آشتی دادن اینها و به میان آوردنشان مهم است.

نکته دیگر این است که اساسا ادیان و خصوصا اسلام یک منبع مهم الهام گیری در مسایل اخلاقی و رفتاری آدمیان است. اینها را کنار گذاشتن ونادیده گرفتن و از مردم خواستن که آنها را نادیده بگیرند یا فقط به درون خانه هایشان ببرند، به نظر من بی مهری است به یک میراث بزرگ فرهنگی. به این دلایل است که بنده یا دوستان ما می کوشیم که این منبع بزرگ را فرو نگذاریم، در حقش جفا نکنیم، در جایگاه راستینش بگذاریم و از آن استفاده کنیم.

یکی از اهداف جوامعی مثل ایِران، که یکی از نمونه هایش را در همین انتخابات اخیر دیدیم، رسیدن به دمکراسی است و شما به صراحت گفته اید که از دل دین و اسلام نمی توان دمکراسی را بیرون کشید. به نظر می رسد که اینجا تضاد وجود دارد بین حرف های شما.

نخیر. چه تضادی وجود دارد؟ من از ملایم شدن دمکراسی و دین سخن می گویم و این غیر از بیرون کشیدن دمکراسی از دل دین است. بله من و دوستانمان همیشه صریح این را گفته ایم که از دل دین نمی توان دمکراسی را بیرون آورد یعنی نظمی را که نظم دمکراتیک خوانده می شود با همه اجزا و ارکانش قابل استخراج از متون دینی نیست. اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دمکراتیک داشته باشند. مسلمانان می توانند چنان با هم زندگی کنند که نظم سیاسی آنها مبتنی بر استبداد و خشونت نباشد، از حقوق مساوی برخوردار باشند و بسی از تعلیمات دینی را که در اخلاق گفته اند به سیاست بیاورند.

یکی از مهم ترین چیزهایی را که ما کم داریم و بسیار مورد تاکید روشنفکران دینی است همین است که به جای اینکه فقه را به عرصه حکومت بیاوریم، اخلاق دینی را به عرصه حکومت بیاوریم. اخلاق دینی خیلی نکته های مهم و سنجیده دارد.

در همین انتخابات اخیر، یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری از من خواست یک شعار به او معرفی کنم. گفتم همین نیم بیت حافظ را به کار گیرید: با دوستان مروت با دشمنان مدارا.

احتمالا این کاندیدا باید آقای کروبی بوده باشد چون شما از او حمایت کرده بودید. ولی جالب است که شما اسلام منهای روحانیت را مطرح می کنید اما در عین حال، در انتخابات جانب یک روحانی را گرفتید. چرا؟

روحانیت غیر از یک روحانی خاص است. روحانیت یک صنف و یک قشر است. یک منافعی دارد و ارتباطات درونی خودش را دارد. به تعبیر من از دین ارتزاق می کند. در درونش مدارجی هست. وقتی که شما واردش می شوید واقعا شخصیت دیگری پیدا می کنید و جهان بینی شما عوض می شود. این در جای خودش.

"این قصه که در میان خیلی از روشنفکران و غیر روشنفکران ما مطرح شده که دین یک امر خصوصی است، من فکر می کنم که یک خطای خیلی بزرگ است. دین هیچ وقت امر خصوصی نبوده است. امروز هم نیست. در دمکراسی ها هم نیست، در لیبرال دمکراسی هم نیست"

 

اما اگر کسی از من بپرسد، مرحوم آیت الله طالقانی و یا جناب آقای کروبی، بله اینها روحانی اند. خدا رحمت کند مرحوم آقای بازرگان را. وقتی که مرحوم آیت الله طالقانی وفات کرد، آقای بازرگان در مجلس ترحیم ایشان جمله ای گفت که بیشتر افراد در آن زمان نپسندیدند. ایشان گفت یکی از مزایای آقای طالقانی این بود که روحانی نبود. به این معنا است.

آقای کروبی، بله تحصیلکرده حوزه علمیه قم هستند. تحصیلکرده دانشگاه هم هستند و به هر حال در شئون و مشاغل روحانی و غیر روحانی هم بوده اند، البته نه در مدارج بسیار عالی. من حق هر ایرانی می دانم که در سیاست دخالت کند چه در کسوت روحانی باشد و چه در کسوت غیرروحانی.

شما به عنوان فرد می بینید؟

بله.

چقدر خوشبین هستید که وقایع اخیر ایران به زودی به نتایج دلخواه خود برسد؟

نه، به زودی نه. ولی من بسیار خوشبین هستم. حکومت ایران می کوشید که هر آلترناتیوی را بزند. در دست به دست شدن قدرت، شما همیشه یک زوال مشروعیت دارید به علاوه یک آلترناتیو. زوال مشروعیت در مورد حکومت ایران به نظر من به طور کامل صورت گرفته است. حکومت ایران، همیشه نگران از ظهور یک آلترناتیو بود. هر کسی که آلترناتیو بالقوه بود سرش را می زدند. من گمان می کنم از جایی که گمان نمی بردند، این آلترناتیو سبز شد، اسمش هم جنبش سبز شد و امیدهای ما را هم سبز کرد و لذا امیدواریم که آینده ما هم سبز باشد. 

اذر ۸۸ سایت عبدالکریم سروش

مابایدخرج ارزش‎هاشویم،نه ارزش‎هاخرج ما

خلاصه  :  مسعود روشن/ دکتر عماد افروغ نماینده اصول‎گرای مجلس هفتم بود که نقدهای زیادی را به دولت نهم داشت. موضوع گفت و گوی ما با او درباره نقد دولت دهم نیست اما افروغ آن‎چه را که مربوط به این پرونده می‎شود، در این گفت‎و‎گو به نقد کشانده است و البته نظرات وی به‎عنوان یک استاد جامعه‎شناس و یک اصول‎گرا حتماً قابل بحث و نقد است. دکتر افروغ عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگاه مطالعات فرهنگی بوده که بازنشسته شده و این روزها مشغول پژوهشی درباره اخلاق و سیاست است. کتاب «احیاگری و مردم سالاری دینی» وی نیز در دست چاپ است.
دکتر عماد افروغ نماینده اصول‎گرای مجلس هفتم بود که نقدهای زیادی را به دولت نهم داشت. موضوع گفت و گوی ما با او درباره نقد دولت دهم نیست اما افروغ آن‎چه را که مربوط به این پرونده می‎شود، در این گفت‎و‎گو به نقد کشانده است و البته نظرات وی به‎عنوان یک استاد جامعه‎شناس و یک اصول‎گرا حتماً قابل بحث و نقد است. دکتر افروغ عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگاه مطالعات فرهنگی بوده که بازنشسته شده و این روزها مشغول پژوهشی درباره اخلاق و سیاست است. کتاب «احیاگری و مردم سالاری دینی» وی نیز در دست چاپ است.
وقتی 25 میلیون نفر جمع شدیم به آقای احمدی‎نژاد رأی دادیم و خواستیم این چرخش قدرت اتفاق بیفتد، قرار نبود بسیاری از تصمیمات دولت را آقای مشایی بگیرد. به نظر شما آیا اصلا این تغییرات یک تغییرات عادی است یا خطرساز و مهم است و باید به آن پرداخت؟
ببینید من اصلا ورود مصداقی پیدا نمی‎کنم و الان هم بنا ندارم به آن بپردازم مگر این‎که شما یک سئوال مفهومی داشته باشید. فقط جهت اطلاعتان من اصول‎گرایی را نه با افراد ختم می‎کنم نه با دولت یعنی الزاما تمام جامعیت اصول‎گرایی را تقلیل نمی‎دهم به یک سطح محدودی از اصول‎گرایان آن هم کسانی که در دولت مستقر هستند و یک منش و روش و بینش خاصی را هم دنبال می‎کنند که من هم با بینشش هم روشش زاویه و نقدهای جدی دارم. خب اگر سئوالتان مفهومی باشد، وارد این نقدها می‎شوم. اما وارد بحث اشخاص نمی‎شوم چون چنین قصدی ندارم.

