مهم ترین معیار شجاعت |
عباس عبدی اگر قرار باشد در عرصه سیاست معیاری را برای سنجش شجاعت یک سیاستمدار تعیین کنیم، آن معیار کدام است؟ به طور عادی ذهن ما به ازجان گذشتگی و اتخاذ تصمیمات متهورانه یا زدن حرف ها و سخنان پرهزینه یا ایستادگی در برابر ظلم و امثال اینها معطوف خواهد شد. من این معیارها را رد نمی کنم اما آنها را ناقص می دانم زیرا بروز بسیاری از این خصوصیات ممکن است تحت شرایط احساسی و روانی خاصی انجام شود که اولاً با عقلانیت منافات داشته باشد ثانیاً لحظه یی و ناپایدار باشد و با گذشت زمان از آنها عقب نشینی شود. همچنین ممکن است انگیزه های خودخواهانه یا جاه طلبانه یی در پس ظاهر موجه آن باشد. از جمله کسب شهرت یا حتی منافع شخصی می تواند پوشش این رفتارها باشد. آیا می توان معیار بهتری پیشنهاد کرد؟ به نظر من دفاع از آزادی مهم ترین معیار است. البته هر سیاستمداری تا هنگامی که در مقام اپوزیسیون است، بهترین شعارها را در دفاع از آزادی می دهد و حاضر است جان خود را هم فدای آن کند، منظور من این دفاع از آزادی نیست، بلکه منظور دفاع از آزادی در هنگامی است که می توان مانع آن شد. دفاع کسی از آزادی اصیل و معیار شجاعت است که می تواند آن را مانع شود. اگر رهبر یک گروه سیاسی در داخل گروه مدافع آزادی بیان باشد، این دفاع اصیل است زیرا می تواند مانع نقد و آزادی بیان دیگران شود، اما چنین نمی کند و شجاعت آن را دارد که خود و سیاست هایش را در معرض نقد دیگران قرار دهد. حال اگر این سیاستمدار در مصدر قدرت قرار گرفت، بهترین آزمون برای سنجش شجاعت او فراهم می شود. به میزانی که آزادی را بسط دهد، و مانع نقد و اعتراض دیگران نشود، او را می توان شجاع به معنای دقیق کلمه دانست. این شجاعت نه براساس احساس که بر مبنای عقلانیت بروز یافته است، و تا هنگامی که مانع آزادی دیگران نشود، ویژگی شجاعت نزد وی برقرار است. این تصمیم برای کسب شهرت نیست، زیرا با دفاع عملی از آزادی دیگران شهرت و اعتبار خود را در معرض نقد همگان قرار می دهد. چنین سیاستمداری به معنای واقعی اعتماد به نفس دارد. بنابراین مهم ترین معیاری که با آن می توان سیاستمدار شجاع را از ترسو تشخیص داد، تعهد آنان به آزادی بیان و نقد در هر شرایطی است. مقید کردن این مشخصه از سوی سیاستمدار، چیزی جز مقید کردن شجاعت او نیست و هنگامی که قیود او بر آزادی زیاد شد، از شجاعت گذشته و وارد مرز ترسویی می شود. جنبش های سیاسی نیز از این قاعده تبعیت می کنند. جنبش هایی که دارای ریشه های قوی اجتماعی و اعضایی شجاع و رفتاری مبتنی بر عقلانیت هستند، بیش از هر چیز دیگر از فضای نقد به ویژه نقد درونی جنبش دفاع می کنند و آن را مشروط به اما و اگرهای بیهوده نمی کنند. بالندگی این جنبش ها نیز به میزان نقدی است که از درون و بیرون آن صورت می گیرد. اگر با این معیار مرحوم احمد بورقانی را بسنجیم، جزء سیاستمداران شجاع محسوب می شد، زیرا تا آنجایی که می توانست نه تنها محدودیتی برای مطبوعات و آزادی بیان ایجاد نمی کرد، بلکه شخصاً می کوشید با تشویق دیگران و ارائه امکانات آزادی را بسط دهد. او به معنای دقیق کلمه مدیریت و پست و مقام خود را هم در راه این هدف خرج کرد. در نقطه مقابل بورقانی و شجاعت او، افراد ترسویی قرار دارند که هدفی جز اعمال محدودیت برای مطبوعات و آزادی رسانه ها و بیان ندارند. آنان سیاستمداران ترسویی هستند که ترس خود را در پشت کلمات خشن و تهدیدهایشان و شعارهای توخالی و به ظاهر ارزشی پنهان می کنند. آنان چون افراد ترسویی هستند که از تاریکی شب کوهستان و دشت می ترسند، اما با صدای بلند آواز می خوانند تا ترس خود را بپوشانند. دو سال از فوت مرحوم بورقانی می گذرد و اکنون و با توجه به شرایط موجود بیش از گذشته متوجه اهمیت این معیار در سنجش سیاستمدار شجاع می شویم. خدایش او را رحمت کند. |
می گفت برای رفتن آماده ام |
کمال خرازیابتدای انقلاب در زمان ریاست آقای قطب زاده، شش ماه در صدا و سیما بودم. اختلاف پیدا کردیم و بیرون آمدم و به وزارت خارجه رفتم. مدتی در آنجا بودم تا اینکه دولت مهندس بازرگان سقوط کرد. آقای قطب زاده به وزارت خارجه آمد. من می خواستم بروم که مرحوم بهشتی اصرار کرد تو مدتی بمان ولی باز با آقای قطب زاده معامله مان نشد و بیرون آمدم. بعد پیشنهاد شد به خبرگزاری جمهوری اسلامی بروم. خبرگزاری تحولی پیدا نکرده بود. همان عناصر قبلی آنجا را اداره می کردند و مسوولان هم نسبت به خبرگزاری جمهوری اسلامی حساس بودند چون خبرگزاری نظام بود و نگران خبرهایی بودند که در آنجا تولید می شد. من افراد زیادی را نمی شناختم که در این زمینه ها کار کرده باشند چون عمدتاً در وزارت خارجه بودم. با بعضی از دوستان مانند آقای حسین نصیری صحبت کردم و آنها به خبرگزاری آمدند. آقای هوشنگی را هم از صدا و سیما می شناختم و او هم آمد. آنها هم عده یی جوان را پیدا کردند مثلاً آقای نصیری از منطقه خودش یعنی نظام آباد عده یی را جمع کرد و به خبرگزاری آورد. مرحوم مشایخی، مرحوم بورقانی و آقای هراتی از آن جمله بودند. آنها هم دوستان خود را آوردند و کم کم حدود 40 نفر از بچه های جوان و با انگیزه وارد خبرگزاری شدند. کار شروع شد، دوران حساسی بود. عده یی از نیروهای قدیمی که صلاحیت نداشتند کنار گذاشته شدند و آنها که ماندند انصافاً همکاری کردند و کارشان را خوب انجام می دادند اما بچه های جدید با انگیزه قوی و روحیه انقلابی بودند. در 31 شهریور همان سال جنگ شروع شد یعنی دو سه ماه بیشتر آنجا نبودیم که جنگ آغاز شد. وارد فضای عجیبی شدیم. خبرگزاری هم باید کلیه رویدادها را دنبال می کرد و پا به پای وقایع پیش می رفت. بچه ها سر از پا نمی شناختند و از هم سبقت می گرفتند که در این میدان فعالیت کنند. از همان جا بود که با احمد آشنا شدم و احمد کم کم خودش را به عنوان یک عنصر بااستعداد و توانا نشان داد. قلم بسیار خوبی داشت و با عشق و علاقه بسیار بالا کار می کرد و در بین مجموعه به عنوان عنصری که استعداد رشد بالایی دارد، شناخته شد. البته آن بچه ها همه دیپلمه بودند که وارد خبرگزاری شدند. دانشگاه ها هم بسته شده بود ولی کم کم تحصیلات شان را شروع کردند. احمد آقا هم در دانشگاه رشته جغرافیا خواند و در خبرگزاری مدارج بالا را طی کرد و سردبیر و مدیر اخبار شد. او نشان داد نیروی بااستعدادی است و سریع رشد می کند. انصافاً خدماتی که در دوره جنگ در پوشش اخبار جنگ و هدایت نیروها در آن زمان داشت، قابل توجه و ستایش بود. هم حضورش در جبهه ها و مدیریت اعزام نیرو به جبهه ها و هم جمع آوری اخبار و اطلاعات بسیار قابل ذکر و ستایش بود. ما روزگار را با همین بچه ها می گذراندیم. زندگی ما هم در خبرگزاری چنین ایجاب می کرد. بچه ها شب و روز آنجا بودند و گاهی اوقات شب را آنجا می خوابیدند. با ادارات دیگر فرق می کرد. چه در شهر و چه در جبهه بچه ها با هم هماهنگ بودند و لذا علقه و صمیمیت شگفت آوری بین بچه های خبرگزاری ایجاد شده بود. بچه ها همه عضو یک خانواده شده بودند. خبر قابل پیش بینی نبود و بچه ها هم از آنجا که بچه هایی انقلابی بودند، وظیفه خود می دانستند خبر را دنبال کنند و از زیر سنگ هم که شده خبر را بیرون بیاورند و خب با مشکلات زیادی هم روبه رو بودند. جبهه ها خیلی خبرنگاران را راه نمی دادند. خیلی با دشواری می پذیرفتند و بچه ها با انواع حیله ها و کلک ها وارد می شدند و خبر را جمع می کردند. داستان های زیادی هست که بچه ها چگونه خودشان را در لابه لای رزمندگان جا می کردند تا اخبار را دریافت کنند. این علقه ها تعمیق شد تا زمانی که دوره ما در خبرگزاری تمام شد و پیشنهاد شد من به نیویورک بروم. طبیعتاً ما کابینه یی برای دفتر نیویورک طراحی کردیم تا بشود همه ابعاد این مسوولیت را پوشش داد ازجمله مسائل خبری بود که دیدیم هیچ کس بهتر از احمد آقا نیست که بیاید و این مسوولیت را بپذیرد. رابطه خبرگزاری و نمایندگی نیویورک هم خیلی تنگاتنگ بود و در واقع احمد یک عنصر مهم نمایندگی محسوب می شد منتها خبرگزاری را هم اداره می کرد. از نظرات و تحلیل هایش خیلی در نمایندگی بهره برداری می شد. پیشنهاد کردیم احمد آقا برای نیویورک بیایند و ایشان هم پذیرفتند و مستقر شدند. جمعاً سه سال آنجا بودند. دفتر خبرگزاری در نیویورک را احمد پایه گذاری کرد. ما هم تلاش کردیم و توانستیم در سازمان ملل برایشان دفتر بگیریم، در آنجا مستقر شد و کم کم دفتر سازمان خبرگزاری در سازمان ملل به عنوان دفتری فعال و مثمر شناخته شد. همان روحیه که احمد در خبرگزاری و دوران جنگ داشت در آنجا هم داشت. واقعاً با عشق و علاقه فراوان و عمیق کار می کرد. ساعت کار برایش مطرح نبود. ذاتش این جوری بود. لذا دفتر خبرگزاری رشد کرد و به عنوان یک دفتر فعال شناخته شد. بعد هم که مسائل جنگ کویت مطرح شد، میدان جدیدی برای فعالیت خبرگزاری پدید آمد که احمد در این زمینه خیلی تلاش کرد. از جمله مسائلی که آنجا در زمینه خبری مطرح بود، مساله متجاوز شناخته شدن عراق بود که خبر آن را اولین بار احمد از آنجا داد. از قبل با او هماهنگ کرده بودیم، خبرش را تهیه و بلافاصله ارسال کرد و خبر خیلی مهمی بود. ارتباطش با بنده و خانواده و اعضا و دوستان نمایندگی خیلی صمیمی و نزدیک بود. ما جلسات مختلف مذهبی داشتیم. روزهای یکشنبه معمولاً همه را جمع می کردیم و به پیک نیک در بیرون شهر می بردیم و احمد میدان دار این قضایا بود. خیلی خونگرم بود و میدانداری می کرد. همه بچه ها را جمع می کرد و مسابقات ورزشی می گذاشت. یک دفعه یادم هست که تاندون های پایش پاره شد و مدتی گرفتار بود و گچ گرفته بود. تا اینکه ایشان به تهران برگشت و ما تا هشت سال در نیویورک ماندگار شدیم. در آن فاصله ایشان به خبرگزاری آمد ولی در آنجا کار نکرد. مدتی به نشر نی رفت و کار غیردولتی کرد. بعد از آن انتخابات ریاست جمهوری شروع شد و ایشان در ستاد انتخابات آقای خاتمی خیلی فعال بود. ما هم از زمانی که در نیویورک بودیم کاری با ایشان داشتیم. دفتری برای پشتیبانی نمایندگی نیویورک تاسیس کرده بودیم. نمایندگی نیویورک در واقع مثل یک وزارتخانه بود و خیلی کار می کرد؛ کارهای فرهنگی، تبلیغاتی، سیاسی، مسائل مربوط به مسلمانان امریکا و مراکز اسلامی و مسائل اقتصادی ایرانیان. یک نمایندگی صرف سیاسی نبود. همه جنبه ها را پوشش می داد و کارهای عظیمی در آن مدت انجام می شد. در تهران یک دفتر پشتیبانی تاسیس کرده بودیم چون متکی به وزارت خارجه نبودیم. سیستم بزرگ وزارت خارجه نمی کشید که این کارها را سریع انجام دهد. در اینجا دفتر راه اندازی کردیم و احمد مسوول دفتر بود. از اینجا چیزهایی که می خواستیم برایمان تهیه می کرد، ارتباطات را برقرار می کرد و خلاصه مثل یک شعبه نیویورک در اینجا این دفتر فعالیت می کرد. انتخابات شروع شد و احمد آقا نقش مهمی در فرآیند انتخاب آقای خاتمی داشت. بعد از آن هم طبیعتاً نقش مهمی در کمک به آقای خاتمی بازی کرد. قبل از آنکه من به وزارت خارجه بروم، احمدآقا جلساتی بین بنده و دوستانی که می خواستند از برنامه های بنده مطلع شوند، برگزار می کرد که در همین دفتر تشکیل می شد. کسانی که ایشان می شناخت و من نمی شناختم، برنامه ریزی می کرد که به اینجا بیایند