من سئوالم را این‎طور می‎پرسم که آیا این دولت الان خواسته مردمی که به اصول‎گرایی رأی داده‎اند را تأمین می‎کند یا نه؟
آیا وجدان شما به عنوان یک نسل جوان اقناع می‎شود که بگویید همه این حوادثی که در زمان قبل، بعد و حین انتخابات اتفاق افتاد، صرفا به خاطر تحریک احساسات و نفوذ چند عنصر وابسته به بیگانه بود؟ آیا فکر نمی‎کنید بخشی از این ماجرا برمی‎گردد به نوع رفتار و سیاستی که در گذشته مردم با آن‎ها مواجه بودند. حالا باید پرسید که آیا این رفتارها اصول‎گرایانه بود؟ آیا به حسب تعریفی که ما از موازین اصول‎گرایی به‎دست می‎آوریم، هر ادعای به‎اصطلاح و در ظاهر اصول‎گرایانه را باید اصول‎گرایی بدانیم؟ بنابراین بحث این است که واقعا باید به‎دور از هرگونه دغدغه جناحی و با تکیه بر معیارهای قابل‎قبولی که اصول‎گرایی بر اساس آن می‎تواند تعریف شود و با استفاده از تجربه‎های سی سال گذشته و الهام گرفتن از قابلیت‎ها و ظرفیت‎های جامع انقلاب اسلامی به داوری بنشینیم و ببینیم که اولا نیازها و حقوق مردم چه بوده است؟ آیا به این نیازها توجه عمیقی شده یا توجه سطحی شده؟ من احساس می‎کنم که از دل توسعه سیاسی یک عدالت‎خواهی بیرون آمد اما این سیاست‎ها و نگرش‎ها به عدالت جامع نبود. اگر قرار بود جامع باشد، ما نباید فضا را مصلحتی می‎کردیم. بنابراین بحثم این است که من نمی‎خواهم بگویم در واقع یک تغییراتی صورت نگرفت؛ بله جابه‎جایی صورت گرفت جابه‎جایی همیشه در انقلاب صورت گرفته اما تحول ساختاری صورت نگرفته است.

یعنی چرخش قدرت نبوده اصلا؟
عرض کردم؛ چرخش قدرت، جابه‎جایی افراد بوده.

فقط جابه‎جایی بوده یا این‎که جهت قدرت عوض شده است؟
ببینید، جهت اقتصادش که عوض نشده؛ جهت سیاسی‎اش هم عوض نشده. عرض کردم ساخت باید متحول بشود. فقط آن نیروها جابه‎جا شده‎اند. ما یک رابطه موجری و مستأجری داریم و یک موجر و مستأجر. شما در بستری از یک رابطه ساخت‎یافته موجری و مستأجری مدام موجر و مستأجر را عوض کنید. اما دست به تغییر رابطه موجری و مستأجری نزده‎اید. اگر واقعا بخواهد یک تحول مبنایی باشد، فقط نباید به جابه‎جایی افراد بسنده کرد. اگر واقعا قصد تحول ساختاری دارید، باید این بستر را عوض کنید. متأسفانه ما در بستری شاهد جابه‎جایی افراد هستیم که نوعی تملق و عوام‎فریبی هردو دست به دست هم می‎دهد و بسیاری از این جابه‎جایی‎ها را تعین می‎بخشد. تجربه من نشان داد هرکه بیشتر اهل لابی بود، اهل تملق‎تر بود به دستگاه دولت نزدیک‎تر بود که من به طنز و به کنایه می‎گفتم که هر که در این بزم متملق‎تر است، مقرب‎تر است. من واقعا این‎ها را می‎دیدم که هرکسی کوچک‎ترین نقدی می‎کرد، بلافاصله مورد بی‎مهری قرار می‎گرفت.

شما قبول دارید که این اتفاق شخصی نبود بلکه یک جریانی بود در انقلاب. آیا این اتفاق در کل جامعه ما افتاده یا فقط سوار بر روی یک موج دیگر بود؟
من شخصا معتقدم که این جریانی که به هر حال امروز حاکم بر منابع رسمی ماست، این جریان یک عقبه‎ای در تاریخ ما داشته است. اما این‎که در انقلاب نقش داشته است آن یک بحث دیگر است. اما عده‎ای که در انقلاب نقش داشتند، در مقاطع حساس در ظهور و پیدایی این جریان جدید ذی‎نقش بودند. افرادی کمک کردند به این جریان که آن‎ها سابقه انقلابی هم دارند، عقبه‎ قابل‎قبولی هم دارند، اما بنا به دلایلی و حسب مصلحت‎ها و ضرورت‎ها یا تشخیص‎های غلطی که ممکن است خیلی از نیروهای انقلابی را هم در بر بگیرد، دست به دست هم دادند و در برخی از مواقع خیلی از معیارهای اصول‎گرایی را هم خواسته یا ناخواسته فراموش کردند یا مصلحت‎گرایانه به آن نگاه کردند و کوشیدند به هر قیمتی شده یک تغییر به‎اصطلاح جهتی صورت بگیرد. یک جابه‎جایی و گردش قدرتی صورت بگیرد اما به‎مرور برای همه دارد روشن می‎شود که وجه فکری و معرفتی و سیاسی این جریان چه نسبتی با انقلاب دارد. من امروز با یک تحجر روبه‎رو هستم من امروز با یک جمودگرایی روبه‎رو هستم.

این ادعای بزرگی است. نشانه‎های این‎ها چیست؟
نشانه‎ آن‎ها همین تفکر تکلیف‎گرایانه صرف به انسان و تفکر متحجرانه است. یعنی وقعی به نگرشی که برای حق انسان بود، چه در قالب جمهوریت و چه در قالب اسلامیت، گذاشته نمی‎شود. نگرشی که یک تصور خاصی از ولایت فقیه دارد. اما این نگرش خاصی که به ولی فقیه است من ردی از آن را در آثار امام نمی‎بینم. حضرت امام به هیچ‎وجه قائل به این نبودند که ما یک نگاه شهودی و عرفانی و باطنی به ولی فقیه داشته باشیم. ولی فقیه، ولایت فقه است. ما خوشحالیم که ولایت عارف نیست، ولایت فیلسوف نیست، ولایت فقه است. وقتی شد ولایت فقه، فقه از جنس قانون است چون بیانگر ارتباط انسان با موضوعات مختلف است. خب ویژگی عمده دموکراسی به قانون‎مدار بودنش است. ما این وجه دموکراسی را هم داریم چون قانون‎مداریم، چون فقه در واقع مبنای حکومت ماست و نکته جالب این‎جاست که تنها مسیری که در زمان غیبت بین عقل و وحی ارتباط برقرار می‎کند، اجتهاد و فقه است. من از شما سئوال می‎کنم در همین دولت مستقر آیا کسانی نیستند که به‎جای این‎که از این مسیر شناخته شده و تعریف شده، مستحکم طی طریق کنند، یک بحث‎های رمل و اسطرلابی مطرح می‎کنند که به‎گونه‎ای می‎خواهد پای ارتباط با عالم معنا را بکشد وسط و هیچ اثر شرعی هم ندارد. این‎ها چه نسبتی با انقلاب اسلامی دارد؟ چه نسبتی با آن اصول‎گرایان سنتی دارد که همواره از نگاه فقه به مسئله نگاه می‎کردند؟ اما کسانی هستند که به قدرت دولتی ‎رسیده‎اند و بر این پندار شدند که سرمایه دینی و سرمایه فرهنگی هم هستند. دفعتا بدون این‎که هیچ کار فرهنگی کرده باشند و هیچ اثر قابل‎قبول فرهنگی از خودشان منتشر کرده باشند، دچار توهم می‎شوند که نکند منبع ایدئولوژی هم هستند. بلافاصله می‎آیند بدون هیچ عقبه‎ای در مورد پیامبران و مقولات مذهبی نظر می‎دهند. خب برادر من، تو امروز اگر در قدرت نبودی آیا این قابلیت را داشتی که اظهار نظر بکنی؟

آقای دکتر افروغ! مصلحت یعنی چه؟
مصلحت معانی مختلف دارد. اولا اگر مصلحت به معنای لغوی آن باشد، یعنی این‎که به‎هر حال خیر و سعادتی در پیش‎رو باشد. هر حقیقتی مبتنی بر یک مصلحت است. برخی از این مصالح را ما می‎فهمیم، برخی از آن را فهم نمی‎کنیم. اما در دنیای سیاست وقتی به امام علی (ع) می‎گفتند بگذار معاویه باشد کاری با تو ندارد. چه اشکالی دارد. این مصلحت‎اندیشی‎ها یعنی فاصله‎گیری از آن آرمان‎های حقیقی؛ در حالی‎که در نظام فکری علی جایی برای معاویه نیست و اگر علی اهل مصانعه و اهل مصلحت بود که صفین تحقق پیدا نمی‎کرد؛ ایشان چون اهل حقیقت بود، جنگ راه افتاد و آن‎گاه که شرایط به‎گونه‎ای دیگر رقم خورد یاران یاری نکردند و فریب خوردند؛ ایشان مجبور شد تن به مصلحت بدهد این همان مصلحت کاذب بود. در پس هر مصلحتی یک تصمیم دیگری نهفته است که اگر ما آن تصمیم دیگر را می‎گرفتیم، نوبت به مصلحت نمی‎رسید. یعنی تصمیم اولا و بالذات امام حسن(ع) نابودی معاویه بود ولی وقتی که معاویه سران سپاه امام حسن(ع) را فریب داد و یاران یاری نکردند امام حسن تن به صلح داد.

شما قطعا از ابتدای انقلاب جریانات سیاسی - اجتماعی را یادتان هست. از چه زمانی در کشور ما از کلمه مصلحت و مصلحت‎گرایی سوءاستفاده شد ؟
این سئوال ابعاد مختلف دارد؛ منظرهای سوءاستفاده متفاوت است دلایل سوءاستفاده متفاوت است. منشأ سوءاستفاده هم متفاوت است. خب، شاید برخی از سوءاستفاده‎ها به این برگردد که خود امام مسئله مصلحت را مطرح کردند و بعد گفتند که حفظ حکومت از اوجب واجبات است و آن زمانی‎که امام مسئله مصلحت را مطرح کردند، پیوندی داشت با حکومت و بعضی‎ها این‎جوری فکر کردند که اگر حفظ حکومت از اوجب واجبات است خب پس ما می‎توانیم برای رسیدن به قدرت و حفظ قدرت دست به هر کاری بزنیم و این اجازه را هم امام به ما داده است. در حالی‎که این نگاه واقعا در حق امام جفاست. امام به مصلحت توجه دارند، چون تلقی خاصی از جامعه و نیازهای متحول جامعه دارند و به انبساط حقوق شهروندی توجه دارند، به انبساط حقوق انسان‎ها توجه دارند و نمی‎خواهند در واقع یک تلقی یک‎سویه به جامعه داشته باشند. امام می‎گویند این جامعه هم برای خودش یک حیات و شرایطی دارد و باید به این نیازها و به این تحولات توجه کرد و بخشی از توجیه و مصلحت‎اندیشی امام برمی‎گردد به تعامل بین دین و جامعه که از همین‎جاست که مفهومی به نام حق زاده می‎شود. از این‎جاست که مفهومی به نام جمهوریت ساخته می‎شود یعنی امام وقتی که مفهوم جمهوریت را مطرح می‎کنند، ریشه در یک فلسفه اجتماعی دارد، ریشه در اصالت بخشیدن به مفهوم جامعه دارد. امام برای پرهیز از شبهه شخصی بودن مصلحت، مجمع تشخیص مصلحت را تشکیل می‎دهند و قواعدی را برایش ذکر می‎کنند. این‎که این مصلحت بایستی در واقع در ذیل احکام شرعی باشد، یعنی در عرض شرع نباشد. نکته دوم قاعده عقلی اهم و مهم در آن رعایت شده باشد و مسئله سوم که اشاره می‎کنند این است که با حضور کارشناسان دانا باشد. بله امام می‎فرمایند که حفظ حکومت از اوجب واجبات است. چرا؟ برای این‎که اگر حکومت اسلامی نباشد تمام احکام اجتماعی اسلام تعطیل می‎شود. دقت کنید بازهم ارزش ابزاری دارد، ارزش غایی ندارد. اما آن‎چیزی که اصالت دارد، حکومت نیست بلکه ارزش‎های حکومت است. بعضی‎ها می‎اندیشند که این روح را باید به هر قیمتی حفظ کنند حتی اگر آن ارزش‎های غایی نادیده گرفته شود و یا فدای این حفظ شود. اگر این شد که ارزش‎های غایی فراموش شد و یا ابزار حفظ قدرت شد، این می‎شود ماکیاولیزم و بدانید که این مخرب‎تر از ماکیاولیزم سکولار است؛ چون دارد دین را خرج می‎کند و ابزار قرار می دهد. بعضی‎ وقت‎ها فراموش می‎شود که این‎ها نقش ابزار دارد. امام می‎گویند که این‎ها نقش ابزاری دارند. بله ابزار ضروری‎اند اصطلاحا ما به آن می‎گوییم که تقدم رتبی دارند یعنی تا این نباشد ما نمی‎توانیم به ارزش‎های نهایی‎مان برسیم؛ پس تقدم در رتبه دارند یعنی اول حکومت باید تشکیل شود دوم باید برویم سراغ ارزش‎ها که محقق شود. البته حالا بعضی‎ها می‎آیند با تمسک به این مسئله مصالح شخصی و جناحی و سیاسی خودشان را به‎عنوان مصلحت نظام تلقی می‎کنند. این‎ها مسائل بسیار مهمی است اما یک‎جاهایی که واقعا پای مصلحت می‎آید وسط و ما هم قبول داریم، این باید مراتب خودش را داشته باشد. برخی از سوءاستفاده‎ها هم این‎چنین است. برخی از مصلحت‎اندیشی‎ها هم ناخواسته ظهور می‎کند. بنده شخصا معتقدم که آن‎چه بعد از جنگ اتفاق افتاد، باعث تحکیم و تقویت یک‎سری مصلحت‎اندیشی‎های ناموجه شد. سکوت، توجیه، تطهیر، تقدیس، تصورات غلط از جمهوری اسلامی، خلط جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی، یادمان برود نقادی، یادمان برود نظارت، یادمان برود نظریه‎پردازی و هر چیزی را ما توجیه بکنیم این درک‎ها و تصورات غلط نهایتا به سکوت و یک فضای سنگین مصلحت‎اندیشی می‎انجامد. ما همیشه می‎گوییم در جمهوری اسلامی باید با یک نقد دولایه روبه‎رو شویم، هم نقد بر حقانیت آن و هم نقد بر معقولیت آن، هیچ ملاحظه جناحی هم نباید بکنیم. اگر این جمهوری اسلامی می‎خواهد سربلند شود، اگر می‎خواهد به اهداف انقلاب اسلامی تحقق بخشد، ما حتما باید یک نهاد مدنی و اجتماعی باظرفیتی داشته باشیم که نقادی باثمر بکنی. اما من امروز می‎بینم که برخی از نقد می‎ترسند. ترس جوهره حکومت استبدادی است، حکومت اسلامی روی ترس نیست روی عشق است ولی من احساس می‎کنم عطف به آن ملاک‎هایی که واقعا برخاسته از انقلاب و اسلام و برخاسته از تاریخ اسلام است ما از آن‎ها واقعا فاصله گرفتیم و امروز این فاصله‎گیری‎مان بیشتر شده. چرا هیچ‎گاه در دوره‎های گذشته‎ای که در این انقلاب ما شاهدش بودیم، هیچ‎گاه رکن رکین ما سیبل و هدف نشد.
اما در شرایط فعلی هدف شد. هیچ‎گاه ولایت فقیه هدف نشد. امروز هدف شده و این خطرناک است. چرا این اتفاق افتاد؟ این سئوال جدی‎ترین سئوال است و وقتی ما از رهبر هزینه می‎کنیم همه‎جا او را خرج خودمان می‎کنیم، ضعف‎های خودمان را پشت ولایت فقیه پنهان می‎کنیم و فرافکنانه آن را به سمت ولایت پرت می‎کنیم. یکی از تبعات آن این است و امروز ما شاهد این ماجرا هستیم و امروز باید این را درست کرد و حل کرد و این سنگر را باید از آن‎ها گرفت. اگر صادقانه بود که نیاز به خرج کردن نبود ما باید خرج ارزش‎ها بشویم نه ارزش‎ها خرج ما.