و با یکدیگر صحبت کنیم و از کم و کیف برنامه ها مطلع شوند و احیاناً کمک کنند نسبت به تبیین برنامه ها و کارهایی که ما می خواستیم در وزارت خارجه انجام دهیم. وقتی رفتیم وزارت خارجه به احمد آقا پیشنهاد کردیم سخنگویی وزارت خارجه را بپذیرد ولی ایشان نیامد. اگر می آمد خیلی می توانست کمک کند. انتظار داشتیم که بیاید ولی نیامد. به وزارت ارشاد رفت تا انتخابات مجلس ششم. انتخابات مجلس که شد ایشان کاندیدای مجلس شد و به مجلس رفت و ما ارتباطات مان مستمر بود به عنوان کسی که در مجلس می توانست به ما کمک کند و انصافاً خیلی در مجلس در جلوگیری از فشارهایی که مجلس می آورد، کمک کرد. اواخر عمر ایشان احساس می شد یک انقلاب روحی در ایشان پیدا شده. یک نوع آمادگی هایی در ایشان پدید آمد. مخصوصاً کسالتش که پیش آمد، خودش احساس می کرد باید آماده رفتن باشد و این را بارها به شیوه های مختلف ذکر می کرد. از جمله کارهایی که برای رفتنش کرد، محاسبات مالی اش بود. ایشان خیلی محتاط بود و همه چیز را ثبت و ضبط داشت و واقعاً حقوق دیگران را رعایت می کرد. در زمینه مالی خیلی با احتیاط عمل می کرد. آنچه به بنده مربوط می شد، دفتری بود که در اینجا تاسیس کرده بود و احتیاطاً مقادیری از پول خودش را برگرداند تا نکند با اموال و پول خودش مخلوط شده باشد و با طیب خاطر بگوید تصرفی در اموال عمومی نکرده است. یک انقلاب روحی در او احساس می شد؛ احساس آمادگی و تمهید رفتن. ولی ما چنین انتظاری نداشتیم که ایشان به این زودی برود و جایش خالی باشد. انتظار بود بیشتر بماند و بیشتر خدمت کند. ان شاءالله که خدا رحمتش کند. * وزیر امور خارجه دولت اصلاحات |
راز احمد |
احمد مسجدجامعیدرباره احمد بورقانی بحث های زیادی شده است. درباره خوش فکری و هوشمندی او گفته اند، درباره پردلی و شجاعتش گفته اند، درباره جوانمردی و شرافت احمد گفته اند، درباره کتابخوان بودن او، درباره انصاف او، درباره بزرگواری و مناعت طبعش هم گفته اند و همه اینها درست و بجاست. احمد هم منش عیاری داشت، هم آزاده بود، هم دلیر و هم پراستقامت و هم منصف و هم پرخوان و شیفته و دلبسته دانایی. اما دیگرانی هم بوده اند که چنین ویژگی هایی داشته اند ولی به اندازه احمد محبوبیت نداشته اند و چندان در دل همگان جا نکرده بودند که احمد جا کرده بود. این محبوبیت را در مراسم مختلفی که برای او و به احترام او برگزار کرده بودند به خوبی می توانستی حس کنی، نه تنها در انبوه مردمی که در این آیین ها شرکت می جستند بلکه در تنوع علاقه مندان به او که از گروه ها و قشرهای مختلف اجتماعی و نحله های فکری بودند. به نظرم باید رازی در زندگی احمد نهفته باشد. نمی دانم این راز، این کیمیای شگفت چیست ولی مطمئن هستم که رازی در کار بوده است که او را اینچنین نزد عموم محبوب کرده است؛ این راز به زندگانی، رفتار و گفتار او معنایی بخشیده است که امروز که او دیگر در میان ما نیست بهتر می توان آن را احساس کرد. در نخستین روزهای پس از دوم خرداد وقتی بحث درباره انتخاب معاون امور مطبوعاتی بود دوستان چهره یی باسابقه در زمینه مطبوعات برای تصدی آن حوزه پیشنهاد کرده بودند اما آقای مهاجرانی کسی دیگر را جست وجو می کرد. احمد بورقانی را پیشنهاد دادیم. نخستین تردید، درباره ناشناخته بودن احمد بود. احمد شهرت نداشت اما در توانایی و تخصص اش تردید نبود. گفتم احمد به این دلیل بلندآوازه نیست که جویای نام نیست. او هم تخصص دارد و هم توانایی اما اهل جلو افتادن و عرض اندام نیست. این ویژگی احمد بود. هر کس که تجربه کار کردن با او را داشت این ویژگی او را به خوبی و به زودی می شناخت. احمد پیشرفتش را گام به گام طی کرده بود. کارش را از خبرنگاری آغاز کرد و رفته رفته از پله های پیشرفت بالا رفت. او خیلی کارها را انجام داد اما آنها را به نام خودش ثبت نکرد و دنبال نام و نان نبود. در نخستین ماه های برپایی دولت آقای خاتمی، در جلسه یی با احمد در مجلس حاضر شدم؛ برای پاسخگویی به نمایندگان محترم کمیسیون فرهنگی. او در برابر انبوه سوالات سخن خود را با این عبارات آغاز کرد؛ «هر کس که از این در درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که هر که در پیشگاه حق به جان ارزد در درگاه بوالحسن به نانی نیز ارزد.» سخن او در باب کرامت اهل فرهنگ و اهل رسانه نقطه آغاز گفت وگو شد. به یاد دارم که در جلسه خداحافظی از ارشاد نیز همین عبارات را بیان داشت. احمد اصول ثابت اخلاقی داشت و در فراز و فرود کار و زندگی به آن پایبند بود. آنچه گاهی به نام ایستادگی او یاد می کنند گوشه یی از همین مشی و منش اوست که هم در کارش حضوری پررنگ داشت و هم در زندگی اش. احمد پس از سال ها زندگی در نیویورک و کسب تجربه و دانش وقتی به تهران بازگشت باز هم به همان محله قدیمی شرق تهران که پیشتر در آنجا زندگی می کرد رفت و تا پایان عمر در همان خانه خرد و محقر اقامت گزید. شاید این کار به خودی خود معنایی خاص نداشته باشد اما وقتی در منظومه رفتاری احمد در کنار سایر شیوه های زندگی و معیشت او قرار می گیرد معنایی ویژه می یابد. احمد و خانواده اش امین بچه های مسجد، مدرسه و محل بودند. او از اعضای موثر ستاد تبلیغات جنگ و از خانواده شهدا و جانبازان بود. سخنی را که او در رثای برادرش گفته بود هرگز فراموش نمی کنم؛ «آن کس که با تیر قلب تو را نشانه رفت، بوی پیراهن یوسفت را درنیافته بود.» او و خانواده بزرگوارش عمری را در خدمت انقلاب و جنگ و جبهه بودند اما هیچ گاه آن را وسیله یی برای تظاهر نکرد، هر چند همیشه تصویر معصومانه برادر عزیز و شهیدش را در کتابخانه یی که عمده ثروت مادی و معنوی اش بود پیش رو داشت. ماجرای ماشین رنو پنج عضو هیات رئیسه مجلس شورای اسلامی نیز از صفحات ماندنی در تاریخ رجال سیاسی این دوره کشور است؛ وسیله یی که دو سه بار هم با هل دادن من به راه افتاد. احمد از همه امکانات رفاهی نمایندگی چشم پوشید و ماشین اهدایی و مزایای نهاد قانونگذاری را نپذیرفت. درباره ویژگی های مختلف احمد بسیار گفته اند اما به نظرم بخشی از ویژگی های او پنهان مانده است. عقلانیت از ویژگی های بارز احمد بود. تا مشورت نمی کرد و همه جوانب کار را در نظر نمی گرفت و تا امکان ها و توانایی هایش را نمی سنجید، تصمیم به انجام کاری نمی گرفت اما وقتی به انجام کاری مصمم می شد پای عواقب آن هم می ایستاد. احمد در زمان معاونت مطبوعاتی از اینکه رسیدگی و پاسخگویی به درخواست متقاضیان انتشار نشریه بسیار طولانی می شد، ناراحت بود. بررسی ها نشان می داد بیشترین اتلاف وقت مربوط به گرفتن پاسخ استعلام ها از دستگاه های مربوطه است. او معتقد بود این موضوع نوعی بی احترامی و نادیده گرفتن حقوق شهروندی و انسانی اهل رسانه و مطبوعات است. بنابراین جلسات مشترک تشکیل شد. برای این جلسات از مسوولان پاسخگویی به استعلام ها نیز دعوت شد تا با رایزنی و همفکری راه حل مناسبی پیدا شود. نهایتاً هم با استدلال، منطق و همفکری مقرر شد دستگاه های مسوول حداکثر تا دو ماه پاسخ استعلام ها را بدهند و عدم پاسخگویی در این زمان پاسخ مثبت تلقی شود. زمانی که این مطلب اعلام شد بسیار کسان فکر می کردند این موضوع ناشی از بی پروایی یا تصمیم گیری احساسی و شخصی است. در زمان مدیریت آقای ناصری در «ایرنا» بحث تهیه چارچوبی مدون و مصوب برای فعالیت های خبری در قالب «نظامنامه خبری» مطرح شد و برای انجام آن شورایی با حضور احمد بورقانی و آیت الله حاج شیخ هادی مروی و سایر اعضا تشکیل شد. اظهارنظرهای او کاملاً در راستای مباحث حرفه یی بود. احمد با نظم و ترتیب در جلسات حضور می یافت و به ویژه در جمع بندی و تدوین بحث ها مشارکت می کرد. این عقلانیت و ژرف اندیشی در نوشته های او نیز آشکار است. موضوعی که کمتر به آن پرداخته اند، نوشته های اوست. از زبان و بیان گفتاری احمد بسیار سخن گفته اند و به زبان مردمی و همه فهم و صمیمی او اشاره کرده اند و از شوخی های او فراوان یاد کرده اند، اما درباره زبان و شیوه و بیان او چیزی نگفته اند. احمد در گفتارش زبانی ساده و صمیمی داشت، اما زبان نوشته هایش از نوعی دیگر است. زبان نوشته های او در عین زودیابی و قابل فهم بودن، فخیم و استوار است و نشان از نویسنده یی می دهد که پشتوانه یی غنی از فرهنگ و ادبیات ایران دارد. در میان اهل سیاست کمتر کسی را می توان یافت که هر دو وجه را با هم داشته باشد. احمد در نوشتار، زبان سخته و ادیبانه دارد. در نوشته های او رد پای تسلطش بر ادبیات فخیم فارسی پیداست و نشانه هایی از انس و علاقه اش به ناصرخسرو و برخی بزرگان ادبیات ایران به چشم می آید. در نوشته هایش اهل طنز و مطایبه هم بود، اما مطایبه هایی که در نوشته های او آمده است ادیبانه و فاخر است. در بیشتر نوشته هایش به متون کهن استناد می کند و مثال می آورد. البته در کنار آن ادبیات جدید را هم به خوبی می شناسد. احمد با مفاهیم جدید دنیای نو و زبان روز آشنا بود و به خوبی در نوشته هایش آن را درست و بجا به کار می برد. پشتوانه غنی اش از ادبیات قدیم، تمایزی میان او و کسانی بود که با آشنایی با گنجینه های فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی سراغ مفاهیم جدید می روند. باری احمد زمانی به ابدیت پیوست که بیش از هر زمان دیگر به تجربه دانش و منش او نیاز بود. مراسم روز تشییع پیکر احمد از روزهایی بود که انبوهی از مردم سوگوار گرد آمدند و با اندوه فراوان از رفتن بی هنگام او دریغ خوردند. در آن روز از هر صنف و گروه گرد آمده بودند. در آن روز تلخ ناگاه حادثه یی تسلی بخش اتفاق افتاد. یکی از دوستداران احمد بسته یی کوچک به همراه آورده بود و اصرار داشت آن را قبل از خاکسپاری پیکر احمد به خانواده او بسپارد. در آن شرایط سوزناک و غم انگیز چه چیزی درون این بسته بود و چه تاثیری به حال او و خانواده اش داشت. باری آن بسته کوچک رسید. همه به نوعی دچار هیجان شده بودند. آن بسته، خاکی بود که از آسمانش تحفه آورده بودند. تربت پاک کربلای حسین(ع)؛ همان تربتی که روزگاری کام احمد را با آن برداشته بودند. باری اندکی تربت در دهانش نهادند و بر سر و رویش پاشیدند و با سوز و آه تا مرز ابدیت بدرقه اش کردند. تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود/ حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است/ بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود/ بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود/ ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز/ تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود/ چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد/ تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود/ بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد/ زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود . |
یک امر مقدس |
الیاس حضرتی صحبت ما در مورد احمد بورقانی و مسوولیتی است که ایشان در جایگاه معاونت مطبوعاتی داشت. معاونت مطبوعاتی همیشه حساس بود، همیشه مورد توجه بود. ولی معاونتی مثل سایر معاونت های وزارت ارشاد و گاه کمرنگ تر از آنها بود. آن اندازه که معاونت سینمایی، فرهنگی، کتاب و سایر معاونت ها و سازمان های تحت امر وزارت ارشاد بروبیایی داشتند و مباحثی در حاشیه کارهایشان شکل می گرفت اما در مورد معاونت مطبوعاتی معمولاً مطرح نمی شد. در واقع یک معاونت کمرنگ و تا حدودی بی خاصیت بود. ولی بنا به اصل «شرف المکان بالمکین» یعنی به مکان شرف می دهد آن که آنجا می نشیند، آمدن احمد بورقانی به معاونت مطبوعاتی هم با توجه به ویژگی ها و خصوصیاتی که داشت به این معاونت جایگاه و اعتباری خاص بخشید و معاونت مطبوعاتی را نه تنها در حوزه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بلکه در بین تمامی وزارتخانه ها و در فضای سیاسی و فرهنگی کل کشور به جایگاه بلند و رفیعی رساند. از آن تاریخ به بعد معاونت مطبوعاتی یکی از حساس ترین و استراتژیک ترین پست های مدیریتی جمهوری اسلامی شد. در زمان مدیریت احمد بورقانی کار مطبوعات به بهترین و کیفی ترین شکل سر و سامان پیدا کرد و مطبوعات از جنبه کمی، کیفی و عمقی به بالاترین سطح خود در تاریخ مطبوعات کشور رسید. در طول تاریخ مطبوعات ایران از زمان مشروطیت تا به امروز یکی دو مقطع را می توان به عنوان بهار مطبوعات ایران نام برد که قطعاً اوج آن بهار و اوج آن شکوفایی در زمان مدیریت احمد بورقانی بود؛ زمانی که روزنامه ها نه تنها هیچ دغدغه یی از جانب وزارت ارشاد نداشتند بلکه معاونت مطبوعاتی و وزارت ارشاد نقطه اتکا و پشتیبان و مامنی برای مطبوعات محسوب می شدند. آنجا که مطبوعات احساس می کردند مشکلی دارند یا از جانب نهادهای دیگر حکومتی مورد تهدید قرار می گیرند و فشاری بر گرده شان است اولین جایی که اطلاع می دادند و به آن پناه می بردند و پاسخ مثبت هم می گرفتند معاونت مطبوعاتی بود. به همین خاطر هم همه روزنامه ها چه آنها که به لحاظ فکری همسو با احمد و فضای فکری و فرهنگی حاکم بر وزارت ارشاد بودند و چه مخالفان آن فضا و شخص احمد، یک دلبستگی، وابستگی و احساس نزدیکی با معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد داشتند. خصوصیات و ویژگی های احمد بورقانی به گونه یی بود که هر آن کسی که اهل قلم بود و هر آن کسی که در آن شرایط فضای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران پا به میدان می گذاشت و روزنامه یی را منتشر می کرد در دیدگاه او جایگاهی بس والا و ارزشمند داشت. از دید احمد هر روزنامه یی که منتشر می شد فارغ از اینکه وابسته به جناح چپ یا راست باشد یک سنگر بزرگ و سپاه قدرتمندی در جهت ایجاد امنیت و واکسینه کردن مجموعه ملت و آرمان های یک انقلاب در برابر تهاجم خارجی بود. به همین خاطر احمد به مطبوعات و نشریات، حتی نشریات شهرستانی با دید تکریم و احترام می نگریست و به عنوان یک امر مقدس به کار مطبوعات نگاه می کرد و همه را از ته دل دوست داشت. به همین خاطر هم هیچ گاه در نگاه و برخوردش با مطبوعات، در تذکرها و اخطارهایی که می داد (اگر لازم بود)، در تحصیل امکانات و بودجه و... نشریات را خودی و غیرخودی، منتقد یا غیرمنتقد نمی کرد. نگاهش به مطبوعات یک نگاه حرفه یی بود و هر روزنامه یی را که تیراژ بیشتر، تعداد صفحات بیشتر، مطالب تازه تر و پرسنل بیمه شده بیشتری داشت، تشویق می کرد. احمد آدم مطلع و باسوادی بود. جدیدترین کتاب های منتشر شده دنیا و داخل کشور را مطالعه می کرد و به دیگران هم معرفی می کرد. به مباحث و جریانات فرهنگی و رگه های فکری -سیاسی که در جامعه وجود داشت کاملاً اشراف داشت و سعی می کرد از تمامی زوایای پیدا و پنهان اخبار روزمره مطلع شود. یک مدیر مطلع بود و با اطلاعات وسیعی که داشت به خوبی تشخیص می داد که کدام روزنامه یا نشریه عمیق کار می کند و کدام سطحی. احمد یک عضو مذهبی بود. در کوچکی در هیات های محلی تهران بزرگ شده بود و با بچه های مسجد و هیات شان همیشه در ارتباط بود و به رغم اینکه یک عنصر تشکیلاتی و منظم بود سعی می کرد خصلت ها و روحیات هیاتی خودش را فراموش نکند. لذا نمازهای به موقع و به جا آوردن مستحبات و قرائت قرآن و ادعیه از خصوصیات بارز او بود. احمد فوق العاده مهربان و خوشرو بود و با آن لب خندان و چهره بشاش و چشمان زیبا، به فراخور حال افراد و سطح فکری شان با آنها برخورد می کرد و به آنها مسوولیت می داد. در اوج اختلافاتی که آقای کروبی با بعضی از گروه ها و جریانات دوم خرداد داشت هیچ گاه از مشورت دادن به آقای کروبی ابایی نداشت و همیشه یکی از افراد مورد مشورت ایشان بود، ضمن اینکه با بچه های مشارکت و مجاهدین و خود آقای خاتمی ارتباط داشت و به آنها هم مشورت می داد. احمد انسانی معتدل، معقول و منصف بود و در جلسات مختلف دوستان خودش را از تند رفتن و برخوردهای پرخاشگرانه برحذر می داشت و حدود انصاف را در صحبت ها، قضاوت ها و اظهارنظرهایش در مورد رقبای سیاسی همیشه رعایت می کرد. |
سید محمود دعایی ؛ |
حامی همه مطبوعات بود |
سعود رفیعی طالقانی- حنانه نیک پنجه |
خدا را شکر پدر زنده نیست |
سهام الدین بورقانی* در مورد احمد بورقانی بسیار گفته اند و نوشته اند اما شاید یکی از نغزترین و دقیق ترین آنها همانی باشد که از سرمایه اجتماعی بورقانی سخن گفت؛ سرمایه یی گرانبها که اعتدال سرلوحه آن بود و در عین حال شجاعت و دلیری در عرصه های گوناگون و شفقت و مهربانی با دیگران از صفات جداناشدنی اش بودند، بی توقع هیچ تحسین و پاداشی. دلیری او صدالبته صبغه منطقی داشت و برخلاف جسارت هایی بی منطق که چه بسیار ویرانی ها به بار می آورند، شجاعت او ویرانه هایی را هم آباد می کرد. آنچه امروز باعث می شود دل های موافق و مخالف به یاد و خاطر او بتپد به همین علت است. او مظلومانه و بی ریا می سوخت تا روشنایی نصیب دیگران کند. تلخ می شد تا شیرینی در کام دیگران بگذارد. نه دلبسته مقام و منصب بود و نه پایبند مکنت و مال دنیا. او خوب می خواند و نیکو می نوشت. همواره دوست داشت در میان کتاب غوطه ور باشد، به کتاب پناه برد و بخواند و بخواند... از این رهگذر هم از آلام زمانه رها می شد و هم توشه و سرمایه فکری و معرفتی عظیمی برای خود مهیا می کرد. پاره یی از دوستان احمد بورقانی را سیاستمدار می دانستند، در حالی که واقعاً چنین نبود. شاید عنوان شاعر عرصه سیاست دقیق تر باشد. روحیه او بیشتر از آنکه سیاسی باشد با ادبیات، هنر و فرهنگ آمیخته و عجین بود. بورقانی ناخواسته وارد میدان سیاستی شد که به زعم خودش جوانمردی در آن در حال رنگ باختن بود. خود او در جایی نوشته است؛ «روابط ادبیات و سیاست همواره خشونت آمیز بوده است و من حیرانم که چگونه از 20سالگی در حالی که شیفته ادبیات بودم، نکته آموز عرصه سیاسی شدم و شد آنچه نباید می شد و آن وکالت مجلس بود. هرچه کوشیدم نتوانستم پا به وادی کلاسیک ادبیات بگذارم و برعکس در دنیای پلید کلاسیک سیاست جا باز کردم و البته برخلاف برخی ادعا ها دریافتم که دنیای مستی و مستی زدگان ادبیات، فرهنگ و هنر چه پاک است و دنیای هوشیاری سیاست چه پلید و پلشت.» باری، پدر به واقع مست بود و خلاصه اینکه مهم ترین ویژگی و سرمایه اش همین اخلاق او بود. به واسطه همین اخلاق بود که وقتی پا در هر حوزه یی می گذاشت به سرعت پررنگ و تاثیرگذار می شد. حوزه سیاست برای او بی شکوه بود و به رغم اینکه «بسمل شدن» در سیاست را به جان خریده بود اما از ناجوانمردی های آن و بی شکوهی اش رنج می برد چراکه رقیبان رسم مروت فرو نهاده بودند و پای از گلیم ادب فراتر بردند، خطا در خطابه ریختند و جفا بر جماعت کردند. بی رنگی و بی شکوهی دنیای سیاست برای احمد بورقانی که متصل به فرهنگ جوانمردی و نیک خلقی بود، معنایی نداشت. او در محله یی سنتی و مذهبی رشد کرده بود و از آن طرف هم دنیا را دیده و هم تحولات جهانی را درک کرده بود. در این میان نه سنت را فراموش کرده بود و نه مدرنیته را. اینها همه و بسیاری دیگر که می دانید سرمایه بورقانی را تشکیل می دهند؛ سرمایه یی که با مرگ از بین نمی رود و اتفاقاً نیاز امروز جامعه ما در حوزه های مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است. این روزها اما ما، یعنی خانواده بورقانی با واکنش های متفاوتی از جانب دیگران مواجه می شویم. عده یی مدام از جای خالی اش می گویند، اینکه جای احمد بورقانی خالی بود در انتخابات تا پادرمیانی کند میان دو نامزد اصلاح طلب، جای احمد خالی بود تا برایمان از اخلاق بگوید، جای احمد خالی بود وقتی در فلان روزنامه تلخی رخ داده بود و او بود که می توانست نزاع را از میان بردارد و... عده یی دیگر هم می گویند خدا را شکر که نیست احمد. خدا را شکر که دربند شدن رفقایش را نمی بیند، خدا را شکر که نیست تا دربند باشد. یادم می آید روزهای اول که پدر از میان مان رفته بود در مطلبی که برای مراسم بزرگداشتش در انجمن صنفی روزنامه نگاران نوشته بودم، آوردم؛ خدا را شاکرم بر مصیبتی که بر ما افتاد که بی تردید خیر است. آن روز می دانستم که چه می گویم و امروز ایمان پیدا کردم به خیر خداوند. در زندگینامه پدر که در نشریات مختلف منتشر شد، نوشتم احمد بورقانی تا آخر روزنامه نگار ماند حتی وقتی روزنامه یی نداشت. و البته فراموش نکنیم خیلی ها اینچنین نبودند... محمد قوچانی در یکی از شماره های هفته نامه شهروند امروز نوشت چه خوب است به پاس پایداری احمد بورقانی، روزی ملی، غیردولتی و حرفه یی به نام روز روزنامه نگار تعیین کنیم و انجمن صنفی روزنامه نگاران جایزه یی غیردولتی درباره روزنامه نگاری به نام و به یاد احمد بورقانی اهدا کند. حالا که انجمن دیگر نفس نمی کشد و معلوم هم نیست کی دوباره احیا می شود، دوستان احمد که هستند، آنها می توانند به این مناسبت جایزه یی اهدا کنند حتی در اندازه یک لوح تقدیر که به قول قوچانی ارزشی بیش از همه جایزه های دولتی دارد. امیدوارم بعد از بازگشت آرامش به عرصه سیاسی کشورمان شاهد عملی شدن این ایده شویم و بتوانیم نامش را زنده نگه داریم، هرچند او زنده است. رد کارها و تاثیر اعمالش باقی است... خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند * فرزند مرحوم بورقانی |
سرمایه اصلاح طلبی |