خب، الان توی این شرایط آقای دکتر من یک‎مقدار سئوالاتم را مصداقی می‎پرسم. وقتی که آقای مشایی می‎آید و مستقیما این‎گونه تغییرات را در بدنه مدیران می‎دهد و بسیاری از بچه‎مذهبی‎ها را ناامید می‎‎کند. برخی می گویند که سکوت در برابر این مصلحت است. این از کدام دسته از مصلحت‎هاست؟
من احساس می‎کنم یک تدبیری در پس این ماجراست. او باید هر روز یک ماجرایی ایجاد کند، باید یک داستانی در یک جای دیگری خلق بشود که توجهات از یک جایی برود جای دیگری. این هم بخشی از همان ماجرای فرافکنی است. یک ماجراجویی جدید؛ مثل این‎که حیات سیاسی یک عده‎ای در گرو این ماجراجویی‎هاست که البته ذهن‎ها را به خودش مشغول می‎کند ضمن این‎که این ماجراجویی‎ها و این فرافکنی‎ها و این رمل و اسطرلاب‎گرایی‎ها پاسخ داده و افراد جواب گرفتند. به‎خاطر همان لایه در واقع سطحی‎نگری که در دین‎داری بخشی از مردم ما وجود دارد و ما آن‎ها را آموزش ندادیم که با عقلشان وارد دین بشوند نه با احساس‎شان. این‎ها روی یک موجی از احساسات دینی هم سوار شدند. موجی از رفتارگرایی و شکل‎گرایی که بیش از آن‎که معجزه معنوی قرآن را ببیند، می‎خواهد معجزه مادی و عینی ببیند. حالا چرا ایشان کماکان وجود دارد؟ برای ایشان مهره مار همان تصورات خرافی و متحجرانه است، همان تصوراتی که واقعا باید ریشه‎کن بشود و ریشه‎کن کردن آن هم در وهله اول بر عهده علمای ماست که هشدار دهند و وقتی که می‎خواهند هشدار بدهند، دیگر ملاحظه را بگذارند کنار.

خب من هم همین را می‎گویم؛ سئوال من همین است: این‎جا مصلحت چه می‎شود؟
این‎که می‎گویند اگر امروز این دولت تضعیف بشود در واقع انقلاب تضعیف شده است، این همان چیزی است که من از روز اول هشدار دادم که مبادا بین انقلاب و جمهوری اسلامی خلط شود. انقلاب محک و معیار نقد سیاست‎ها و رفتارهای جمهوری اسلامی است. شما اگر می‎خواهید سفت و سخت انقلاب بازتولید شود، عطف به معیارها و ملاک‎های به‎دست آمده از انقلاب اسلامی، هر سیاست و رفتاری که ناسازگار باشد را نقد کنید. جمله آخر من همین است: آن‎قدر ملاحظه‎کاری کردیم که امروز آن رکن اصلی انقلاب هدف شد 

منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definition&UID=226836

جرج جرداق دید، کروبی ندید !

جرج جرداق، نویسنده شهیر مسیحی، حرمتشکنی روز عاشورا و توهین به ساحت سالار شهیدان و مقدسات مذهبی را محکوم کرده و گفته این اقدامات فقط از سوی افراد بیارزش و سستبنیان صورت میگیرد. وی اضافه کرده البته این نوع رفتار در تاریخ سابقه داشته و بعضا افرادی بیهویت بهارزشهای دینی و اخلاقی اهانت کردهاند، ولی هیچگاه جایگاهی نزد مردم نداشتهاند. این اظهارات یک فرد مسیحی است که البته ارادت ویژه بهساحت امام علی و اهل بیت(ع) دارد. مسیحیان و برخی اقلیتهای مذهبی در ایران نیز بهنوعی همین ارادت و ادب خود را همواره بهپیشگاه امام حسین (ع) و ابوالفضل العباس (س) نشان دادهاند، اما دریغ که برخی با وجود ادعای مسلمانی از چنین ادب و معرفتی محرومند و در روز حرمتها و ارزشها چنان رفتار کردند که دل هر انسان آزادهای را بهدرد آورد و از آن دردناک تر صحه گذاردن افرادی همچون آقای موسوی و کروبی است بر این رفتارها. بعد از «خداجو» خواندن هتاکان روز عاشورا از سوی آقای موسوی، آقای کروبی هم بیانیهای در وارونه جلوه دادن اتفاقات تلخ روز عاشورا صادر کرده، بهگمان اینکه نعل وارونه بزند، مردم خطاهای فاحش و پردهدریهای رنجآور او را بهفراموشی میسپارند. بیعلت نیست که حالا جناب شیخ هرکجا میرود، مردم ظرف چند ساعت او را با گوجهفرنگی و تخممرغ و... بدرقه میکنند!
به سبک جناب شیخ باید گفت: «خدایا تو شاهد باش که اینها برای رسیدن چند صباحی بهقدرت چه آبرویی از اسلام و انقلاب بردند و چه ارزان موجبات تنفر مردم از خودشان را فراهم کردند.»

تصمیمی که باید از آن خشنود بود
مکانیسم دریافت نامههای مردمی در سفرهای استانی رییس جمهوری از قرار معلوم متوقف شده و آنگونه که رییس کمیته امداد امام خمینی اعلام کرده است، دولت دیگر اعتباری برای پیگیری این نامهها اختصاص نمیدهد. رییس کمیته امداد گفته: «تعداد زیادی از نامههای مردمی در دوره اول و دوم سفرهای استانی غیر واقعی بوده و پیشبینی میشد این نوع نامهها در دور سوم سفرهای استانی افزایش یابد بهاین نتیجه رسیدیم که با توزیع پول نقد مشکلی حل نمیشود و باید نظارت بر عملکرد دستگاههای اجرایی را تقویت کرد.»
خب، چرا حالا بعد از چهار سال که میلیاردها تومان در این مسیر اشتباه هزینه شده است، بهچنین نتیجهای رسیدهاید؟ مگر از همان سفرهای اول استانی عقلا و دلسوزان نسبت به این رویه غلط نامهنگاری هشدار و تذکر ندادند، ولی متأسفانه گوش شنوایی نبود و این ماجرا بهانهای شد برای رسانههای مخالف که از این حرکت بهعنوان نهضت نامهرسانی! و حرکت پوپولیستی نام ببرند و از این طریق اصل حرکت ارزشمند و مخلصانه دولت را در سفرهای استانی و رسیدگی دقیق و نزدیک امور و مشکلات مردم زیر سئوال ببرند. در عین حال، این تصمیم باز هم مغتنم است و باید از منطقی شدن حرکت دولت محترم در این باره ابراز خشنودی کرد. البته در این ماجرا روی سخن با دولت است؛ چراکه میدانیم کمیته امداد حضرت امام تنها عهدهدار زحمات پیگیری و رسیدگی بهنامهها بوده است.

«شستا» مهمتر از
رأی اعتماد مردم؟!
حلقه یاران و نزدیکان آقای احمدینژاد چند دستهاند، یک دسته آنهایند که هرچه کنند برای رییسجمهور شیرین است – مصداق اینکه هرچه آن خسرو کند، شیرین بود. دامنه اختیاراتشان همان دامنه اختیارات رییس جمهور است و شاید کمی بیشتر! میتوانند بیمحابا درباره همهچیز اظهارنظر کنند و گردی هم بر دامن کبریاییشان ننشیند! اما برخی از دوستان دیگر آقای رییسجمهور همچون آقای محصولی هستند که اگرچه در یک چارچوب منطقی حرکت کنند و هر نوع همراهی و فداکاری داشته باشند، محکومند بهاینکه بهپای خواستههای گروه اول فدا شوند. بهنظر میرسد ماجرای سازمان تأمین اجتماعی و حوادث پدیدآمده برای وزارت و وزیر رفاه و تأمین اجتماعی را باید در همین چارچوب تحلیل کرد. اجازه بفرمایید مسئله را قدری باز کنم. اساسنامه جدید سازمان تأمین اجتماعی در قالب قانون جامع رفاه و تأمین اجتماعی تهیه و بهتصویب شورایعالی تأمین اجتماعی رسید و سپس هیئت دولت نهم هم طبق روال همان مصوبه، شورای عالی را تأیید و تصویب کرد.
براساس این مصوبه رییس شورایعالی تأمین اجتماعی وزیر رفاه تعیین شده است، اما حسب شنیدهها، این مصوبه هنگام ابلاغ تغییر کرده و با نظر یکی، دو معاون رییسجمهور با ایجاد تغییر در مصوبه و ابلاغ آن، ریاست شورایعالی تأمین اجتماعی به رییسجمهوری، واگذار شده است – همان چیزی که آقای ذبیحی، مدیرعامل تأمین اجتماعی بهآن استناد میکند - اما این ابلاغیه خلاف قانون جامع و قانون اساسی است. چرا که اولا قانون جامع تأمین اجتماعی و رفاه را از اساس زیر سئوال برده و خدشهدار میکند و ثانیا وزیر مربوطه در برابر قانون موظف و پاسخگوست و اینگونه سلب اختیارات وزیر شده است. مجلس هم شاکی است، چراکه مصوبه مجلس و تذکرات قانونی رییس مجلس ابلاغ نشده و در ثانی قول رییسجمهور هنگام معرفی وزیر پیشنهادی اولیه رفاه بهمجلس - خانم فاطمه آجرلو – و هم وزیری که از مجلس رأی اعتماد گرفت - آقای صادق محصولی - مبنی بر عمل بهمصوبه قانونی و ابلاغ آن زمین مانده و وعده بهکارگیری فرد توانمندی همچون آقای فتاح در ریاست تأمین اجتماعی محقق نشده است. نتیجه اینکه بیاعتمادی جایگزین اعتمادهای اولیه شده و مجلس برای اجرای قانون سخن از پیگیری حقوقی و شکایت میگوید.

«سواد رسانهای» نداریم
نمیدانم دو جلسه گفتوگوی برنامه تلویزیونی «این شبها» با جناب دکتر حسامالدین آشنا از تحصیلکردهها و صاحبنظران علوم ارتباطات را دیدهاید یا خیر؟ موضوع بحث «سواد رسانهای» بود و ضرورت آشنا کردن یا بهتر بگویم باسواد کردن مردم بهویژه خانوادهها با رسانه و کارکردهای آن. حقیقت مطلب این است که وقتی رسانهها در دنیای امروز چنان تأثیرگذار میشوند که عملا بخش قابل توجهی از افکار عمومی را آنها میسازند و مثلا در همین حوادث بعد از انتخابات رسانههای بیگانه بخش زیادی از موجآفرینیها و جوسازیها را علیه منافع و امنیت ملی کشور بهعهده داشتند و یا حتی با همه عداوت و دشمنی که با دین و انقلاب و.... دارند جریان اللهاکبر گفتن را ساماندهی کردند و... آیا نباید افکار عمومی را نسبت به کارکردهای این ابزار مدرن و بهشدت تأثیرگذار آماده و تجهیز کرد. خاطرم هست شبکه بیبیسی فارسی در ابتدای راهاندازی، برای اینکه همان ابتدای کار اذهان مخاطبانش را از برخی باورها پاک بکند و برای القای منویات و برنامههای دیگر آماده سازد سعی میکرد در گزارش مفصلی زیراب این باور قدیمی مردم را بزند که «همه چیز کار انگلیسهاست.» خب وقتی رسانهها با چنین برنامهها و اهداف دقیق و مشخصی جلو میآیند، پس چرا ما نباید افکار عمومی خودمان را نسبت بهحرکت آنها مجهز کنیم. اگر معتقدیم که جنگ دنیای کنونی و نبرد پیش رو، جنگ رسانهای است پس در کنار مجهز شدن بهابزار جدید و مدرن برای حضور مقتدرانه در این جنگ، باید افکار عمومی را هم برای مقابله و مواجهه با این دنیای جدید و نبرد پیچیدهای که اینک جریان دارد، آماده و مجهز کرد.گذشته از اینها، نسل جدید نیز بیشترین وقتش در شبانهروز در ارتباط با وسایل ارتباط جمعی و بالطبع تأثیرپذیری از آنهاست. یا پای اینترنت و درگیر اجزای آن است یا از بازیهای کامپیوتری و... استفاده میکند یا سرگرم موبایل و ابزارهای جانبی آن است و یا از تلویزیون و ماهواره و شبکههای متعدد و بیشمار آن استفاده میکند.
گذشته از اینکه او را در این اقیانوس بیانتها، بدون آمادگی فکری و زیرساختهای فرهنگی و اعتقادی رها کردهایم، خانوادهها هم عموما بهدلیل نو به نو شدن وسایل ارتباطی و سرعت زیاد تحولات در این حوزه، و از طرفی، وجود گرفتاریها و مشغلههای متعدد روزمره بهناچار در اینباره اطلاعات و تسلط محدود و اندکی دارند و خواسته یا نخواسته از این گردونه حذف شدهاند.