حمیدرضا جلایی پوربا احمد بورقانی در ستاد تبلیغات جنگ (از 1364 به بعد) آشنا شدم. این آشنایی در دوره اصلاحات (از سال 76 تا زمان وفات او) تبدیل به همفکری و همکاری مستمر شد. هفته یی نبود که در کاری یا جلسه یی از حضورش مدد نگیریم. خصوصاً در بحران های دوره اصلاحات (مثل دوره تعطیلی فله یی مطبوعات، قتل های زنجیره یی، پرونده سازی ها و دستگیری ها) که اصلاح طلبان با چالش های جدی روبه رو بودند، حضور و نقش موثر احمد در یادها مانده است. در این فرصت کوتاه ابتدا بر شش خصلت و منش احمد تکیه می کنم و بعد به ارزیابی نقش این خصلت ها در جنبش اصلاحی می پردازم. منش احمد 1- احمد «کارهای بزرگ»ی انجام می داد ولی واقعاً مدعی نبود. همه می دانیم جنبش اصلاحی (در دوره 1384-1376) ابعاد گوناگونی داشت. آشکار ترین بعد آن، رونق مطبوعات در جامعه مدنی، تشکیل مجلس اصلاح طلب ششم و دولتی پاسخگو بود (جنبش دانشجویی، اجتماعات بحث و گفت وگو، فعال شدن تشکل های سیاسی و کارزارهای غیرقابل پیش بینی انتخاباتی، پویش زنان، سکولارها، ایرانیان خارج از کشور، معلمان، کارگران و اقوام از دیگر ابعاد این جنبش اصلاحی بود.) به نظر من بصیرت و نگاه بلندمدت احمد (و همکارانش مثل عیسی سحرخیز در وزارت ارشاد) در بسط مطبوعات غیردولتی، یکی از عوامل اصلی رونق مطبوعات در این دوره بود. تشکیل مجلس ششم با اکثریت اصلاح طلب، خصوصاً با پیروزی همه کاندیداهای اصلاح طلب تهران، دستاورد کمی نبود. نقش احمد در ایجاد هماهنگی برای تهیه لیست اصلاح طلبان در تهران نیز کم نظیر بود. با این همه هیچ یک از اصلاح طلبان ندیدند که احمد حتی یک بار این کارهای بزرگش را به رخ کسی بکشد و مدعی باشد. او عضو خاکی هر جمع و جلسه یی بود و برای همین همه او را از ته قلب دوست داشتند. 2- او از شخصیت های اصلاح طلب صاحب تحلیل بود، اما تحلیل هایش آرمانگرایانه و غیرواقع بینانه نبود و روی زمین تحلیل می کرد. به یاد داریم زمانی که در ماه های اول تشکیل مجلس ششم، پاره یی از اصلاح طلبان مطالبات بزرگی را در جامعه طرح می کردند و از مجلس انتظار معجزه داشتند. او از مجلس ارزیابی واقع گرایانه ارائه می داد و به دقت می گفت چه انتظاراتی را می توان از مجلس داشت. در آن زمان تحلیل های واقع گرایانه او زیاد خریدار نداشت، ولی تا آخر بر اساس همان تحلیل واقعی خود یکی از نمایندگان فعال و تاثیرگذار و بی ادعای مجلس ششم بود. احمد حرف های گنده و غیرعملی نمی زد. به عبارت دیگر احمد به عنوان یک شخصیت تاثیرگذار دچار اپیدمی «توهم» نبود. اما متاسفانه کم نیستند نخبگانی که (هم در اپوزیسیون و هم در پوزیسیون) از عارضه «توهم» رنج می برند. 3- احمد اهل قلم بود. جذاب و تحلیلی می نوشت و نوشته های اخلاقی و معنوی گیرایی داشت. نطق ها و متن های زیادی برای اصلاحات نوشت، ولی اصلاً در بند آن نبود که نامش همراه این نوشته ها باشد یا نباشد. 4- در دوره اصلاحات از زمره شخصیت های کلیدی بود که در میان جناح های گوناگون اصلاح طلب هماهنگی و همگرایی ایجاد می کرد. کار زیاد می کرد، ادعا و توهم هم نداشت، لذا در ایجاد هماهنگی بین اصلاح طلبان موفق بود. همه به یاد داریم که با گذاشتن وقت فراوان چندین اختلاف مهم را در میان چهره ها و روزنامه نگاران اصلاح طلب بدون هیچ گونه چشمداشتی حل کرد. 5- در هر جلسه یی که حضور داشت اکثریت اعضای جلسه هم از مصاحبت با احمد شاد بودند چون خاضع، بی طمع، کریم و خاکی بود و هم از او می آموختند، چون عمیق تحلیل می کرد. به یاد داریم وقتی در جلسه مطبوعات اصلاح طلب غایب بود کاملاً جای خالی اش حس می شد. معمولاً در جلسه مطبوعات، اخبار بین المللی را طرح و تحلیل می کرد که برای همه اعضا شنیدنی بود، زیرا روشن و منظم سخن می گفت و زیاده گویی نمی کرد. 6- او اصلاً خودی/ غیرخودی کردن را بلد نبود. در ارتباطش با دیگران (خواه آن فرد اصلاح طلب یا محافظه کار یا سکولار باشد) همه را بنده های برابر خدا و همه آنها را قابل اعتماد می دانست (مگر خلافش ثابت شود) و از همه مهم تر با اینکه خودش از نخبگان موثر این مرز و بوم بود (بی شک نقش او برای همیشه در تاریخ مطبوعات ایران خواهد ماند)، این نخبگی باعث قطع ارتباط او با مردم نمی شد. یکی از مصادیق مردم داری او شرکتش در اکثر ختم های آشنایانش در هر طبقه و حزبی بود. حضور صدها تن از اهالی وحیدیه و سبلان در مراسم ختم، هفت و چهلم او شاهدی بر ارتباطات انسانی صادقانه اش با همه اقشار مردم بود. ارزیابی این ویژگی های شش گانه احمد چه نقشی در حرکات اجتماعی دارد؟ بسیاری فکر می کنند جنبش ها و حرکت های تاثیرگذار اجتماعی حرکت هایی است که افراد شجاع، صاحب حرف های رادیکال و بی محابا را در برمی گیرد (کم هم نیستند افرادی که از همین منظر جنبش اصلاحات را نقد می کنند.) در حالی که جنبش ها و خصوصاً حرکت های اصلاحی به افرادی نیاز دارد که ویژگی های احمد (واقع گرایی، پرکاری و کم ادعایی، منت نگذاشتن، حب و بغض به منتقدان نداشتن، در تحلیل اوضاع دچار توهم نشدن و...) را داشته باشد. در دوره اصلاحات سرمایه اصلی محافظه کاران در برابر اصلاحات دولت پنهان بود، ولی سرمایه اصلی اصلاح طلبان فعالیت صادقانه و واقع بینانه امثال احمد بود. الان هم کسانی که نسبت به تدبیر عمومی کشور نگران هستند و به ضرورت انجام اصلاحات در کشور فکر می کنند، باید به یاد داشته باشند مهم ترین داشته اصلاح طلبی سرمایه یی است که از فعالیت کارهای امثال احمد شکل می گیرد (که این روزها از آن به عنوان سرمایه اجتماعی یاد می کنند). تجمیع فعالیت های اخلاقی شهروندان مدنی مهم ترین پیش برنده حرکت ها و جنبش های اصلاحی است و راه میا نبر دیگری (آن هم در جامعه یی که دین خدا، پول نفت و قدرت دولت می تواند مورد استفاده دولت پنهان قرار گیرد) وجود ندارد. یادش گرامی و راهش مستدام باد. ان شاءالله. |
به یاد سنگربان مطبوعات |
سیدمحمود علیزاده طباطبایی* به عنوان یکی از مهم ترین جلوه های آزادی بیان، می توان به آزادی مطبوعات اشاره کرد. آزادی مطبوعات به نوعی حمایت از آزادی بیان است. مطابق اصل بیست و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز آزادی مطبوعات و نشریات در بیان مطالب مشروط بر اینکه مخل مبانی اسلام یا حقوق عمومی نباشد، مورد حمایت قرار گرفته است. دیوان اروپایی حقوق بشر در مورد یک روزنامه نگار که به اتهام توهین به صدراعظم وقت اتریش، تعقیب و محکوم شده بود، تاکید کرد وظیفه مطبوعات در یک جامعه دموکراتیک است که از رهگذر نظارت بر بحث هایی که صاحبان قدرت سیاسی و مسوولان در مورد مسائل عمومی مطرح می کنند، در فرآیند سیاسی مشارکت کنند. (تصمیم 11، دسامبر 1981) دیوان به این مناسبت بین آزادی بیان و جامعه دموکراتیک نیز به این شرح رابطه برقرار می کند؛ «آزادی بیان یکی از مبانی اساسی جامعه دموکراتیک محسوب شده و آزادی مطبوعات یکی از بهترین وسایل کشف شناخت برای افکار عمومی برای رهبران سیاسی و قضاوت در مورد رفتار و کردار آنان را تامین می کند» و به همین جهات است که توسل به حقوق کیفری در این زمینه باید محدود باشد. دیوان در این قضیه معتقد است توقیف روزنامه، نقض ماده 10 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر محسوب شده و موجب خواهد شد روزنامه نگاران در آینده از مشارکت در بحث های عمومی مربوط به مسائل قابل توجه زندگی مردم و جامعه منصرف شوند و به همین لحاظ چنین اقدامی ممکن است مانع انجام وظیفه اطلاع رسانی و نظارت مطبوعات شود.1 لیکن همان گونه که بیان شد، برای آزادی مطبوعات نیز محدودیت هایی می توان قائل شد اما استفاده از این محدودیت ها نباید به گونه یی باشد که از آزادی بیان و آزادی مطبوعات، شیری بی یال و دم ساخته شود و این امر مانع از انجام رسالت اصلی مطبوعات و آزادی اطلاعات که توسط اسناد و حقوق بشری مورد حمایت قرار گرفته است، شود. رویکرد دولت ها درخصوص آزادی مطبوعات و نوع برخورد آنها با تخلف های مطبوعاتی می تواند نشان دهنده نوع تفکر حاکم بر آن دولت مبنی بر اقتدارگرایی یا امنیت محوری یا مردمسالاری باشد. به عنوان مثال پیش بینی کیفر سنگین «انحلال» روزنامه، که مانند کیفر مرگ برای شخص حقوقی است، میزان خطر را برای مطبوعات افزایش می دهد و برعکس درک اهمیت مطبوعات و لزوم برخورد منعطف با مطبوعات متخلف به شکوفایی مطبوعات می انجامد.2 از سوی دیگر پیش بینی جرائم مطبوعاتی و میزان این جرائم نیز نشان دهنده سیاست جنایی یک نظام کیفری درخصوص آزادی بیان است. جرم مطبوعاتی عبارت است از اینکه روزنامه نگار به خاطر نظر، عقیده، رای و مسلکی که در نشریه عنوان کرده است تحت تعقیب قرار گیرد.3 به عبارت دیگر می توان گفت جرمی که از طریق مطبوعات واقع شود، جرم مطبوعاتی است.4 همان گونه که بیان کردیم مطابق اصل 24 قانون اساسی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات اصل دانسته شده و استثنائات آن به اخلال به مبانی اسلام و حقوق عمومی منحصر شده است. اما متاسفانه مجلس شورای اسلامی در قانون مطبوعات به این مساله بی مهری کرده و رویه یی را در افزایش این استثنائات به بهانه های مختلف در پیش گرفته که در علم اصول به تخصیص اکثر معروف بوده و موجب وهن قانون است و در حقیقت می توان گفت قانون مطبوعات آنقدر که برای اصحاب مطبوعات محدودیت ایجاد می کند در جهت حمایت از آنها گام برنمی دارد.5 جرائم مطبوعاتی موجود در حقوق کیفری ایران به دو گروه جرائم علیه اشخاص شامل افترا از طریق مطبوعات6، توهین مطبوعاتی7، تهدید از طریق مطبوعات8 و جرائم علیه امنیت و منافع عمومی شامل افشای اسرار دولتی و نظامی9، تحریک به ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، توهین به مقدسات یا مقامات سیاسی و مذهبی، انتشار مطالب و صور منافی عفت و ایجاد اختلاف مابین اقشار جامعه به ویژه با طرح مسائل قومی و نژادی و سایر جرائم مانند انتشار نشریه بدون پروانه و تقلید نام یا علامت نشریه است، که همان گونه که بیان شد، وسعت دامنه جرائم در حوزه مطبوعات موجب شده به بهانه های مختلف، مطبوعات تحت عناوین مختلف محاکمه و تعطیل شده و روزنامه نگاران به اتهامات واهی تحت تعقیب قرار گیرند و به عنوان مثال شمار قابل توجهی از روزنامه و نشریات به جرم توهین به افراد و نهادها به کلی توقیف شده اند. * وکیل دادگستری پی نوشت ها؛-------------------- 1- دلماس مارتی، می ری، پیشین، ص 167 2- نوبهار، رحیم، پیشین، ص 185 3- کاتوزیان، ناصر و همکاران، آزادی اندیشه و بیان، انتشارات دانشکده حقوق و علوم سیاسی تهران، 1382، ص 251 4- به نظر حقوقدانان کشورهای کامن لا «جرم مطبوعاتی وجود ندارد و مقصود از جرائم مطبوعاتی تعدادی از جرائم عمومی است که از طریق مطبوعات انجام می شوند.» 5- البته در بند ب ماده 116 قانون برنامه چهارم توسعه، بازنگری و اصلاح قوانین مطبوعات و تبلیغات و پیش بینی نظام جامع حقوق مطبوعات و رسانه ها و تبلیغات از وظایف دولت دانسته شده، لکن متاسفانه تاکنون در این زمینه اقدامی صورت نگرفته است. 6- ماده 30 قانون مطبوعات اصلاحی 1379 و ماده 697 قانون مجازات اسلامی و در موارد قذف مواد 139 تا 164 قانون مجازات اسلامی 7- ماده 30 قانون مطبوعات و مواد 608 ، 609 و 700 قانون مجازات اسلامی 8- ماده 31 قانون مطبوعات و ماده 669 قانون مجازات اسلامی 9- ماده 24 قانون مطبوعات و ماده 501 قانون مجازات اسلامی |
احمدآقا دغدغه همه را داشت“ |
صالح نیکبخت*وقت تنگ است. باید هر چه زودتر بروم و دو نفر را مشایعت کنم، به کجا؟ آنان نه زائران اماکن متبرکه اند و نه برای سفرهای کاری و مطالعاتی به خارج می روند. نه راهیان سفرهای دور و درازی هستند که این روزها اهالی مطبوعات نه با اختیار که با اجبار (زمانه) در پیش می گیرند. محمد سلامتی مدیر هفته نامه «عصر ما» ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران و دبیرکل این سازمان و محمد دادفر مدیر هفته نامه جنوب و نماینده دوره ششم مجلس و اولین سخنگوی کمیسیون اصل 90 را جهت اجرای حکمی که «دادگاه مطبوعات» صادر کرده است باید به اجرای احکام دادسرای تهران معرفی کنم؛ حکمی که به رغم تلاش و دفاع و نقض موارد متعدد آن و کاهش مجازات ها و دستوری که در مورد عدم اجرای آن پس از پایان مجلس ششم صادر شده بود، باید اجرا شود. از روزنامه «اعتماد» تلفن کردند که چیزی راجع به کسی بنویسم که شاهد و ناظر تعقیب و محاکمه این افراد بود و همیشه جریان محاکمه و نتایج آن را از من سوال می کرد. کسی که بهار مطبوعات ایران در دهه 70 با معاونت مطبوعاتی او آغاز شد و گویی این او بود که هیمه جمع شده بر فراز کوه های زاگرس را با سنگ و چخماق آتش زده و فرارسیدن نوروز را همچون دوران نیاکان قوم ماد اعلام کرده است. پیش از آنکه این بهار سر آید او از معاونت مطبوعاتی کنار گذاشته شد. اولین معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی احمد بورقانی بود که دیر آمد و زود از معاونت کنار گذاشته شد. زودتر هم از میان ما رفت. بورقانی که دوستانش او را «احمدآقا» خطاب می کردند، همیشه احمدآقا بود و ماند. بورقانی را کم می دیدم ولی مصداق واقعی حدیث نبوی به روایت سعدی در گلستان بود؛ «زرنی غباً تزدد حباً» (کمتر مرا ببینی محبت من به تو بیشتر می شود.) سال 77 دادگاه مطبوعات و قاضی آن آهنگ برخورد با مطبوعات را با شتاب بیشتر آغاز کرده بود. روزنامه نگاری از من خواست مطالبی در مورد حدود وظایف هیات نظارت و دادگاه مطبوعات در «سلام» که سلام خدا بر طایفه سلام باد، بنویسم. به درخواست او روزی به دیدنش رفتم. معلوم شد او به دقت مطلب را خوانده و به همه نکته ها توجه لازم دارد. مشغله معاونت و سیاست هنوز تمام وقت او را نگرفته بود. تاکید کرد بیشتر در مورد حقوق اصحاب مطبوعات بنویسم تا رعایت این حقوق، فرهنگ شود و نشد و این دغدغه او بود. احمدآقا زودتر از آنچه خود فکر می کرد از معاونت مطبوعاتی کنار گذاشته شد ولی او دغدغه مطبوعات را کنار نگذاشت. نماینده مجلس شد و عضو هیات رئیسه مجلس بود ولی بیش از هر نماینده مجلس در آن زمان به مطبوعات عنایت داشت و بیم و امید آن او را رها نمی کرد و با آن آرامش روحی که تناسبی با هیکل او نداشت دفاع حقوقی از اهالی مطبوعات را به ما یادآوری می کرد. خزان مطبوعات در بهار 1379 فرارسید. گروهی از اهالی مطبوعات تحت تعقیب قرار گرفتند و تعدادی بیشتر از روزنامه ها توقیف شدند. همین آقایان دادفر و سلامتی که امروز (11/11/88) به زندان می روند به دادگاه فراخوانده شدند و جمعی دیگر چون عمادالدین باقی و شمس الواعظین همچون امروز به زندان اندر آمدند. قرعه وکالت از باقی در دادگاه تجدیدنظر که در دادگاه بدوی به هفت سال و نیم زندان محکوم شده بود، به نام من افتاد. در حکم بدوی زیرکانه و جهت جلوگیری از انعکاس اجتماعی آن که هنوز احترامی داشت دو سال زندان تعلیق شده اعلام نکرده بودند. احمدآقای روزنامه نگار این نکته را پیش از من متوجه شده بود. اتهامات باقی متعدد و هر آنچه ممکن بود، آمده بود و در آن میان هم یکی اهانت به مقدسات در مقاله «اعدام و قصاص» بود که باقی از هم جدا کرده بود. اما بیش از 15 نفر از علما و مراجع صاحب فتوا با مطالعه دقیق مقاله آن را توهین به مقدسات ندانسته بودند. از آن میان فقیدین سعیدین آیت الله منتظری و آیت الله معرفت بود. همین مساله هم یکی از مبانی استدلال ما شد. هرچند زحمت اخذ و جمع آوری آن را سرکار خانم فاطمه کمالی همسر همیشه در رنج و زحمت آقای باقی کشیده بود، نوشتم و گفتم «... آنچه برای من تعجب آور است این است که حضرات آقایان... مراجع تقلید و صاحب درجه اجتهاد این مقاله را توهین به مقدسات نمی دانند و دغدغه دین ندارند ولی آن مرد 35ساله دغدغه دین و توهین به مقدسات را دارد.» این فتواها و آن دفاع اثر خود را گذاشت و آقای باقی هم از اتهامات متعدد تبرئه و در اتهامات دیگر به دلیل عدم تناسب جرم و مجازات، کیفر او کاهش یافت و حکم زندان به سه سال تبدیل شد. باز هم چون احمدآقا همیشه نگران بود پیش از همه او را مطلع کردم و او خبر کاهش مجازات حبس را به خانم کمالی اعلام کرد و او به من گفت؛ اکنون من دغدغه تو را دارم که در فکر خود نیستی... آری بورقانی همیشه احمدآقا بود و دغدغه همه را داشت... --- در آخرین لحظات ارسال صفحه های ضمیمه خبری به نقل از صالح نیکبخت رسید که اجرای حکم دادگاه محمد دادفر و محمد سلامتی به تعویق افتاده است. * وکیل دادگستری |
قصه خانه دار کردن روزنامه نگاران در بهشت زهرا |
عمت احمدی*روزنامه نشاط هم بسته شده بود. حیاط روزنامه پر بود از روزنامه نگاران و خبرنگاران، چه از حلقه شمس و چه از دیگر روزنامه ها. تا آن روز احمد بورقانی را از نزدیک ندیده بودم ولی همیشه و در هر حال و هر جا صحبت از او بود. وقتی از در حیاط آمد تو و چند نفری دوروبرش بودند، یک راست آمد سراغ من و گفت؛ «دیگه از دست شما وکلا هم کاری برنمیاد.» برایم جالب بود. با او روبه رو نشده بودم اما معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد دوران اصلاحات از میان همه گذشت و یک راست سراغ من آمد و به درستی به من فهماند که دوره وکالت و اعمال قانون برای مطبوعات تمام شده است. غرق عرق بود. خیس خیس، معلوم بود که با دیگران صحبت کرده و به نتیجه نرسیده. وزیر آن زمان در لبنان یا سوریه بود و یک اظهارنظر او داغی شده بود برای مجموعه شمس الواعظین. مدتی بعد او استعفا داد و عمر کاری امثال خود را به اندازه عمر چریک در حال مبارزه دانست که تفنگ به دوش، شش ماهی بیشتر عمر نمی کند. دیگر احمد بورقانی نام آشنایی بود که هرازگاهی از من می خواست وکالت بعضی از افراد را قبول کنم. مانده بودم از طیف گسترده اطرافیانش. فلان چاپخانه دار گرفتاری داشت. |
احمد شیرزاد در گفت و گو با «ضمیمه اعتماد» |
روزنامه ها نگران،روزنامه نگاران نگران تر |
اطمه استیری |
روزی که بر مزار احمد تبریک گویان می رویم |
عباس عبدیدو سال از مرگ ناگهانی مرحوم احمد بورقانی گذشت، اگر از من بپرسند از هر کسی سه ویژگی مهم وی را نام ببر، در این خصوص برای مرحوم بورقانی، حریت و آزادگی را ویژگی اول، اعتقاد راسخ به آزادی رسانه را ویژگی دوم و شوخ طبعی را ویژگی سوم آن مرحوم ذکر خواهم کرد. در این یادداشت می کوشم به یاد احمد بورقانی و از منظری شبیه به او، نگاهی مختصر به وضعیت رسانه ها در چند هفته گذشته بیندازم تا معلوم شود مشکلی که مرحوم بورقانی برای حل آن حاضر به پذیرش مسوولیت شد، هم اکنون نیز نه تنها حل نشده، که وضعیت بدتری هم پیدا کرده است. بسته شدن شهروند امروز و توقیف کارگزاران و اعتمادملی و افتتاح شبکه تلویزیونی بی بی سی فارسی و واکنش بسیار تند مقامات رسمی کشور در برابر آن و به طور کلی مشکلاتی که برای مطبوعات پیش آمد، نشان داد بهترین وسیله برای سنجش سلامت یک جامعه و میزان اعتماد به نفس دست اندرکاران آن و حقانیت یا حداقل مقبولیت سیاست های جاری، وجود رسانه های مستقل و آزاد از قدرت است؛ موضوعی که مرحوم بورقانی آن را یک اصل تلقی می کرد و حاضر هم نشد با چشم پوشی از این اصل آن را فدای چیزهای دیگر کند. ترس و واهمه یی که برخی دولت ها از رسانه های منتقد و آزاد دارند، ریشه در بی اعتقادی به راه و روش جاری و بی اعتمادی به توانایی های دست اندرکارانش دارد. دولت هایی قدرتمند هستند که در درجه اول به خودشان و در درجه دوم به مردم شان باور و اعتقاد داشته باشند. وجود این باور و اعتقاد صرفاً با کلمات و ژست های تبلیغاتی اثبات نمی شود. معیار اصلی برای وجود چنین باوری، میزان تعهد و التزام و پایبندی آنها به آزادی رسانه هاست. دولت هایی که در غیاب رسانه های پرسشگر و آزاد و مستقل و در نبود روزنامه نگاران شجاع و آگاه، یکطرفه به قاضی می روند و طبعاً خندان و راضی برمی گردند، مصداق آن ضرب المثل مشهور هستند که خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی، دولتمردانی که با حذف رسانه های آزاد، تریبون را در دست می گیرند و درباره اداره زمین و زمان داد سخن می دهند، بیش از هر کس دیگر، در ادعای داشتن هر گونه حقانیتی، خود را فریب می دهند و مثل کبکی هستند که سر را بر درون برف کرده و آواز می خواند. این دولتمردان در برابر تمامی رسانه ها واکنش منفی ندارند، چه بسا از رسانه های زرد و حتی هتاک و بی منطق علیه خود نیز استقبال کنند، که از این طریق تا حدی برای حقانیت نداشته خویش شواهد و اسناد فراهم کنند. نحوه برخورد متفاوتی که این روزها با تلویزیون فارسی صدای امریکا و بی بی سی فارسی می شود، گویای این واقعیت است که متولیان امور نسبت به چه چیزهایی حساس تر هستند. اگر اینان حداقلی از اعتماد به نفس را داشتند و در ضمیر و وجدان خویش، برای افکار و سیاست های خود حقانیتی ولو اندک قائل بودند، قطعاً این پرسش را مطرح می کردند که چگونه می توانند به تاسیس شبکه فارسی زبان از سوی کشور دیگری ایراد بگیرند، در حالی که مرکزیت شبکه انگلیسی زبان خودشان در پایتخت آن کشور است و خبرنگارانش از امنیت و آزادی برخوردارند و با هر کس که بخواهند مصاحبه می کنند؟ کسانی که قادر نباشند یک برنامه ورزشی را تحمل کنند، چگونه می توانند از پس حل مشکلات کشور و اقتصاد جامعه و سیاست خارجی برآیند؟ آنان چگونه می خواهند برای دنیا راه حل بدهند، در حالی که بخش عمده یی از ذهنیت آنان درگیر مواجهه با رسانه هاست؟ رسانه هایی که در حداقل از توان و ظرفیت در حال وظیفه هستند. آرزو می کنم شاهد ظهور و دوام و بقای رسانه های مستقل و حقیقت جو باشیم. گرچه این آرزویی محال نیست، اما اگر چنین فضایی را درک کردیم، همه با هم بر مزار احمد بورقانی جمع می شویم و همراه با فاتحه یی این روز را به او تبریک خواهیم گفت. ان شاءالله. |
کتابخوانی عاشق و سیاستمداری ناگزیر |
لی اصغر سیدآبادیهمیشه کتابی در دستش بود که با روزنامه جلد شده بود.در بعضی از جلسات که دیگران سرشان به بحث و گفت وگو گرم می شد، احمد بورقانی لای کتابش را باز می کرد و می خواند. یک بار که کتابی او را چنان سرگرم کرده بود که انگار نه انگار نشسته است در جلسه یی، صفحه اول کتابش را نگاه کردم؛ «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟ نوشته ماریو بارگاس یوسا با ترجمه احمد گلشیری.» کلی از یوسا تعریف کرد. من پالومینو مولرو را نخوانده بودم، اما گفت وگو در کاتدرال را به تازگی خوانده بودم و درباره اش حرف زدیم و حرف کشید به کتاب خواندن توی شلوغی های سیاسی. گفت به مدد کتاب سرپا مانده ام این روزها. بعد گفت اگر کار اداری داشتی و می ترسیدی پشت دری معطلت کنند، حتماً کتابی همراه داشته باش که نتوانند وقتت را تلف کنند. |
در یادبود «قاصدک» |