فرق ما و اروپا
خبرها حاکی از مشکلات زمستانی و بارش شدید برف و انسداد راهها و خیابانها در امریکا و اروپاست. شهردار یکی از مناطق لندن گفته است نمک و ماسه از کجا تهیه کنیم تا جلوی یخبندان خیابانها و معابر را بگیریم. آقایی داخل تاکسی میگفت فرق ما با اروپا همین است که آن‎ها برف دارند و آقای قالیباف ندارند، اما این‎جا ما آقای قالیباف داریم، ولی برف نداریم!

هیاهوهای سیاسی، فرصتی برای ترور
درباره ترور استاد برجسته فیزیک دانشگاه تهران چند نکته مطرح است: 1- نام دکتر مسعود علیمحمدی در فهرست ترور سازمان جاسوسی سیا وجود داشته و با توجه به همکاریهای این استاد برجسته فیزیک با پروژه هستهای و دانشگاه مالک اشتر، نقش آمریکا و اسراییل در این ترور مسجل است./ 2- بهرهبرداریهای سیاسی از ماجرای ترور این استاد دانشگاه بهبهانه اینکه وی در زمان انتخابات از میرحسین موسوی حمایت میکرده است نتیجهای جز تبرئه دشمن اصلی و در نتیجه خشنود ساختن دشمن نخواهد داشت./ 3- هوشیاری وزارت اطلاعات در چنین برههای بیش از پیش مورد انتظار است. دانشمندان کشور که با همه مشقتها ماندهاند و برای پیشرفت کشور تلاش میکنند سرمایهای غیر قابل جبرانند. نشود که در هیاهوی سیاسی، دشمن برای حذف سرمایههای بیبدیل کشور فرصت بیابد.

جنازه متعفن شارون، روی دست صهیونیستها
رسانهها خبر از مرگ قریبالوقوع آریل شارون، نخستوزیر اسبق رژیم صهیونیستی و جنایتکار معروف این رژیم در قتل عام فلسطینیان مظلوم، دادند. گرچه این چهره منحوس صهیونیستها همان چهار سال پیش پس از آنکه دچار خونریزی مغزی شد و بهکما رفت، مرده بود اما صهیونیستها بنا بهدلایلی سالهاست وی را با دستگاه زنده نگه داشتهاند. اما چرا زندگی نباتی شارون برای صهیونیستها اینقدر مهم است که با وجود گذشت چهار سال و علیرغم بهوخامت گراییدن دوباره حال او باز هم حاضر نیستند، بهاین راحتی خبر مرگ شارون را اعلام کنند؟
برخی منابع علت این امتناع را پیروزی حماس و پرهیز از تضعیف روحیه صهیونیستها در مقطع جنگ غزه عنوان کردند، ولی چرا باوجود گذشت چند سال از جنگ غزه، صهیونیستها باز هم از اعلام این خبر امتناع میکنند. چندی قبل منبعی اعلام کرده بود که این امتناع دلایل دیگری دارد. از قرار معلوم در برخی کتب تاریخی یهود آمده است که حکومت یهود در زمان فردی با مشخصاتی که بهمشخصات شارون نزدیک است بهاوج میرسد و با مرگ او دوران زوال و سقوط حکومت آنان نیز آغاز خواهد شد. بهنظر میرسد تنها کارکرد جنازه شارون که امروز روی دست صهیونیستها سنگینی میکند فقط همین باشد وگرنه این جنازه جز تعفن اثر دیگری ندارد !  

منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=222911

افشای پروژه ترور در دولت خاتمی

 افشای پروژه تحقیقاتی بشیریه در دولت خاتمی برای تئوریزه‌کردن ترورهای سیاه

چکیده نظریه وزارت کشور که به صورت رسمی در زمان وزارت عبدالواحد موسوی لاری و در 26 دی 1382 نوشته شده، نشان می‌دهد که اصلاح‌طلبان سکولار قائل به انجام ترور برای پیشبرد پروژه دموکراتیزاسیون بوده‌اند.

یک پژوهشگر سیاسی، در جدیدترین پژوهش خود تحت عنوان «ترور برای دموکراتیزاسیون»، سندی تاریخی متعلق به وزارت کشور دوره اصلاحات را منتشر کرد.

این سند نشان می دهد که اصلاح‌طلبان سکولار در دوران حاکمیتشان با محوریت حسین بشیریه برای تشکیل گروه‌های موسوم به گروههای چریکی، ایجاد «شورش‌های شبه نظامی» و انجام «ترورهای سیاه» نظریه‌پردازی می کرده اند.

این درحالیست که روز گذشته خاتمی در سخنانی تاکید کرده بود که اصلاحات اصلاح طلبان برای مبارزه با "سکولاریسم" و "حفظ نظام" و نه براندازی آن انجام شده است.

پیام فضلی‌نژاد در توضیح جزییات بیشتر این سند گفت که در 26 آبان 1382، دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور به درخواست عبدالواحد موسوی لاری (وزیر وقت کشور) پروژه‌ای مطالعاتی با عنوان «گذار به دموکراسی» را تعریف کرد که اجرای آن طی قراردادی رسمی، از سوی غلامحسین بلندیان (معاون وقت وزیر کشور) به حسین بشیریه (محقق عضو CIA) سپرده شد.

وی در خصوص اصلی‌ترین بخش این سند اظهار داشت: حسین بشیریه، از پدران فکری اصلاح‌طلبان، در این سند می‌نویسد که اصلاح‏طلبان برای فروپاشی رژیم غیردموکراتیک و در «فرآیند گذار» باید به سوی «تشکیل نیروهای نظامی رقیب درون کشور یا در کشورهای همسایه» بروند، «هسته‏های مقاومت چریکی و شبه نظامی بر ضد رژیم» پدید آورند، در میان نیروهای مسلح و ارتش شکاف ایجاد کنند، چنددستگی های اجتماعی را به درون نیروهای نظامی نیز گسترش دهند و حتی بخشی از ارتش را به شورش علیه رژیم غیردموکراتیک ترغیب کنند.

فضلی‌نژاد تاکید کرد که "بازتاب دستورالعمل 2/10 «شورای امنیت ملی آمریکا» نوشته جورج کنان مبنی بر ایجاد «هسته های مقاومت چریکی» و «جوخه‏های مرگ جامعه مدنی» در تئوری دموکراتیزاسیون اصلاح‏طلبان سکولار مشهود است."