علیرضا رجایی*قاصدک در نرمک نسیم آغوش گشود و به سوی ناکجاآباد پر کشید. باور داشت که قاصد خوش خبری هاست. باور داشت اگر انسان ناامید و مستاصل از هر جایی او را ببیند، تعبیرش گشایش کارها و گره های فروبسته است. خوش خیال بود یا مومن؟ شاید که هر دو یکی است. شاد باش ای عشق خوش سودای ما. قاصدک هرچند از خود اختیاری نداشت، باری به مسیر درست باور داشت و خوش داشت که از میان این همه هیاهو، در کنار کودکی بنشیند؛ کودکی روی زمین مرطوب حیاط در کنج خلوت تابستانی دیوار، در کنار لانه مورچه ها نشسته و با ولع لواشک لیس می زند. نمی داند کودک ریاضی و املا را تجدید شده یا نه، نمی داند کودک حسرت تفنگ دولول و تیر و کمان دارد یا نه . تنها از آرامش و بی خیالی کودک خیالی خود لذت می برد، از لذتی که همه سلول های کودک از خوردن لواشک می برد، لذت می برد. قاصدک فکر می کرد در اطراف کودک چرخی خواهد زد و آرام چشمان درخشنده و براق او را ورانداز خواهد کرد. کودک چنان غرق در کار خویش است که نمی داند ستاره سفیدبخت اقبال او رو کرده است. نمی داند تجدیدی شهریورش را، هرچه باشد، قبول خواهد شد. نمی داند به هر آن اسباب بازی که آرزو کند، دست خواهد یافت. اصلاً گور پدر مدرسه. کودک به هر آرزویی که داشته باشد خواهد رسید. قاصدک لحظه یی بر خویش بالید که تا به این حد پیام آور بخت های خوش و تحقق آرزوهای بزرگ است، آرزوهای کوچک اما بزرگ. این است قاصدک. مجاهدی سپیدپوش، دلشیفته باد و راه و نسیم و سفر. برکشیده بال و پر به سوی افق با تلاش در مسیر هجرت بی مقصد. قاصدک بودن راستی که افتخاری است. برگزیده شدن همچون رسول که میزبان وحی خویش است. رساله و نامه خداوند را به دیگران سپردن و این گونه صاحب رسالت شدن. پیک نامه بر با نامه مضبوط در لوح محفوظ، در سینه یی کوچک اما گشاده به وسعت دشت ها. فروتن، نجیب، افتاده، سرافراز، قد برافراشته تا ابرها. همسو با بال کبوترها، هم نفس با فرشته ها. این است قاصدک. اما قاصدک نه، همیشه به مقصد نمی رسد. در نیمه راه گاه پرپر می شود. توفانی ناگزیر همیشه و همه جا در راه است. اگر توفان نبود، جهان اکنون سرشار از پیام قاصدک ها بود؛ سرشار از قاصدک ها بود. قاصدک اما این بار از قضای روزگار خود را به مقصد نزدیک دید. از بالای پرچین، کودک آرزوهایش را دید. چه با ولع لواشک می خورد. آنچنان محو در خویش بود که نه مادر را می دید که روی بند رخت های شسته آغشته به لاجورد را پهن می کند و نه گربه را که به گمان خود خیز بر شکار یاکریم برداشته بود. قاصدک خویش را بر هزار گیسوی سیال نسیم یله کرد تا حتی به اندازه قدمی زودتر به کودک نزدیک تر شود. چند قدمی شاید بیشتر نمانده بود. داستان تکراری بار دیگر تکرار شد. قاصدک در توفان سبک عصرگاهی به ناگاه پرپر شد. آخرین نگاه ها را به کودک آرزوهای خویش انداخت. لبخندی زد یعنی آینده کودک نیک خواهد بود. با حنجره کوچکش در آخرین دم کودک را صدا زد. کودک لحظه یی سر بلند کرد، نگاهی به مادر انداخت، پاهای کوچکش را جمع کرد و در حالی که برمی خاست، گفت؛ کفش هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد احمد... * دبیر گروه سیاسی روزنامه های توقیف شده جامعه، توس، خرداد، نشاط و عصر آزادگان |
راهبندان |
کامبیز نوروزیبنده خدا، خانم تجلی منتظر یادداشت من است که قرار است برای سالگرد احمد بنویسم و بفرستم. خودکار را که به دست می گیرم، حاصلش می شود هفت هشت ورق کاغذپاره. جور نمی شود. نمی دانم کلمه ها فرمان نمی برند یا من قانون فرمان دادن را از یاد برده ام؟ ذهنم شده است مثل یکی از خیابان های تهران در یک روز خیس بارانی که سر چهارراه، دو سه ماشین به هم زده اند. از هر چهار طرف فقط یک راه باریک باقی مانده است که یک ماشین با سلام و صلوات بتواند عبور کند. حالا همه ماشین ها با هم مسابقه گذاشته اند که به آن باریکه راه برسند. گره در گره. صدای بوق ها در هم گم می شود. احساس می کنم باید فضایم را عوض کنم. کار نوشتن را می گذارم برای خانه. حالا پشت فرمانم. در خیابان ماشین ها بدجوری در هم وول می خورند. راه به راهدار نیست. به یادداشتی فکر می کنم که باید بفرستم و دیر شده است. دلم نمی خواهد خلف وعده کنم. به احمد فکر می کنم. روزنامه، معاونت مطبوعاتی، ارشاد. یک موتورسوار می خواهد از کنارم عبور کند. دوشاخ موتورش می گیرد به آینه ماشین. یک نگاه طلبکار می اندازد و می گذرد. معرفت، جوانمردی. چند متر جلوتر می روم. دوباره ترمز و ترمزدستی. اخبار رادیو از خوشه ها حرف می زند، خوشه اول. خوشه دوم. خوشه سوم. می گوید به همه می رسد، نگران نباشید. هنوز مثل چوب خشک پشت فرمانم که احساس می کنم کسی دارد در کلیه هایم هفت سنگ بازی می کند. سابقه اش را دارم. چند بار. هرچه می گذرد، بازیشان تندتر می شود و درد کلیه بیشتر. یک اس ام اس (یا همان پیامک) می رسد. خبر از دادگاه رسیدگی به اتهامات 16 متهم اغتشاشات روز عاشورا می دهد. آن روزهای کار احمد در ارشاد پرونده دادگستری بود که از در و دیوار می بارید برای همه. تا از عزای ترافیک و مصیبت درد کلیه فرار کنم و به خانه برسم، جان به لب شده ام. کلیه، سنگ، ترافیک، احمد بورقانی، دادگاه اغتشاشات، اعدام، خوشه. کله ام شده است بازار مسگرها. خسته تر از همیشه ام. دراز می کشم تا با معجزه چند مسکن دردم را آرام کنم. صدای تلویزیون را می شنوم که از دادگاه امروز می گوید. بلند می شوم. کاغذ و قلم را آماده می کنم. سرم کمی گیج می رود. هر طور شده است باید بنویسم. هم به خاطر احمد هم به خاطر قولی که داده ام. حاصل کار بهتر از چند ساعت پیش است. فقط سه چهار ورق سیاه و پاره می کنم. هنوز ناامید نیستم. اما از شب مانده دو دانگی. مشکل اصلی حل شده است. بالاخره تصمیم گرفتم از خلق کریم و جوانمردی بنویسم که احمد فراوان داشت و امروزه کالایی بس کمیاب است و گریزی بزنم به نیاز مبرم و حیاتی امروز خودمان به اخلاق، مدارا، راستگویی و... بعد از شام کمی نوشتم اما باز متوقف شد. برای تفنن به گردش در شبکه های تلویزیون رفتم. در شبکه 3 آقای شجونی صحبت می کرد. کنجکاو شدم. به تماشا نشستم. خودش می گفت فرد صریح اللهجه یی است. راست هم می گفت. کاملاً انسان صریحی است. در جعبه جادوی تلویزیون در 50 ، 60 دقیقه نظراتش را بیان کرد و در نقد خود بعضی را احمق خواند و بعضی را سگ و بعضی را مزدور و جاسوس و... درد دوباره بالا می گیرد. کاش سوژه ام را عوض کنم. مثلاً ربطش بدهم به قانون. خودم خنده ام می گیرد. می خواستم از جوانمردی و اخلاق بنویسم و احمد بورقانی. در ذهنم راهبندان است اما و همه آنها در راهبندان گیر کرده اند. کنار دستم کتابی از آناگاوالداست. «من او را دوست داشتم.» ورق می زنم. اولش نوشته است؛ «فکر می کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت...» انگار که راهبندان یک مرض مسری است. از ترافیک به کلیه. از کلیه به ذهن. از ذهن به واقعیت. از واقعیت به ذهن. اما بالاخره یک جوری باید از شر راهبندان در چهارراه بارانی خلاص شد و آن راه باریک را پیدا کرد، پیش از آنکه باران همه چیز را ببرد. |
بورقانی معاون |
سیدفرید قاسمی* امور مطبوعاتی در بدنه دولت- از سپیده دم روزنامه نگاری- با دایره یی دو سه نفره آغاز شد، به مرور گسترش پیدا کرد و به جایی رسید که در چهل و هشتمین سال حیات به وزارتخانه یی عریض و طویل بدل شد و «انطباعات» نام گرفت. وزارت انطباعات 25 سال پایید و با صدور فرمان مشروطه برچیده شد و به دو اداره زیرمجموعه وزارت معارف تقلیل یافت. «امور مطبوعات» در 72 سال منتهی به انقلاب با تنزل و ارتقا و انتزاع و ادغام دست به دست شد تا اینکه در واپسین سال های حکومت پهلوی معاونت امور مطبوعاتی وزارت اطلاعات و جهانگردی نامیده شد. پس از انقلاب معاونت امور مطبوعاتی پابرجا بود. نام وزارتخانه را اما به ترتیب اطلاعات و تبلیغات، ارشاد ملی، ارشاد اسلامی و فرهنگ و ارشاد اسلامی گذاشتند. با تغییر نام وزارتخانه به ارشاد اسلامی تشکیلات اداری دگرگون شد و امور مطبوعات از سطح معاونت به اداره کل تنزل یافت و قریب یک دهه چنین بود تا اینکه در سال 1367 مقدمات کار فراهم شد و فروردین 1368 با تجمیع اداره کل مطبوعات و نشریات، اداره کل مطبوعات خارجی، اداره کل تبلیغات و تشکیل مرکز گسترش آموزش رسانه ها و مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها، معاونت امور مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که امروز معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی نام دارد، تشکیل شد. در دو دهه اخیر 10 تن بر صندلی معاونت یادشده نشسته اند که پنجمین شان زنده یاد احمد بورقانی بود. اگرچه در علم اعداد عدد پنج در زمره اعداد ناپایدار است اما اگر به متوسط عمر مدیریتی معاونت امور مطبوعاتی که 26 ماه و 20 روز است بنگریم، درمی یابیم ناپایداری ریشه در این مسوولیت دارد نه افراد. بورقانی پایدار و استوار حدود 17ماه با شناخت، تجربه و سعه صدر وظایفش را تا جایی که در توان داشت به درستی و مردمدارانه به انجام رساند و خاطره خوشی بر جای نهاد. بورقانی ویژگی های منحصر به فردی داشت که او را متمایز می کرد؛ نخست سیر فعالیت حرفه یی خبری و مطبوعاتی اش بود که نمونه نداشت. پیش و پس از بورقانی کسانی به منصب معاونت امور مطبوعاتی رسیدند که شماری از آنها نویسندگان مطبوعات بودند اما فردی چون بورقانی از خبرنگاری شروع کرد و اولین کسی بود که پس از دو دهه خبرنگاری، دبیری خبر، سردبیری، فرستاده ویژه خبری به خارج از کشور، ویراستاری و گردانندگی نشر و نشریه پله پله به معاونت امور مطبوعاتی رسید. بورقانی از روزی که وارد بازار کار شد همه اهتمامش این بود که از فضای خبر و نشر جدا نشود. حتی روزگاری که خبرگزاری را رها کرد باز هم به ویراستاری و آماده سازی کتاب نشست و نشریه انتشار داد. این پیشینه سرمایه یی پربها برای او شد. شناخت از حوزه مدیریت سرمایه یی بی نظیر است و مدیری که از همان جنس تصدی اش باشد به یقین مقبولیت و مشروعیت را با خود خواهد داشت. بورقانی این سرمایه را دارا بود. بیشتر اصحاب رسانه ها با او آشنا و دوست بودند و شناخت متقابل سبب شده بود وزن و توانمندی همه را بداند و بی واسطه با آنان ارتباط برقرار کند. اموری را که برای دیگران مستلزم برگزاری جلسه های گوناگون وقت گیر بود با یک تلفن به سامان می رساند. سرمایه دیگر بورقانی جهاندیدگی رسانه یی او بود. با خبر قد برافراشت. فهم خبری و درک مطبوعاتی داشت. حضورش به عنوان سفیر رسانه یی در محافل حرفه یی خبری به ویژه سازمان ملل به او وسعت دید بخشیده بود. می دانست که پیشرفت کشور با مطبوعات آزاد و آزادی مطبوعات نسبت دارد. باور داشت که مطبوعات مستقل با حرفه یی گری راه خود را می یابند و گشایش مطبوعاتی انسدادها را از بین می برد و زیربنای توسعه و خیز به سوی جهان مطلوب است. او دردهای دیرپای مطبوعات را می شناخت و برنامه همه جانبه نگر سکاندار امور مطبوعات شد. بورقانی نیک می دانست که معاونت امور مطبوعاتی باید دستگاه حامی مطبوعات و حافظ حقوق روزنامه نگاران باشد نه مجری. پدر باشد نه برادر لجباز. با اشراف بر صندلی معاونت تکیه زد و با انصاف مدیریت کرد. چون خودش پل بود نه دیوار، می خواست دیوارهای بین روزنامه نگاران و معاونت امور مطبوعاتی را برکند و از معاونت به تحریریه ها پل بزند. در این میان اما بین کج فهمی دوسویه یی گیر کرده بود. باید هم به اهل احساس پاسخگو باشد و هم به جماعت حساس. توجیه این و آن در اینجا و آنجا بیشترین وقت او را می گرفت. با تواضع و صراحت ذاتی اش انصاف را فرو نمی نهاد و حاشیه زدایی می کرد تا به متن آسیب نرسد. درصدد بود سال های ممتازی را رقم بزند تا حدودی هم موفق شد اما امان از حاشیه های پیدا و پنهان... بی اخلاقی اهل احساس و فشار و موج سازی جماعت حساس روزهای تلخی را برای او رقم زد. دو سوی ماجرا کارنامه طرف مقابل را به حساب او می گذارند. 300 رویداد له و علیه مطبوعات در 17 ماه مسوولیت او نشانگر گوشه یی از آن روزگار پرماجراست. بورقانی اما چون از خبرنگاری بحران به مهارگر بحران روزنامه نگاری رسیده بود به تکاپو افتاد و مشقت ها را به جان خرید. از بن بست ها و دلتنگی ها گذر می کرد و نامهربانی ها را با مهر پاسخ می داد. غصه خور ظرفیت دار و مظلومی بود که با خصلت پهلوانانه، بردبارانه و جوانمردانه آنچه تلخ می شنید، شیرین بر زبان می آورد. می دانست اهل احساس و جماعت حساس با گذر زمان به تعادل خواهند رسید. اهل تندروی نبود. آنان که او را تندرو می نامیدند کذب می گفتند. به پختگی و باروری زودرس نسل روزنامه نگاران 77 امیدوار بود. چون معادل سنی فعالان آن سال نسبت به کل تاریخ بسیار پایین بود و امید داشت گنج مطبوعات که همانا نیروی انسانی کارآمد و جوان است به هدر نرود. از سوی دیگر امید داشت مدعیانش کار و راهش را درک کنند. اما دریغ که هرچه تلاش کرد به در بسته خورد چراکه هر دو سوی ماجرا عجول بودند. یکی وظایف تمام مشاغل را به روزنامه نگاری تسری داده بود و دیگری بولتن می ساخت. در روزگار مسندگزینی و خانه نشینی زلال و فروتن می گفت؛ «دور نیست ضرر کوتاه مدت یکی و زیان بلندمدت دیگری را تجربه کنیم...» روانش آرمیده باد که بسیار زود از دست بشد و ما را ماتم نویس خود کرد. *استاد ارتباطات |