این پژوهشگر سیاسی درباره بودجه این پروژه نیز گفت: چکیده نظریه وزارت کشور که به صورت رسمی در زمان وزارت عبدالواحد موسوی لاری و در 26 دی 1382 نوشته شده، نشان می‌دهد که اصلاح‌طلبان سکولار قائل به انجام ترور برای پیشبرد پروژه دموکراتیزاسیون بوده‌اند.

وی افزود: برآورد حسین بشیریه از بودجه پروژه، مبلغ 19 میلیون و 170 هزار تومان بود، اما براساس قرارداد، غلامحسین بلندیان (معاون وقت برنامه‌ریزی و پشتیبانی وزارت کشور) در 28/12/ 1382 مبلغ 25 میلیون تومان برای تهیه متن جامع این نظریه از بودجه آن وزارتخانه به بشیریه باید پرداخت می‌کرد.

فضلی‌نژاد به افشای جزئیات دیگری از سایر هزینه های این پروژه پرداخت و گفت که 500 مسافرت درون شهری توسط بشیریه برای همکاران این پروژه درنظر گرفته شد که سال 82 در یک مورد مشخص که بشیریه نوشته، 500 هزار تومان فقط هزینه ایاب و ذهاب آن به وزارت کشور تحمیل گشت. 1میلیون و 920 هزار تومان فقط هزینه حق الزحمه اجرایی این طرح بوده که کل آن 100 صفحه هم نشده. در برآورد هزینه از مجموع 25 میلیون تومان، بخش مهم آن به حسین بشیریه تعلق گرفته بود.

این پژوهشگر سیاسی با بیان این که امثال حسین بشیریه و یوسف مولایی، آبروی دموکراسی و دموکراتیزاسیون را با کپی‌برداری‌های خود از روی دستورالعمل‌های مدیران CIA برده‌اند، گفت که آقایان خجالت نمی‌کشند نظریه سال 1948 جورج کنان را در سال 2004، یعنی 58 سال بعد کپی می‌کنند و به عنوان تئوری «گذار به دموکراسی» به خورد دانشجویان می‌دهند؟

وی با طرح این سوال که "شرم نمی‌کنند برای جنگ‌های شبه‌نظامی تئوری‌بافی می‌کنند و اسم خود را دموکرات می‌گذارند؟" تصریح کرد: این‌ها مولدان خشونت هستند، بعد دم از خشونت‌پرهیزی می‌زنند و نقش آدم‌های خوب را بازی می‌کنند؟ سند از این آشکارتر که می‌گویند باید جنگ زیرزمینی علیه جمهوری اسلامی راه انداخت؟ آقایان بروند کتاب آن را بخرند تا ببینند چه کسی توهم توطئه دارد. در روز روشن نقشه براندازی نظام را در وزارت کشور می‌کشند، بعد انتظار دارند ما سکوت کنیم.

فضلی‌نژاد اظهار داشت: آن زمان سهراب رزاقی رییس دفتر مطالعات سیاسی آن وزارتخانه بود که 436 هزار یورو از موسسه صهیونیستی "هیفوس" در هلند دریافت کرد تا نیروی سازمانی براندازی نرم را زیر پوشش و عنوان "سازمان‌های غیردولتی" در ایران تربیت کند و به جرم «ارتباطات غیرقانونی با بیگانگان» بازداشت هم شد. وی در تاریخ 18/12/1380 از وزیر کشور با حفظ سمت حکمی دیگر را با عنوان «مدیر پروژه حمایت از توسعه پایدار» در چارچوب «مرکز ارتباطات و منابع سازمان‌های جامعه مدنی» دریافت کرد. رزاقی رابط دولت اصلاحات با «مرکز اطلاعات سازمان ملل» در تهران و رابط روشنفکران سکولار با موسسات صهیونیستی مانند هیفوس بود.

این پژوهشگر سیاسی ادامه داد: فرآیند تدوین نقشه عملیاتی "گذار به دموکراسی" در وزارت کشور دولت اصلاحات در 4 مرحله زیر نظر "حسین بشیریه" و با همکاری 4 پژوهشگر دیگر، از آبان 1382 تا آذر 1383 به طول انجامید و فقط در 1 مورد، 25 میلیون تومان برای این دستورالعمل 100 صفحه‏ای برآورد شد. چنانکه گفتم در این دستورالعمل، بشیریه باب نظریه‏پردازی برای ترورهای سیاه را گشود.

وی با افشای هویت یکی از همکاران وزارت کشور در تهیه این سند گفت که "یوسف مولایی" وکیل سابق اکبر گنجی و منصور اصانلو و نویسنده روزنامه توقیف شده اعتماد ملی، به عنوان مشاور در این پروژه حضور داشته است و با "حسین بشیریه" که مجری طرح بود، همکاری نزدیک داشت.

فضلی نژاد با یادآوری این که پروژه مذکور نقشه عملیاتی براندازی جمهوری اسلامی است، اضافه کرد: این پروژه 3 همکار دیگر هم داشت؛ 2 نفر آن‌ها که با عنوان «همکار اجرایی» و با مدرک لیسانس علوم سیاسی در طرح حضور داشتند، زن بودند که در انجام مصاحبه و تهیه پرسش‌نامه‌ها کمک کردند. نفر دیگر که «همکار علمی» با درجه دانشگاهی فوق لیسانس رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران بود، جنسیت مرد دارد.

این پژوهشگر سیاسی گفت که "بر اساس تجربه تاریخی مثلث جاسوسی CIA، موساد و MI6 از «روشنفکران سکولار» (شهروندان مورد اعتماد خود) به عنوان اعضای «جوخه‏های مرگ جامعه مدنی» برای اجرای «ترورهای آکادمیک» استفاده کرده‌اند. از این رو، می‌بینیم این استراتژی‌ها را کپی‌برداری کرده‌اند و به عنوان نظریه منتشر کردند."

وی با اشاره به وابستگی فکری سید محمد خاتمی به حسین بشیریه تاکید کرد: بشیریه در سال 1982 دکترای تئوری سیاسی را از دانشگاه لیوریون انگلستان گرفته که یکی از محافل ماسون‌هاست. می‌بینیم ادامه همان خط را هم پی‌ می‌گیرد. محمد خاتمی، یکی از شاگردان بشیریه محسوب می‌شود و اگر به کتاب او (سیر اندیشه سیاسی در غرب) نگاه کنید، رد پای بسیاری از آرای کلیدی بشیریه را می‌بینید؛ گرچه خود بشیریه کپی‏کننده تئوری‌های پدران لیبرالیسم سیاسی در قرن بیستم بوده است و خاتمی هم یک مصرف‏کننده بیش نبوده است. اساسا بشیریه نظریه‌پرداز ماهنامه وی به نام «آئین» از دهه 1370 و قبل از ریاست جمهوری خاتمی بود و ارتباطات آنان بعدها هم ادامه یافت.

فضلی نژاد افزود: همین‌طور، بشیریه نظریه‌های لیبرالیستی خود را از سال 1370 در ماهنامه «اطلاعات سیاسی- اقتصادی» طرح کرد و آقای سیدمحمود دعایی برای او این فرصت را فراهم کرد، همین آقای جواد اطاعت هم از شاگردان بشیریه بوده است. «سعید حجاریان» هم همین‌طور. محمدعلی کدیور هم شاگرد او بوده است. شما می‌بینید شاگردان بشیریه در نهادهای حساس کشور حضور داشته‌اند و وقتی به کارنامه فکری آنان نگاه می‌کنید، ادامه راه استادشان را رفته‌اند.

حسین بشیریه استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و از نظریه پردازان دولت اصلاحات بود.

وی که مدارک کارشناسی ارشد و دکترای خود را از دانشگاه های انگلیس دریافت کرده است چندی پیش به بهانه ممنوع التدریس شدن در دانشگاه تهران به آمریکا مهاجرت کرد و به دانشگاه سیراکیوز در نیویورک رفت. 

منبع:http://jahannews.com/vdcfcjd1.w6dyjagiiw.html

ملی مذهبی ها و آیت ا... کاشانی به مجلس می آیند

در 23 خرداد 1327 مجلس شورای ملی در یک جلسه خصوصی به عبدالحسین هژیر رأی اعتماد داد که رأی 66 نفر از 120 نماینده مجلس به نخست‎وزیری هژیر، مثبت بود. هژیر از سال‎ها قبل ارتباط نزدیکی با انگلیسی‎ها داشت و از قضا پس از بازگشت از مأموریت چند ساله در انگلیس، پست‎های مهمی را در کشور به عهده گرفت. هژیر از کسانی بود که با خانم لیمبتون (وابسته سفارت انگلیس در ایران که نفوذ زیادی در سیاست ایران داشت) رابطه برقرار کرده و همین ارتباط، او را به‎سوی پستها و مقام‎های بالاتر در کشور سوق می‎داد. زمینه‎های سفر شاه به انگلیس را هژیر با تکیه بر همین رابطه فراهم کرد.
فداییان اسلام بهشدت با نخست‎وزیری هژیر مخالف بودند، چند ساعت پس از رأی اعتماد مجلس به هژیر، راهپیمایی بزرگی در اطراف مسجد شاه سر و سامان دادند.
آیت‎ا... کاشانی هم هژیر را آدمی خطرناک می‎دانست. او اعلامیه بسیار تندی علیه نخست‎وزیری هژیر منتشر کرد و پس از گفت‎وگو با نواب، تصمیم گرفتند تظاهرات گسترده‎ای در تهران برپا کنند.
نواب صفوی با سه سخنرانی پیاپی در بازار تهران، بازاریان را به تعطیلی بازار تشویق کرد. بازار سه روز تعطیل شد و مردم در مسجد سلطانی اجتماع کردند و با شعار «مرده‎باد هژیر» خواستار برکناری او شدند. موج تظاهرات مردمی به شهرهای قم، مشهد، اصفهان و قزوین هم رسید. 27 خرداد تظاهراتی با حضور هزاران نفر از روحانیان و مردم به رهبری نواب صفوی، علیه هژیر برپا شد. رژیم با گلوله به استقبال معترضان رفت و 27 مجروح از این استقبال گرم برجای ماند. آیت‎ا... بروجردی هم با صدور اعلامیه‎ای حمایت قاطع خود را از مبارزه‎های آیت‎ا... کاشانی در برابر هژیر اعلام کرد. در جریان این اعتراض‎ها تعدادی از شخصیت‎های برجسته از جمله نواب صفوی توسط شهربانی بازداشت شدند.
پس از دستگیری نواب صفوی، قشرهای مختلف مردم برای آزادی او تلاش کردند. بازاریان و مردم به درخواست آزادی نواب در منزل آیت‎ا... کاشانی تجمع کردند، رژیم ناگزیر نواب را آزاد کرد و هژیر و وزیرانش نیز با فشار مردم ناچار شدند استعفای خود را به شاه تسلیم کنند.
در روزهایی که مقدمات انتخابات شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی بهتدریج فراهم می‎شد، آیت‎ا... کاشانی در نامه‎ای به نواب صفوی، با معرفی چند نامزد، از فداییان اسلام خواست با جلب حمایت مردم این نمایندگان را به‎عنوان وکیل به مجلس بفرستند. اسامی نمایندگان پیشنهادی آیت‎ا... کاشانی به نواب به این شرح بود: مصدق، مظفر بقایی، سید علی شایگان، سید ابوالحسن حائری‎زاده، سید محمود نریمان، سید حسین مکی، عبدالقدیر آزاد و... نواب صفوی دست به‎کار شد و با همکاری فداییان اسلام، مسئولیت حفاظت از صندوق‎های انتخابات را بر عهده گرفتند. آن‎ها در شب‎های سرد پاییز تا صبح از صندوق‎ها حفاظت کردند. در فهرست 12 نفری تهران نام وکیلان مورد نظر آیت‎ا... کاشانی از یک تا هشت قرار گرفته بود. در آخرین ساعت‎های انتخابات به بهانه برنامه‎های عزاداری محرم، صندوق‎ها را به زور از مسجدها به فرهنگستان منتقل کردند و در نتیجه نام آیت‎ا... کاشانی، مصدق، مکی و دیگر وکیلان ملی – مذهبی عقب رفت و نام وکیلان موردنظر دولت جای آن‎ها را گرفت. ظاهرا کار تمام شده بود و مردم چاره‎ای نداشتند. در آن زمان عبدالحسین هژیر که وزیر دربار بود به‎طور مستقیم در انتخابات دخالت کرد. با دخالت مستقیم هژیر در انتخابات، بر نگرانی جبهه ملی، آیت‎ا... کاشانی و فداییان اسلام افزوده شد. به همین دلیل، روز 22 مهر 1328 جمعی از سیاستمداران، دانشجویان و تاجران بازار همراه با دکتر مصدق و جبهه ملی، در اعتراض به نتیجه انتخابات به محوطه کاخ رفتند، تا با هژیر (وزیر دربار) گفت‎وگو کنند. این گروه چند روز در آن محل تحصن کردند. دکتر مصدق عریضه‎ای دست هژیر داد و پاسخ شاه را به این مضمون دریافت کرد،« انتخابات آزاد است و به شکایت‎ها رسیدگی می‎شود.» اما چهار روز بعد، تحصن بی‎نتیجه پایان یافت و بار دیگر گروه‎های سیاسی مأیوس شدند. اما فداییان اسلام تصمیمی گرفته بودند که نتیجه قضیه را به نفع مردم تغییر داد.
سید حسین امامی، جوان 25 ساله فداییان اسلام هنگام تحصن در دربار، به هژیر اعلام کرد در صورتی‎که دست از تقلب برندارد، او را می‎کشد. فداییان اسلام زمانی‎که همه راه‎های تحقق یک انتخابات آزاد را بسته دیدند، سید حسین امامی را مأمور قتل هژیر کردند.
روز 13 آبان 1328 که هژیر برای شرکت در مجلس عزاداری به مسجد سپهسالار رفته بود، سید حسین امامی او را ترور کرد. این ترور، بزرگ‎ترین ترور سیاسی بود که تا آن روز در کشور انجام شده بود.
پس از این حادثه، انجمن نظارت بر انتخابات تهران، با استناد به مدارک تقلب و سوءاستفاده در انتخابات نتیجه انتخابات تهران را باطل کرد و زمینه ورود ملی – مذهبی‎ها و آیت‎ا... کاشانی به مجلس فراهم شد. ترور هژیر و ابطال انتخابات تهران را خیلی‎ها، اولین قدم در مسیر ملی‎شدن صنعت نفت می‎دانند، چون نقطه آغاز این مبارزه در مجلس شانزدهم شورای ملی رقم خورد  

منبع:http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=223036