لرزیدن بر سر ایمان خویش |
لی اکبر قاضی زاده |
آزادی، روزنامه نگاران... بورقانی |
محمد آقازاده نزدیک قهوه خانه آذری نشسته بودم، از دور «احمد بورقانی» را با دوستانش دیدم، ناهار خورده بودند و آماده رفتن. از صاحب قهوه خانه خواستم که حساب نکند تا من بتوانم میزبان کسی باشم که معمار روزنامه نگاری با معیارهای جدید بود. وقتی متوجه اقدام من شد با لبخندی اعتراض کرد و گفت؛ «این دوستان مرا میهمان کرده اند، دوباره باید میهمان آنها شوم و با این وزنم غذای چرب و چیلی بخورم،» آنقدر مجاب کننده صحبت می کرد که نتوانستم روی حرفم بایستم. از کار پرسید. کوتاه گفتم من که دیگر روزنامه نگار نیستم. گفت؛ «روزنامه نگار همیشه روزنامه نگار است، حتی اگر نگذارند،» احمد رفت، بدون آنکه بدانم این آخرین دیدار است. صاحب قهوه خانه از حرف هایش کنجکاو شد که او را بشناسد. یادم نیست چه گفتم به او. ولی هر چه بود ستایش بود. با تعجب گفت؛ «کمتر دیده ام از کسی اینقدر ستایش کنی.» راست می گفت. دریغ می خورم که از بین من، احمد و صاحب قهوه خانه، یعنی آقا مصطفی که دلش در حوالی سیاست و آینده کشور می تپید و همیشه مرا دعوت می کرد تا در جریان امور باشد، تنها من زنده ام. قلب هر دو از فشار زمانه، که به رنگ رویاهایشان نبود، ایستاد. دور روزنامه «گزارش روز» بسته شد. من سردبیرش بودم. روزنامه یی متفاوت و خلاق. 15 شماره که درآمد مهاجرانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد، زنگ زد و گفت؛ «به خاطر تیتری که زده اید، یک روز روزنامه منتشر نکنید تا جو آرام شود و بتوانید به کارتان ادامه دهید.» من مخالف بودم، ولی مهاجرانی قول داد مشکل کاغذ روزنامه را حل کند. اما من معتقد بودم اگر در شماره بعد مساله را توضیح دهیم مشکل راحت تر حل می شود. من دو اشتباه کردم؛ اول پذیرش تیتر تند و تیز مدیرمسوول و دوم پذیرش داوطلبانه منتشر نشدن روزنامه. اما گرفتن کاغذ آنقدر جاذبه داشت که مجبور شوم تن بدهم به این خواست. هم مدیرمسوول و هم مهاجرانی اکنون خارج کشورند و من می اندیشم به وعده تحقق نیافته مدیرمسوول. کار به زندان و بازجویی رسید. بعد از اینکه از زندان آزاد شدم، بورقانی مرا به دفترش دعوت کرد. سحرخیز هم در نشست من و او بود. خواست در نامه یی سرگشاده ماجرا را برای خاتمی بنویسم. قبول نکردم. دلیل عدم پذیرشم را هم نگفتم. بسیار ناراحت بود از قولی که تحقق نیافت. جوکی تعریف کردم. خندید. چقدر خنده اش را دوست داشتم. روزهای بعد در جلسه عمومی انجمن صنفی مطبوعات گفتم انسان حق دارد اشتباه بکند ولی حق تکرار اشتباه را ندارد. من از آن تیتر عذرخواهی کردم، ولی نگفتم با آن تیتر مخالف بودم. صدای احسنت بورقانی چقدر دلنواز بود. امروز چقدر جای بورقانی خالی است. آن گونه که از گوشه و کنار می شنوم کسانی که در جای او نشسته اند، رفیق روزنامه نگاران نیستند، نمی خواهند همراه باشند با این جماعت. رفاقت نمی کنند با آنهایی که پناهگاهی جز قلم ندارند. اصلاً دوست ندارم اکنون در تحریریه باشم چرا که کسی مثل بورقانی با ما نیست که شریک دردهایمان باشد و برای پذیرش خطاهایمان احسنت بگوید و چه مهربانانه، نه از موضع مقامی که به او دادند و چه آسان گرفتند از او. او یکی از ما بود. مثل سیف الله داد که یکی از سینماگران بود و نه مدیر آنها. «احمد بورقانی» آدمی متفاوت بود. نگاهی دیگر به زندگی داشت. شاید تنها در او، انسان معمولی با همه بی پیرایگی هایش، و فرهیختگی آنچنان کامل و به درستی در هم آمیخته شده بودند که اصلاً قابل تفکیک از هم نبودند. دانایی در او کاملاً ملموس بود ولی عجیب بود که این دانایی خود را به رخ نمی کشید همان گونه که فروتنی اش حس نمی شد. سیاست را در اوجش می فهمید ولی هیچ گاه به گونه یی سخن نمی گفت که این دانستگی در نگاه اول فهمیده شود. دشواری فکر را آسان می کرد. زندگی اش سهل و ممتنع بود. سهل بود چرا که آنچنان به طبیعت زندگی نزدیک بود که فهمش را آسان می کرد ولی از سوی دیگر رسیدن به این سادگی برای دیگران به آسانی ممکن نیست. حضور او در معاونت، در زمان خودش دیده نشد چرا که خود از دیده شدن می پرهیزید. بعدها این دوران، طلایی لقب گرفت. روزنامه نگاران با همت او بود که این فرصت را یافتند تا در ارتفاع محبوبیت عمومی قرار بگیرند و تاریخ را بسازند. اما با رفتن او جهان دگر شد. این حرفه وارد دورانی شد که جز رنج و مشکلات حاصلی نداشت. خدایش بیامرزد که جلو و پشت میز، تنها به آزادی می اندیشید و به روزنامه نگاران. |
احمد بورقانی و آزادی مطبوعات در گفت وگو با علی مزروعی |
برای «انتقاد» مرزی جز قانون قائل نبود |
مید ایران مهر |
منتشر نشده |
پاتوق داری |
احمد بورقانی در نزدیکی دانشگاه ژنو، در بخش قدیمی شهر که می گویند قدمتی بیش از 700 سال دارد، در زاویه دنج کافه یی که مدرن و سرپا است، میز چوبی گرد کهنه شش نفره یی قرار دارد که هر تازه واردی به محض آنکه پا در کافه می نهد به آن چشم می دوزد. میز با اسباب و وسایل نو و پاکیزه کافه همخوانی ندارد و طبیعی است که مشتری نوپا در جست وجوی پاسخ پرسشی برآید که در ذهنش شکل گرفته است. زمستان سال 1377 بود که رضا زیاران یکی از سفرای وقت ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل متحد در ژنو، بعد از یک خیابان گردی و مردم شناسی جانانه در ناحیه قدیمی و زیبای ژنو و رساندن خط بصری ما به نقطه اشباع، بنده و عبدالعلی رضایی نویسنده، مترجم و روزنامه نگار توانای کشورمان را که هر کجا هست خداوند به سلامت دارش، به نوشیدن قهوه یی به این کافه دعوت کرد. اهل بخیه تصدیق می فرمایند که بعد از ملاقات و مذاکراتی طولانی با حضرت موریس کاپیتورن نماینده ویژه کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد در امور ایران و اره دادن و تیشه گرفتن و ایضاً پیاده روی در زیر باران پودری ژنو، نوشیدن فنجان و لیوان و گاه قوری چای و قهوه چه لذت و صفایی دارد به ویژه آنکه قبضه سیگار را نیز آماده کرده باشی. علی القاعده هر کس دیگر نیز جای بنده و رضا بود بعد از تعارف حضرت زیاران، قهوه سفارش می داد چون همه ما در منازل مان به اندازه کافی چای نوشیده و خواهیم نوشید، ان شاءالله. باری حضرت زیاران پرتحرک، همان طور که قهوه ها را سفارش می داد ما را به سمت میز چوبی گرد کهنه که خودرنگ بود رهنمون شد. میز خالی بود، چون قهوه خانه خلوت بود. روی صندلی که قرار گرفتم، رضا زیاران گفت؛ احمد، الان تو جای لنین نشسته یی و عبدالعلی جای تروتسکی. گفتم جل الخالق بعد از عمری روزه و نماز و دعا در این غریب آباد ما را جای بنده های خدانشناس خود نشانده یی. رضا توضیح داد اینجا پاتوق روزانه لنین و همسرش و تروتسکی قبل از انقلاب اکتبر 1917 شوروی بوده است. حضرات پشت همین میز نظریه پردازی انقلاب اکتبر را به انجام رسانده و طراحی و اجرایی کرده بودند. رضا اضافه کرد البته میز اصلی را در موزه دانشگاه ژنو نگهداری می کنند اما نسخه مشابه آن را که ما پشتش نشسته ایم تدارک کرده اند تا جماعت یادشان بماند و بیاید که این کافه روزگاری «پاتوق» چه کسانی بوده است؛ هم تاریخ است و هم وسیله جلب مشتری. آنقدر گرفتار جزییات ماموریت ژنو بودیم که دقت نکردم آیا در حول و حوش میز، پلاکی یا تابلویی نصب کرده بودند که ماجرا را توضیح دهد یا نه اما به خوبی یادم مانده است که به قول مرحوم علی اصغر مهاجر فرقه جهانی یادگارنویس، آنجا هم از خود کوتاهی نشان نداده بود و حاصل زحمات خود را بر گوشه و کنار میز حک کرده بود و نتایج دسترنج ایشان فی الفور چشم هر بیننده یی را می نواخت. آن سال به پیشنهاد وزارت امور خارجه هیاتی مرکب از آقایان جندقی رئیس وقت کانون وکلا، ناصری معاون وقت دادگستری استان تهران، عبدالعلی رضایی رئیس وقت مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و این بنده که معاون امور مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودم برای ملاقات و گفت وگو با موریس کاپیتورن گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر که با آمدن او به ایران مخالفت شده بود به ژنو رفتیم. قرار بود آقای علی ربیعی مدیر اجرایی شورای عالی امنیت ملی نیز به ما بپیوندد که بخت یارمان نشد. باری در آن سفر هر آنچه را در مذاکرات به اطلاع کاپیتورن رساندیم در گزارش خود به کمیسیون حقوق بشر و نیز مجمع عمومی سازمان ملل درج و ضبط کرد و البته این با موقعی همزمان شد که قتل های زنجیره یی در ایران رخ می داد. یادم هست نمایندگان ایران در ژنو ضیافت شامی را به افتخار هیات ایرانی ترتیب داده بودند که موریس کاپیتورن نیز دعوت داشت. هنوز ضیافت آغاز نشده بود که خبر یافتن جسد محمد مختاری اعلام شد. کاپیتورن بلافاصله بعد از ورود به محل ضیافت به آقای علی خرم نماینده دائم ایران رو کرد و گفت آیا خبر صحت دارد؟ خرم گفت متاسفانه آری. قصدم یادآوری حوادث تلخ نبود. چرخش قلم بود که مرا به آن سمت برد والا منظورم توجه به «پاتوق داری» است که در شرق و غرب عالم جایگاه ویژه خود را دارد و در جامعه ما نیز. البته به سهولت می توان حکم کرد که بعد از انقلاب پاتوق غیردولتی در ایران تضعیف شده است. شاید اساسی ترین علت آن را بتوان نگاه سیاسی به پاتوق ذکر کرد. برچیدن پاتوق هایی که اعضای صنوف مختلف را گرد هم می آورد آن هم در زمانه یی که نیاز به آن محسوس است و در مواقعی نان و آب مردان به آن وابسته است تنها در قدرت سیاست است و بس. |
سیاستمداران، از آخر دومند |
ستاد محمود حکیمی در کتاب «هزار و یک کتاب تاریخی» از قول دکتر محمود عنایت مدیر مجله نگین آورده است؛ «یکی از ثقات از جدش که از رجال مشروطه بوده نقل کرده که وی عقیده داشت نزاع میان میرزا علی اصغر خان امین السلطان (اتابک) با مشروطه خواهان تصنعی و مصلحتی است و حضرات در خفا با هم بند و بست دارند. هر موقع برای او خبر می آوردند که یکی از وکلای مشروطه خواه در مجلس ضداتابک مطلبی را گفته یا در فلان روز علیه اتابک چنین و چنان نوشته با اطمینان خاطر و قطعیت می گفت دستور خودش (اتابک) است. عاقبت روزی رسید که اتابک در جلوی مجلس با گلوله عباس آقا تبریزی «تصدق» شد. وقتی خبر را برای وی نقل کردند، با همان ایقان و اطمینان همیشگی گفت؛ این هم دستور خودش (اتابک) است.» |
بورقانی، برداشت دوم |
سیدمحمد صحفی این دومین بار است که به یاد یار سفرکرده، احمد عزیز، قلم می زنم. بار نخست که تابوتش را بر دوش کشیده بودیم، همه سخنم یکسره حاکی از غمی جانکاه ناشی از فقدان کیمیایی نایاب بود و اصحاب فرهنگ و رسانه در سوگ بزرگی عزادار بودند که چهره مقبول، مقاوم، آرمانگرا، صادق، صالح، امین، اصیل، جست وجوگر، فروتن و نیکویش او را ماندگار کرده بود. اینک که سه سال از آن خاطره دردناک می گذرد، می توان با الهام از سخن «هایدگر» با شهامت بیشتری درباره او گفت؛ احمد، آن «سقای چشمه به دوش»، بر مرگ پیشدستی کرد و «وجود» خود را از نیستی بیرون کشید. او که در جولانگاه فکر و اندیشه پیشتاز بود، در هم آغوشی با مرگ نیز از هم قطارانش پیشی گرفت و جاودانه شد. با چنین نگاهی وضعیت بورقانی را در شرایط زمانی و مکانی نقش آفرینی اش باید دوباره مطالعه کرد و از نگرش و رفتار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش درس ها آموخت. او در عرصه مطبوعات یک کنشگر و در قلمرو اجتماع و فرهنگ یک مولف و جریان ساز بود. بورقانی در جریان جنبش دوم خرداد 76 برجسته شد. این جنبش یک خواست عمومی و ناگهانی و البته بدون برنامه بود که رهبران آن نیز به کرات از غیرمنتظره بودن آن داد سخن داده اند. ساختن بنایی عظیم در حالی بود که طراحی، نقشه کشی، تهیه مصالح و ساخت و ساز تواماً شکل می گرفت و عمارت بالا می رفت. بدیهی است در این تحرک و سرزندگی پرمخاطره تصادم هایی هم رخ دهد و نقص ها و ناکامی هایی هم آشکار شود. بورقانی اما آن بصیرت و شهامت را داشت که کتاب قانون را هیچ گاه بر زمین نگذارد؛ قانونی که آزادی مطبوعات- در دوران معاونت مطبوعاتی- و توسعه سیاسی- در دوران نمایندگی مجلس شورای اسلامی- سرلوحه آن بود، قانونی که ملهم از اندیشه موسسان نظام اسلامی و بر پایه صراحت قانون اساسی و نیازهای تحول خواهانه اجتماعی تفسیر می شد. بورقانی با سلول های اجتماعی فعال جامعه و عرصه عمومی نفس می کشید و مدام به ساختار اداری و اجرایی ورود و خروج داشت. از این رو برنامه ریزی و برنامه گریزی درون یک استراتژی آینده نگر در دوران مسوولیت اجرایی وی قابل مشاهده است. این پدیده تناقض نما هرگز با برنامه ستیزی هم معنا نیست زیرا در فضای نوینی که فاقد برنامه است و فشار اجتماعی، مدیران را به پاسخگویی نارس وادار می سازد، آزمون و خطا به روند برنامه ریزی و برنامه گریزی می انجامد. بورقانی در حالی که به جد در پی استفاده حداکثری از قانون مطبوعات به منظور احقاق حقوق مردم در تضمین آزادی های مشروع بود، محدودیت های قانون جاری را قابل قبول نمی دانست و به این سبب سیاست فروگذاشتن نظام اخذ مجوز و درانداختن نظام ثبتی برای انتشار نشریات را دنبال می کرد. او ممیزی فکر و اندیشه را توهین به مردم و ارزش های منبعث از انقلاب اسلامی قلمداد می کرد و می خواست ابزار سرکوب را، اگرچه تحت لوای قانون، از دست هر حاکمی بستاند. بورقانی از آن جهت نامدار و ماندگار شد که اولاً به صداقتش وفادار ماند و همین صدق و راستی اش نگذاشت از مرزهای ایمانی اش تخطی کند و دیگر اینکه به خاستگاه اجتماعی و مذهبی اش پشت نکرد و همواره بر اصول بنیادین اسلامیت و جمهوریت پای فشرد و ملامت ملامتگران را به هیچ گرفت. بورقانی مردی برخاسته از طبقات زیرین جامعه بود و هیچ گاه خصلت و خصایص عمومی این طبقه را که به آن تعلق ویژه داشت نقض و نفی نکرد بلکه کوشش کرد آن را ارتقا و ارتفاع بخشد و توانست ویژگی های فرهنگی این طبقه را در حوزه عمومی و اجتماعی متحول کند. بورقانی اگرچه یک متدین و یک دموکراسی خواه ناب بود، با نحله های سیاسی پیرامونش نسبت عمیقی نداشت و اگر زنده می ماند چه بسا باید به او به چشم یک تجدیدنظر طلب نگریست؛ کسی که ممکن بود نظریاتش بعدها در حوصله جمع فعالان سیاسی همگن اش نگنجد. اگر زنده بود چگونه طاقت می آورد این ایام را؟ روحش شاد. *معاون امور مطبوعاتی دوران وزارت آقای مسجدجامعی |
دلباخته صلح |
مرتضی کاظمی* بر زمینی که نشان کف پای تو بود سالها سجده صاحب نظران خواهد بود «حافظ» سهام که زنگ می زند و از تدارک ویژه نامه دومین سالگرد پدر خبر می دهد، ذهنم همچو پروانه یی سرخوش، در باغ خاطرات با احمد، گلچرخی می زند و وجودم را از غمی بهجت اثر می آکند... --- پل الوار می گوید؛ مرد دلباخته صلح، همیشه لبخندی بر لب دارد. صبح آخرین شنبه آذرماه 1376، دفتر دکتر مهاجرانی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی، در جلسه نقد وضعیت فرهنگ و هنر و تدوین برنامه های پیش رو، معاونان و برخی از مشاوران وزیر حضور دارند. مقابل احمد نشسته ام. سه ماهی است که او سکان کشتی اصحاب مطبوعات را در دست دارد و من سکان کشتی ارباب هنر را... بحث درباره جشنواره های فیلم و تئاتر و موسیقی فجر 76 و تدارک دیدن آنها در قد و قواره دوم خرداد به پیش می رود. چشمان جمع به دهان زنده یاد سیف الله داد و من دوخته شده است که چه طرحی درانداخته ایم و در تمام این مدت، احمد تبسم مبهمی بر لب دارد که چرایی آن ذهن من را قلقلک می دهد و گاه شیرازه کلام را از چنگم می رباید. از جلسه که درمی آییم، احمد را به گوشه یی فرامی خوانم و می گویم؛ «شاید انتظار داری سینما و تئاتر و موسیقی هم مثل مطبوعات سریع تر قد بکشند و خودی بنمایند و گرد و خاک کنند اما به قول آن طرار شب رو، صدای اینها فردا درمی آید. مثال سیاست، مثال دیدن فیلم زندگی با دور تند است و مثال فرهنگ و هنر، مثال دیدن فیلم زندگی با دور کند و حداکثر دور متوسط، به همین سبب طرز فکر و عمل روزنامه نگاران شتابان است و طرز فکر و عمل هنرمندان آرام...» می خندد و در پاسخ می گوید؛ «اتفاقاً من هم معتقدم تحولات بزرگ با گام های آرام شروع می شود، مطمئن هستم که امسال جشنواره های فجر اتفاقات بزرگی خواهند بود... همین هم می شود و به ویژه هنرمندان تئاتر در جشنواره فجر 76 کاری می کنند کارستان...» اما من بعدها و با دیدن مکرر در مکرر لبخند احمد، به صرافت می افتم که او دلباخته صلح است و لبخند همیشگی او نشانی است بر این فضیلت انسانی او... --- «نیما» گفته است؛ هر آن اندیشه در ما مردگی آموز، ویران... آمین، آمین. کار فرهنگ بالا گرفته است. گویی خیاط تقدیر لباس اصلاحات را تنها بر قامت فرهنگ برازنده دیده است که دارد آن را در اندازه های او می دوزد و پرو می کند. هنوز فرهنگ لباس اصلاحات را بر تن نکرده که شده است پیشاهنگ جریان تحول و لابد باید جور سایرین را هم بکشد که می کشد و می شود آوردگاه هجوم رقیب. ابتدا مطبوعات، سپس تئاتر و کتاب و سینما و... بر صحنه ظاهر می شوند و تا آخرین توان در این نبرد نابرابر دوام می آورند و هر کدام جای خود را به دیگری می سپارند و این ماجرا هر هفته دوره می شود...از شما چه پنهان آن سایرین، یا آن سبکباران ساحل ها، خوب بلدند تا گلیم خود را از این گرداب هائل به در برند. احمد ادامه نبرد را با آن عزم و آن آهنگ تکیده و تنها برنمی تابد و می پندارد یا باید چریک بود یا از صحنه کناره گرفت. ما دیگر معاونان بر این باوریم که هر شکست می تواند مقدمه و لازمه پیروزی بعدی باشد و بر سیاق این ضرب المثل ژاپنی رفتار می کنیم که می گوید؛ انسان آنقدر که از شکست می آموزد از پیروزی عبرت نمی گیرد. درست است که احمد سکان اصحاب مطبوعات را به دکتر شهیدی می سپرد اما هیچ گاه دغدغه های فرهنگی رهایش نمی کند و در تمامی جلسات مربوط به بحران های فرهنگ، مسوولانه حضور می یابد و من همواره در چشمانش می بینم که اندیشه های مردگی آموز تا چه حد ناخوشش می دارد و چه دشوار است برای دلباخته صلحی که به ویرانی اندیشه های مردگی آموز، گریزی از اندیشه چریک شدن ندارد... --- «آنتوان دوسنت اگزوپری» در کتاب شازده کوچولو می گوید؛ «محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تر است...» حالا دیگر احمد پس از کسب تجاربی گرانسنگ از مدیریت در عرصه های فرهنگی شده است صاحب کرسی نمایندگی دوره ششم مجلس شورای اسلامی از شهر تهران و ما که هنوز ماجرای پیش گفته را دوره می کنیم، امید بسته ایم به حمایت او و همراهانش در گشودن گره های کور از تار و پود فرهنگ و برداشتن موانع بزرگی همچون مضیقه های قانونی و مالی از پیش پای آن. اما او و همراهانش در همان حرکت نخست، ناکام می شوند و عقب می نشینند. برای پیشبرد مراحل تصویب قانون تاسیس بنیاد رودکی به مجلس رفته ام که در راهرو احمد را می بینم. مکثی می کنیم و خوش و بشی. او از اوضاع هنر می پرسد و من شرح درد اشتیاق را می گویم و از اوضاع مجلس می پرسم و اینکه گز نکرده می برید و بی گدار به آب می زنید... آه از نهادش برمی آید که «فکر اینجایش را باید می کردیم، راستش من خودم را بیش از همه مقصر می دانم و احساس می کنم به یک بازنگری اساسی نیاز دارم در همه چیز...» باز کار مطبوعات بالا گرفته است و آقای مسجد جامعی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی جلسه یی را در دفتر آقای صحفی که حالا سکاندار کشتی مطبوعات است، ترتیب داده است. احمد هم هست. از هر دری سخنی می رود و هر کس نظر می دهد و این احمد است که باز اذهان را در کنار توجه به عوامل بیرونی به ارزیابی عملکرد خودشان رجوع می دهد و من به یاد گفته های آن روزش در راهروی مجلس می افتم که تقصیرها را به گردن می گرفت و به محاکمه خود مشغول بود و می پندارم محاکمه کردن خود و رسیدن به قضاوتی درست درباره خویشتن از نشانه های فرزانگی است... --- شب عاشورای سال 1386 است و جمعی از اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه و سیاست، در خانه هنرمندان ایران، به سوگواری مظلومیت هماره حسین(ع) گرد آمده اند. در میانه راهرو منتهی به تالار بتهوون، احمد را می بینم که به دیوار تکیه داده و به سخن دوستی دل سپرده است. سلامی و علیکی و از من که کجایی و از او که نیستی و سر نمی زنی که می گویم، مثل اینکه فراموش کرده یی که در مراسم قیصر امین پور ساعاتی در کنار هم به ورطه غم نشستیم... یادش می آید و از مرگ قیصر با دریغ و درد یاد می کند... حیاط خانه شاعران ایران پر است از سوگوارانی که آمده اند تا کاروان قیصر شعر امروز ایران را بدرقه کنند. احمد کنار دیوار شرقی حیاط ایستاده است. نزدیک می شوم و تسلیت می گویم. قطرات اشک حلقه چشمانش را پر کرده است و از پشت عینکش روی گونه ها می غلتد و سکوت او در ساعاتی که می گذرد تا پیکر قیصر را می آورند و می برند، ادامه می یابد. من نیز به تبع او در اندیشه و سکوت غرقم و غافلم که اندک مدتی پس از آن، نظاره گر عبور کاروان تشییع کنندگان او خواهیم بود... کاروانیان از پشت پرده اشک یکدیگر را تسلی می دهند. بیش از همه صادق خرازی است که بی تاب است و از عمق دیدگان سیل زده اش می توان این وصف حال بیدل را خواند که؛ گداخت حیرتم از نارسایی اشک... هیچ کس مرگ احمد بورقانی را باور نکرده است و مگر نه این است که عمر انسان های صاحب فضیلت و فرهمندی پایان ناپذیر است. ایشان بنیان هایی را می نهند که عمر دیگران را نیز سهمی از عمر خود می کنند... عمر اندیشه و مرامش دراز باد... * معاون هنری وزارت ارشاد دولت اصلاحات |